آیا می توانید مفهوم این بیت از غزلیات دیوان شمس مولوی را برایم تشریح کنید ؟
مولوی و بویژه غزلیات دیوان شمس وی که شورانگیزترین غزلیات زبان فارسی هستند همیشه مورد علاقهء خاص من بوده اند .
در این غزلیات ، برخی از ابیات ، دارای چنان شور و احساسات عاشقانه و مضامین عمیق معنوی هستند که توضیح دادن آنها ممکن است به مقاله یا کتابی جداگانه نیاز داشته باشد .
یکی از غزلیاتی که بویژه مفهوم بیت اول آن برایم روشن نیست غزلی است که اینگونه شروع می شود
گم شدن در گم شدن ، دین منست
نیستی در هست ، آیین منست
مفهوم این بیت برای من روشن نیست در عین اینکه لذت خاصی از شندین و تکرار این بیت در من ایجاد می شود
بقیه ابیات این غزل اینگونه است
تا پیاده میروم در کوی دوست
سبز خنگ چرخ در زین منست
چون به یک دم صد جهان ، واپس کنم
بنگرم ، گام نخستین منست
من چرا گرد جهان گردم چو دوست
در میان جان شیرین منست
شمس تبریزی که فخر اولیاست
سین دندانهاش ، یاسین منست
دلم می خواهد بدانم منظور مولوی از بیت اول این غزل دقیقاً چه بوده است ؟