معرفت ایرانی
گارگین فتئی
تمام ایرانیهایی که به دلائل مختلف قصد جلای وطن می کنند به امید زندگی بهتر راهی دیار غربت می شوند ، دیاری که طوری براشون به تصویر کشیده شده که انگار همون بهشت موعوده .
وقتی به سفارت خانه های اروپایی و غربی میری همواره انبوهی از صفهای طولانی ایرانیها رو می بینی که مدتها در زیر برف و باران و گرما و سرما ایستاده اند و حاضرن خودشون رو به آب و آتیش بزنند تا ویزای اقامت بگیرند.
ما ایرانیها همیشه توی تخیلات خودمون زندگی کزدیم همیشه قصه هایی رو که برای بچه هامون تعریف می کنیم به خوبی و خوشی تموم میشه همواره دوست داریم داستان نتیجه خوش داشته باشه.
شاید همین واقعیت گریزیوو رویا پردازی باعث شده که ما بدون توجه به شرائط اونور آبیها و ممالک دوردست راهی سفر به اونجا بشیمم صرف نظراز این ضرب المثل قدیمی و واقعا بامعنی که میگه
همه جا آسمون یه رنگه
ما توی ایران از هر قومی و دینی اعم از مسلمون ، مسیحی ، یهودی ، زرتشتی یا آشوری و کرد و ترکمن و شیعه و سنی و بلوچ و فارس همه و همه با انواع مشکلات خاص و عام خودمون رو به رو بودیم .
توی فکر تک تک ما ها این طوری جا انداختند که درایران در فلان زمینه مردم فرهنگ لازم رو ندارن و بی فرهنگند و در همون زمینه غربیها فرهنگ عالی تری دارند اما غافل از این هستند که در عوض ایرانیها هم در زمینه های دیگر فرهنگی عالی دارند که غربیها از اونها بی بهره اند .
وقتی یک ایرانی با هزار مکافات و فروش تمام اموالش و تبدیل اونها به چهار تا چمدان راهی اروپا و امریکا و کانادا و استرالیا میشه تازه می فهمه زندگی واقعی یعنی چی تازه می فهمه که در رویا و داستان پردازی بوده
تنهایی و افسردگی ، یک نواختی بیش از حدی که حتی در ایران در بدترین شرائط اونو احساس نکرده ،تفاوت شدید فرهنگی و انس نگرفتن غربیها با اونها ، نبودن کسی که باهاش بتونه درد دل کنه حتی در بین خود ایرانیهایی که مدتها در اونحا موندند
ایرانیهایی که مدتهای زیادی اونجاها هستند یه جورایی شدن مثل خود غربیها
تازه می فهمه همون مشکلاتی که تو ایران بوده حتی به شکل شدیدترش در غرب و بویژ آمریکا هست
اگر تو ایران مساله ای داشته که مجبور شده به دادگاه بره بعد از یه مدتی اون مساله حل شده اما در آمریکا سالها این مساله به طلرمی کشه و تا سنت و خسارت آخر رو از حلقوم طرف بیرون نشکند دست بردار ماجرا نیستند
توی ایران ما ناراحت بودیم که کار اداری طول می کشه اما وقتی به آمریکا می ائی از بس از جاها و ادارات مختلف برات نامه میاد که آدم رو کلافه می کنه در واقع یک کشور کاملا بروکراسی و نامه نگاریه
جواب دادن به این نامه ها هم وفت گیره و هم باید کسی باشه تا بتونی با مشورتش درست بنویسی وگر نه هیچ کس به دادت نمیرسه
اگه کمکی هم می کنند انقدر منت به سر آدم میزارند که تا به گلوی آدم می رسونند مدام و همواره میگند مستمری شما رو این ماه قطع می کنیم و مدام شما باید توی این اداره و اون اداره بری تا نزاری مستمری قطع بشه.
خیلی وقتها مسافتها خیلی دوره و کسی که ماشین شخصی نداشته باشه نمی تونه به این نقاط بره پس ناگریره از طریق تلفن پی گیری کنه که اگه نکنه بهتره چون ادم رو جون به لب می کنند.
