Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all 9359 articles
Browse latest View live

امضا 5 یادداشت تفاهم و موافقتنامه همکاری میان جمهوری اسلامی ایران و جمهوری ارمنستان

$
0
0

امضا 5 یادداشت تفاهم و موافقتنامه همکاری میان جمهوری اسلامی ایران و جمهوری ارمنستان

.

http://www.alikonline.ir/fa/fa/news/political/item/2263-

امضا-5-یادداشت-تفاهم-و-موافقتنامه-همکاری-میان-

جمهوری-اسلامی-ایران-و-جمهوری-ارمنستان

 

حجت‌ الاسلام حسن روحانی و سرژ سرکیسیان دو کشور، 5 یادداشت تفاهم و موافقتنامه همکاری امضا کردند.

روسای جمهور دو کشور پس از دیدار و مذاکره در کنفرانس مطبوعاتی شرکت کرده و به سوالات خبرنگاران پاسخ گفتند. آقای روحانی در مورد همکاری های امنیتی منطقه ای و مبارزه با تروریسم یادآور شد که هر دو کشور در این زمینه ها فعالیت هایی صورت داده اند که لازم است این همکاری ها را به دیگر کشورهای منطقه نیز گسترش داد. وی همچنین از ایروان و باکو به عنوان دوستان تهران نام برده و راهکار مناقشه قراباغ را تنها در گفتگو اعلام کرد و راه حل نظامی ر در این مورد مردود دانست.

موافقت نامه های بین دولت جمهوری اسلامی ایران و جمهوری ارمنستان در مورد استفاده مشترک از دروازه مرزی نوردوز - مغری، یادداشت تفاهم همکاری میان وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران و وزارت وضعیت های اضطراری جمهوری ارمنستان در زمینه شرایط اضطراری، یادداشت تفاهم همکاری های جهانگردی میان سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری جمهوری اسلامی ایران و وزارت توسعه اقتصادی و سرمایه گذاری جمهوری ارمنستان، یادداشت تفاهم همکاری های بین موزه ای میان موزه ملی ایران و موزه تاریخ ارمنستان و یادداشت تفاهم همکاری بین وزارت ورزش و جوانان جمهوری اسلامی ایران و وزارت ورزش و جوانان جمهوری ارمنستان در زمینه ورزش پنج سند همکاری بود که در حضور روسای جمهور دو کشور و در راستای تحکیم همکاری‌ های دو جانبه به امضاء‌ مسئولان رسید.

به گفته ایساک یونانسیان پژوهشگر مسایل قفقاز و ترکیه، حضور حسن روحانی در ارمنستان حاوی سیگنال های مهم برای حکام باکو بود. اولین واکنش های عصبی خبرگزاری های باکو به استقبال شخصی سرژ سرکیسیان از حسن روحانی در فروگاه ایروان بر می گردد که برخلاف روال دیپلماتیک به جای حضور معاون رئیس جمهور یا نخست وزیر، اینبار شخص رئیس جمهور در فرودگاه حاضر و از حسن روحانی استقبال کرد.

به گفته یونانسیان سخنان حسن روحانی در فرودگاه مبنی بر این که ارمنستان می تواند به عنوان پلی برای اتصال ایران به اروپا و دریای سیاه عمل کند را می توان از دیگر سیگنال های مهم دیپلماسی ایران به ناسپاسی های حکام باکو علی الخصوص دیدارهای هفته گذشته نتانیاهو از باکو تلقی کرد.

بادآور می شود که این اسناد همکاری در پی سفر رییس جمهوری کشورمان به سه همسایه شمالی، یعنی ارمنستان، قزاقستان و قرقیزستان به امضا رسید.

 

 

 


آدولف آدامAdolphe Adam

$
0
0

آدولف آدامAdolphe Adam

ترجمه و انتخاب متن از گارگین فتائی

.

