اشعار بی کسی
گارگین فتایئ
1: من دیگر نیستم
تیک تاک ساعت
چراغ مطالعه بالای سر
در حال تفکر
زمان همچنان می گذرد
در درون اتاقی بدون در
همه می توانند وارد شوند
نگران اظهارنظر هر کدام
که منجر به دلخوری می گردد
در اینجا دارم مرگ خود را نظاره می کنم
چرا که تصور می کنم زنده ام
تنها نفسی می آید
مدتی است تنها تصویری از من جلوه می یابد
شاید اینگونه باید می بود
شاید بودن من بیهوده بود
من دیگر نیستم
دیگر هیچ چیز نیستم
کاش می توانستم خودم باشم
اگر خودم بودم هرگز نمی رفتم
اما خودم نیستم
من دیگر کسی نیستم
هر چه بودم به باد فنا رفت
کنون صورتی از من مانده است
انبوه دلتنگیها
که فشار بغض گلو
شب هنگام
آنها را تبدیل به اشک می کند
و از چشمها جاری می سازد
کار من مدام این شده است
که کسانی که به انواع گوناگون فریبم داده اند
به یاد بیاورم
و مدام حسرتها پشت حسرتها بخورم
ولی این حق من است
قتل بزرگ ترین جرم نیست
بزرگ ترین جرم ، سادگی است
زیرا می گذاری هر کسی فریبت دهد
چندی پیش همسایه پیر ما می نالید
علت را از او پرسیدم
گفت می خواهم بمیرم
و عجبا که روز بعد مرد و به آرزویش رسید
جملهء وی هیچ گاه از یادم نمی رود
و هر لحظه برایم شیرین تر و دلنشین تر می گردد
آری این است نتیجه عمری که کرده ام
و با هزاران آرزو آمده ام
اما نکبت و بدبختی
رنج و عذاب روحی
فشار و عصبانیت
دعواهای لفظی و غیرلفطی
ترس و اضطراب
انتظار کشنده
نصیبم شد
و لحظه به لحظه دارم ذوب شدن خود را تماشا می کنم
2: هیچ کس حوصله ندارد
قلبم درد می کند
سرم دارد از درد و فشار می ترکد
هر کاری می کنم همه اش بی نتیجه است
جز ضرر نتیجه ای ندارد
زندگیم سیاه و تاریک است
پر از بداقبالی و بدبیاری
با کوله باری از یاس و ناامیدی
خرورارها اندوه
آخر سر می گویند مقصر خودت هستی
همه کاسه کوزه ها سر من شکسته می شود
روز به روز عصبانی تر
و اعصابم خراب تر می شود
هر روز تلخ تر از قبل
خنده و تمسخر مردم بر این تلخی می افزاید
جایت را عوض می کنی
اما این تمسخرها از بین نمی روند
تنها جایشان عوض می شود
افرادی که همگی کم حوصله اند
هیچ کدامشان اعصاب ندارند
مدام جنگ و دعوا
درگیری لفظی
فحش وناسزا
از خود می پرسم
چرا زنده ام
چرا باید این همه تحقیر را تحمل کنم
علتش را هر چه می اندیشم نمی یابم
3:فراموش شده
دلم از همه چیز گرفته است
همه چیز سیاه و تاریک است
هر لحظهء زندگی راهی است که هیچ برگشتی ندارد
بد و خوب باید طی کرد
اما زندگی واقعاً چیست !
زندگی چیزی نیست جز
تکرار مکرر لحظات عذاب آور
گاهی چنان دلم به حال خودممی سوزد
که برای توصیفش
کلمه ای نمی یابم
کجا باید می بودم و کجا هستم !
چرا باید باشم !
از همه چیز دور افتاده ام
ارتباطم با همه چیز قطع شده است
من مانده ام و اتاق تنهایی
شاید این اتاق هم دیگر نباشد
و محیطی که آن را نمی فهمم
من اینجا فراموش شده ام
لحظات زجرآور
به تدریج و عین حشرات
دارند جسم و روحم را می خورند
4:عوض کردن رنگ
رنگها زیبایند
هر رنک ، ژرفای شگفت هستی را
بر چشم های پرسشگر می آورد
ولی هر رنگ تا زمانی که خودش است
چه خوب و چه بد
آنچه را که هست می نمایاند
و عوض کردن رنگ ، کار هر کس نیست
زیرا که هنر خاصی می خواهد
و شگفتا که از قدیم گفته اند
هنر نزد ایرانیان است و
5: جیب های پر
همه چیز بی معنی است
هیچ چیز به مذاقم خوش نمی اید
از هیچ چیزی لذت نمی برم
زندگی همه اش مصنوعی است
زندگی در اینجا
نه لطفی دارد
و نه شوق و ذوقی
مقررات خشک جایش را گرفته است
گویا محکومی
محکومی که تا ابد همین باشی که هستی
بدون هیچ تغییری
زیبائی ها همه رفته اند
چشمها از دیدن قشنگیها محروم مانده است
همه چیز نجارت زده شده است
تبلیغات پوچ !
هر دقیقهو ثانیهگاین دغل کاریهای پوچ بر چشمها و گوشهایت حاکم است
گوشهایی که ناگزیر به شنیدن است
و چشمهایی که ناگزیر به دیدن است
دیدن و شنیدن برای پر شدن جیب ها
جیبهایی که زیادی پر شده اند!