اول یک ساعت طول می کشه تا تلفن گرفته بشه بعد نیم ساعت اون شرکت یا اداره از خودش تعریف می کنه و بعد اگه کسی ورداشت به جای اینکه بگه امرتون چیه عین بازجوها اول میگه اسم
نام خانوادگی
تاریخ تولد
کی به امریکا اومدی
شماره ملی
شماره بیمه
تلفن منزل و موبایل
آدرس پستی منزل
یعد از اینکه همه اینها رو پرسید تازه میگه مشکلت چیه وقتی بهش میگی میگه اینجا نوشته مدارکت ناقصه همین
جالب اینجاست که خیلی وقتها جواب نامه و یا کارتی مثل کارت بیمه یا کارت ملی که درخواست میدی زودتر از اطلاعیه خودش میاد یعنی کارت رو دریافت کردی اون وقت بعد دو ماه توی صندوق پست میبینی یه نامه اومده نوشته کارت ملی شما آماده است و به شما ارسال خواهد شد !
اشتباه در بین کارمندها انقدر زیاده که قابل مقایسه با ایران نیست اونها حتی سر اسپل یک اسم هم مشکل دارند
در مورد ازادی بیان هم زیاد دلتون رو خوش نکیند ازادی بیان با احترام به بیان خیلی فرق داره درسته تو امریکا می تونی هر حرفی خواستی بزنی اما در عوض طرف مقابل می تونی تو رو دست بندازه ، حرفت رو مورد تمسخر و تحقیر قارار بده ، تیکه پرونی بکنه و کلا تو رو به جایی برسونه که از گقتن حرفت پشیمون بشی و در واقع باز همنو تنهایی و انزوا رو حس می کنی
توی مدارس و دانشگاهها هم تمسخر و دست انداختن همدیگه رایجه
این که میگند اونجا بیشتر به ادم احنرام میزارند کذب محضه احترام در ایران بین مردم با همه تحقیرهایی که این اواخر بر اثر مشکلات اقتصادی و اجتماعی بروز کرده باز خیلی بیشتر از اونجاهاست
و باباخره معرفت ایرانی که چیزیه که هیچ وقت از ایرانیها سلب نخواهد شد اونها از قبل این معرفت رو داشتند هنوز هم دارند باز هم و خواهند داشت.
در غرب و آمریکا اگر کسی کمکی می کنه بر حسب وظیفه است مثلا وظیفه پلیس کمک به مردمه اما معرفت با کمک کردن از روی حس وظیفه و قانون زمین تا آسمون فرق داره
نزدیک های شب چله بود توی آمریکا منو به یک جای عمومی دعوت کرده بودند البته بگم هم خبری از این جور جاها نیست مگه اینکه شانسی یه نفر دلش به حالت بسوزه و بگه بیا با ماشینم بریم اونجا
من به شدت کمر درد گرفته بودم آخه دیسک کمر دارم و وقتی کمرم رو زیاد دولا راست می کنم و بخصوص زیاد سرد میشه سفت میشه و به زحمت می تونم وایسم حتی موقع ایستادن تنگی نفس می گیرم در این موقع وقتی جلسه تموم شد نوبت برای صرف چای و شیرینی رسید البته غذاهای اونجا همش هورمونیه و نه مزه ای داره و نه برای انسان مفیده تنها کارش اینه که ادم رو زیاد از حد چاق می کنه شما می تونید دخترهای زیبا رو ببینید حتی دخترهای قشنگ ایرانی که با خوردن خوراکی های همورمونی اونجا از بس چاق شدند که زیبایی قبلی خودشون رو از دست دادن و انگار تبدیل به یک گوریبل بد ترکیب شده اند.