 

 

 

آدولف شارل آدامAdolphe Charles Adamکه در بیست و چهارم جولای 1803  متولد و در سوم ماه می 1856 درگذشت یک آهنگساز و منتقد موسیقی بود موسیقی بود . او آهنگساز پر کار بالت و وامروزه به خاطر باله ژیزل نتقد ballet Giselle (1841)  و  بالت corsaire (1856که آخرین کارش بود و نیز اپراهای Le postillon de Lonjumeau (1836),، و toréador (1849)و Si j'étais roi (1852)و منو

ئت کورال کریبسمسChristmas carol Minuit, chrétiens! (1844),   معروف است این کورال منوئت بعداً با غزلیات انگلیسی و عمدتاً به عنوان شب مقدس  "O Holy Night" (1847).خوانده شد  . وی یک معلم برجسته بود که "لئو دلیب Delibes"و سایر آهنگسازان بانفوذ را تعلیم می داد .

آدولف آدام در پاریس متولد شد وی فرزند ژان لوئی آدامJean-Louis Adam (1758–1848بود که یک آهنگساز برجسته از ایالت آلزاس فرانسه و نیز استاد موسیقی در کنسرواتوار پاریس بود . مادرش دختر یک پزشک بود . به عنوان یک کودک ترجیح می داد خود بداهه نوازی کند تا اینکه موسیقی را به طور جدی مطالعه کند . ژان لوئی آدام یک پیانیست و معلم موسیقی بود اما به شدت در برابر ایده های پسرش در پیروی از گامهایش سرسخت بود وی ننیز مصمم به این کار بود ولی پنهانی تحت سرپرستی دوست قدیمی ترش فردیناند هارولد Ferdinand Hérold,که یک آهنگساز مردمی آن روزگار بود مطالعه می کرد .

وقتی آدام هفده ساله شد پدرش نرم تر شد  و به او اجازه مطالعه در کنسرواتوار پاریس داده شد اما تنها بعد از اینکه قول دهد که موسیقی را تنها به عنوان سرگرمی بیاموزد نه به عنوان یک شغل.  او در سال 1821 وارد کنسرواتوار پاریس شد جائی که وی ارگ و هارمونی را تحت سرپرستی آهنگساز اپرا François-Adrien Boieldieu.  فراگرفت .

در بیست سالگی او برای خانه های نمایش چندگانه پاریس Paris vaudeville housesآهنگهایی نوشته و در ارکستر ژیمناست دراماتیک Gymnasie Dramatiqueساز می نواخت  یعنی جائی که او بعداً در آنجا رئیس گروه کر شد . همانند بسیاری از آهنگسازان دیگر فرانسوی او عمدتاً موسیقی زنده ارگ اجرا می کرد .

وی با پولی که به دست می آورد قادر بود به سراسر اروپا مسافرت کند  تا سال 1830 او بیست و هشت اثر موسیقی برای تئاتر را تکمیل کرده بود .

آدام احتمالاً بیشتر به خاطر بالت ژيزل در یادها مانده است او چندین باله دیگر و 39 اپرا نوشت .

بالت ژیزل یا به فرانسوی "ژیزل او لو ویلیس Giselle, ou les Wilis)"یک بالت رمانتیک در دو پرده است که برای اولین بار در باله دو تئاتر آکادمی رویال موزیک  Ballet du Théâtre de l'Académie Royale de Musiqueدر ساله دو پلتیر Salle Le Peletierدر پاریس در دوشنبه بیست و هشتم ژوئن 1841 با همراهی بالرین ایتالیایی Carlotta Grisi as Giselleاجرا شد . این بالت یک موفقیت تمام عیار بود چرا که آدام با آن به نحو گسترده ای معروف شد و در سراسر اروپا و روسیه و ایالات متحده به صحنه رفت که در واقع یک رقص نامه سنتی The traditional choreography  است .

این بالت در باره یک دختر روستائیی به نام ژیزل است که بعد از اینکه  در می یابد  عاشقش شیفته   شخص دیگری است  با قلبی شکسته می میرد . ویلیس Willisدسته ای از زنهای مافوق طبیعی هستند که مردان را به سوی مرگ رقصانده و ژیزل را از درون قبر فرا می خوانند آنها به سمت عاشقش برای مرگ تیری پرتاب می کنند اما عشق عظیم ژیزل وی را از دسترس آنها می رهاند.

