چرا تصویر قو را برداشتی!؟
گارگین فتائی
می دانی
امروز یاد دوران عاشقیمان افتادم
دورانی پر فراز و نشیب
دوران قهر و آشتیها
دوران قربان هم رفتنها
و فدای هم شدنها
دوستت دارم ها
یادت است که سمبل عشقت قویی زیبا بود
قویی که حاضر بود
همراه دلداده اش پرواز کند
اما ورق بگشت
زمانه عوض شد
نه تو آن قوی عاشق ماندی
و نه من آن دلدادهء مجنون
ما نمادهای عشق را پاک کردیم
اما خاطرهء عشق چه؟
آیا می توان به راحتی آن را از ذهن زدود!
تو عکس آن قو را برداشتی
عکسی که یادآور عشق ما بود
ولی جایش را هر چه گذاشتی
دیگر آن قو نیست
به هر کجا می خواهی برو
با هر که می خواهی برو
تنها آن عکس قو را از پیش چشمانت پاک مکن
بگزار لحظه شیرین عشق
هر چند که به تاریخ واصل شده است
مرا دل خوش کند