باری من رفتم چای و شیرینی رو وردارم وقتی نشستم روی صندلی، شیرینی از بشقابم افتاد اون چند نفر هم مدام داشتند به من نگاه می کردند
بفرما این هم ظاهربینی که گمان می کردیم فقط توی ایران هست بعدش به زحمت تونستم خم بشم و بشقاب و شیرینی رو وردارم این چند نفر همچنان به من نگاه می کردند هیجچی شیرینی رو انداختم توی سطح اشغال و یه شیرینی دیگه ورداشتم اونها هم مرتب داشتند در گوشی پچ پچ می کردند وقتی بلند شدم و نزدیک سطل اشغال رفتم و دوباره نشستم نفسم واقعا بالا نمی اومد اما هیچ کس کمک نکرد بعد از یه مدتی که نشسته بودم روی صندلی یکی از بچه ها اومد گفت
کمرت گرفته بود
گفتم اره
گقتم فهمیدم
جالبه تو که فهمیدی چرا نیومدی دستم رو بگیری یا کمکی بهم بکنی؟
حالا شما این رو که توی ایران و اتفاقا اون هم در شب چله اتفاق افتاد مقایسه کنید با اون جریان در آمریکا
شب چله بود و من داشتم ازدفترم که اون موقع سر تخت طاووس بود به خونه می امدم تبعا اون موقع تهران خیلی ترافیکه و در اون زمان در صندلی جلو می تونستند دو نفر بشینند من مدتها دنبال تاکسی می گشتم تا اینکه یکی پیدا شد اما من مجبور شدم صندلی جلویی بشینم که کنار من یه مرد با برونی و سامسونت نشسته بود خلاصه به زور تونستم خودم رو جا بدم و یک ساعت هم طول کشید تا از سر تخت طاووس تا سر معلم رسیدم وقتی خواستم پیاده شم تا ماشین دیگه ای به سمت هفت حوض و حلال احمر سوار شم دیدم پام بی حس شده یکی از رهگذرها که اون هم منتظر تاکسی بود و اصلا منو نمیشناخت وقتی دید من دارم می افتم زود اومد و دستم رو گرفت
من گفتم خیلی ممنون آقا پام بی حس شده بود
اون هم گفت می دونم این امر اتفاق می افته
اون نه بر حسب وظیفه بهم کمک کرد و نه اینکه اگه کمک می کرد پولی بهش تعلق می گرفت و نه این که توی این فکر بود که چرا باید بهش کمک کنم
هیچ چیز اونجا مزه نداره نه غذاهاش مزه غذاهای ایرانی رو داره و نه سرگرمیهای درست حسابی داره همش کاره و کاره و کار و اومدن تو خونه و خوابیدن و دوباره رفتن سر کار
کار جوونها فقط شده گرفتن موبایل به دست و به هم اس ام اس دادن و یا عکس برداری و ور رقفتن با برناه های اونها
کسانی که قبا از اومدن به امریکا مدتی تی اروپا موندن وقتی به امریکا زنگ می زنند تا احوال فک و فامیلهاشون رو بپرسند اونها بلا استثنا میگند هر عشق و حالی می خواهدی تو ی اروپا بکیند اینجا هیچی نیست
نه خبری از اماکن قدیمی هست و نه خبری از افراد و دانشمندان و هنرمندان کلاسیک هر چی هست بیزینس و زندگی تجاریه و افراد مختلفی که از هر وسیله ای برای باز نگه داشتن دکون کاسبی خودشون استفاده می کنند
نه می تونی با صدای بلند توی خونه هودت آوراز بخونی و نه اینکه می تنی از ده شب به بعد زیاد سر و صدا کنی در واقع توی خونه خودت هم راحت نیستی
در پارک ها و در رانندگی و در اماکن عمومی شما اصلا اون ازادی و راحتی توی اروپا را تو امریکا نخواهید دید از بس که مقررات سخت پلیسی بر همه چیز حاکمه
شاید بتوان گفت که نود درصد ایرانیهایی که در امریکا زندگی می کنند از وضع خودaون راضی نیستند و آرزوشونه که اگه اماکان مادی و معنوی و قانونی داشتند به میهن خودشون برگردند برای اینکه جز تنهایی و افسردگی و بغض و فشار عصبی چیزی نصیبشون شنده
و این درحالیه که باید آهسته آهسته آمریکایی شدن فرزندان خودشون و نظاره کنند و ببینند که در خونه و در بین دوستان تنها به زبان انگلیسی حرف می زنند و در واقع به تدریج اضمحلال فرهنگ ایرانی رو با چشم خودشون مشاهده کنند..