بعد از مجادله با کارگردان اپرائیش ، آدام  پولش را همراه با بدهی سنگین برای افتتاح چهارمین خانه اپر در پاریس سرمایه گزاری کرد یعنی اپرای ملی که در سال 1847 افتتاح شد اما به خاطر انقلاب 1848  با جا گذاشتن بدهی سنگین تعطیل شد .  البته تئاتر ملی دوباره  تحت عنوان  تئاتر لیریک Théâtre Lyriqueدر بلوار تمپل Boulevard du Templeباز شد . به خاطر رها سازی از بدهی ها وی از سال 1849  تا زمان مرگش  به کار روزنامه نگاری روی آورد  و در کنسرواتوار پاریس هم موسیقی تعلیم می داد .

آهنگ کورال وی  در مورد کریسمس و تولد مسیح  که به فرانسه "Cantique de Noël",نامیده می شود  به انگلسی "شب مقدس O Holy Night"ترجمه شده است که شهرت بین المللی دارد .  شب مقدس بر اساس منظومه نگاشته شده از سوی Cappeau de Roquemaureاست و آدام ماهرانه  متعاقباً برای تن و صدایی که به انگلیسی بوسیله "سوالیوان دوئیت Sullivan Dwight (1813 - 1893),"که یک معلم موسیقی از بوستون و روزنامه نگار و نیز همکار موسس انجمن موسیقی هاروارد بود  ترجمه شد ملودی ساخت

 

چه شب مقدسی!

 شعر از جان سالیوان دوئیت John Sullivan Dwight's

ترجمه گارگین فتائی

.

چه شب مقدسی !

 ستارگان به روشنی می درخشند

زیرا شب تولد  منجی عیزیمان است

دنیایی که مدت طولانی غرق  و اسیر در گناه و خطا بود

تا اینکه او ظاهر شد و روح ارزشش را پائین آورد

شوقی از امید

دنیای خسته شادی می کند

برای اینکه آن سو تر شب را می شکند

و بامدادی تازه و پر افتخار می آورد

زانوهایت را خم کن و به صدای فرشتگان گوش بسپار

یک شب ملکوتی

شبی که مسیح  متولد شد

یک شب ملکوتی ! یک شب ، یک شب ملکوتی!

که با گهواره اش که ما دورش می ایسیتم منجر به نوری از ایمانی می شود که به شدت حامل قلبهای فروزان است .

که منجر به نوری از ستاره ای است که به شیرینی می درخشد

اینجا  مرد دانایی از سرزمین شرق می آید

که به فروتنی در آخور خوابید

تا همه داوریهایمان از بدو تولد به دوستی تبدیل شوند

او نیازمان را می داند و به ضعفهایمان بیگانه نیست

پادشاهت را نظاره کن  قبل از اینکه او با فروتنی سر فرود آورد

 پادشاهت را نظاره کن  قبل از اینکه او با فروتنی سر فرود آورد!

به راستی او به ما عشق به همدیگر را آموخت

قانون او عشق و انجیل او صلح است

او زنجیرهای برادر  اسیرمان را خواهد گسست

و در نام او همه ستم  ها متوقف خواهند شد.

سرودهای شیرینی از شادمانی در سپاس از او بر پا می داریم

بگزار همهء ما نام مقدسش را را برافرازیم

مسیح سرور ماست ، نامش را تا ابد برافراز

قدرت و شکوهش همیشه پرجلال باد!

قدرت و شکوهش همیشه پرجلال باد!

 

John Sullivan Dwight's version

O holy night! The stars are brightly shining,

It is the night of our dear Saviour's birth.

Long lay the world in sin and error pining,

Till He appear'd and the soul felt its worth

.A thrill of hope,

the weary world rejoices,

For yonder breaks a new and glorious morn.

Fall on your knees! O hear the angel voices!

O night divine, O night when Christ was born;

O night divine, O night, O night Divine.

Led by the light of Faith serenely beaming,

With glowing hearts by His cradle we stand.

So led by light of a star sweetly gleaming,

Here come the wise men from the Orient land.

The King of Kings lay thus in lowly manger;

In all our trials born to be our friend.

