نگران
گارگین فتائی
تن و جسمم بگرفته درد همچون دگران
نگرانم نگرانم نگرانم نگران
نفسم بند بیاید ، کمرم درد کند
من ندانم که بدن رفت ، چه امد سرِ آن !
فکر و اندیشه به سمت روز دیگر برود
دغدغه می رسد از نسل پدر بر پسران
ذهن آشفته بَرَد خواب و خوراک از همه کس
همه هستیم در این راه عذاب ، همسفران
غم و اندوه و سرازیری اشک و هیجان
محنت و درد ، چنان سخت که ناید به زبان
حسرت و بغض ، فراوان ، خنده ها بس کم رنگ
درد دل می کند از این دل چرکین فوران
ای خدا دغدغه و رنج ز ما دور بساز
هر کسی را به مراد دل و قلبش برسان