He knows our need, to our weaknesses no stranger,

Behold your King! Before Him lowly bend!Behold your King,

 Before Him lowly bend!

Truly He taught us to love one another;

His law is love and His gospel is peace.

Chains shall He break for the slave is our brother;

And in His name all oppression shall cease.

Sweet hymns of joy in grateful chorus raise we,

Let all within us praise His holy name.

Christ is the Lord! O praise His Name forever,

His power and glory evermore proclaim.

His power and glory evermore proclaim

 

 

 

لینک دانلود  موسیقی کورال شب مقدس

http://www.musiceducationworld.com/?q=choralmusicmp3s

 

لینک دانلود اپرای تورادور

https://archive.org/details/lp-00348_BeG

 

 

لینک دانلود اپرای Si j'etais roi

https://archive.org/details/lp-00359_BeG

 

 

لینک دانلود بالت ژیزل

http://www.yt-mp3.info/download/giselle-ballet-music-adolphe-adam/

 

منابع

 

Si j'étais roi, particularly in France is often regarded as his finest work.Delibes is widely known in the English speaking world for writing The Flower Duet, Lakmé, Coppélia and Sylvia.1.^ Jump up to: a b Randel, Don Michael, ed. (1996). "Adam, Adolphe (Charles)". The Harvard biographical dictionary of music. Cambridge, Mass.: Belknap Press of Harvard Univ. Press. ISBN 0-674-37299-9.

"Adolphe Adam | Biography, Albums, Streaming Links". AllMusic. Retrieved 2016-11-21.

"Orange". Anao.pagesperso-orange.fr. Retrieved 2016-11-21.

"Builder of Tomorrows: First Broadcast extract". Earlyradiohistory.us. Retrieved 2016-11-21.

Cyber Hymnal Archived 5 November 2011 at the Wayback Machine.

Richliano, James (2002). "O Holy Night". Angels We Have Heard: The Christmas Song Stories. Chatham, New York: Star Of Bethttps://en.wikipedia.org/wiki/O_Holy_Night hlehem Books. ISBN 0-9718810-0-6.

https://en.wikipedia.org/wiki/Giselle

https://en.wikipedia.org/wiki/Adolphe_Adam

کریسمس جشن مذهبی

$
0
0

 

کریسمس جشن مذهبی   

 

کریسمَس یا نوئل نام جشنی است در آیین مسیحیت که به منظور گرامیداشت زادروز حضرت مسیح برگزار می‌شود. بسیاری از اعضای کلیسای کاتولیک روم و پیروان آیین پروتستان، کریسمس را در روز ۲۵دسامبر جشن گرفته و بسیاری آنرا در شامگاه ۲۴دسامبر نیز برگزار می‌کنند. اعضای بیشتر کلیساهای ارتودوکس در سراسر دنیا نیز روز بیست و پنجم دسامبر را به عنوان میلاد مسیح جشن می‌گیرند.

 ایام دوازده روزه کریسمس با سالروز میلاد مسیح در ۲۵دسامبر آغاز گشته و تا جشن «خاج ‌شویان» (جشن پدیدار شدن خدا به شکل انسانی یعنی به شکل عیسی مسیح) در روز ۶ژانویه ادامه می‌یابد. هرچند مهم‌ترین عید مذهبی در گاهشمار مسیحی، روز عید پاک (به عنوان روز مصلوب شدن و رستاخیز عیسی) است، مردم بسیاری به‌خصوص در کشورهای ایالات متحده و کانادا، کریسمس را مهم‌ترین رویداد سالانه مسیحی محسوب می‌دارند. با وجودی که این روز، یک عید مذهبی شناخته می‌شود، از اوایل سده بیستم میلادی به بعد به طور گسترده به عنوان یک جشن غیر مذهبی برگزار شده و برای بیشتر مردم، این ایام فرصتی است برای دور هم جمع شدن اقوام و دوستان و هدیه دادن به هم.

کریسمس با آیین‌های ویژه‌ای به‌طور مثال آراستن یک درخت کاج، برگزار شده و شخصیتی خیالی به نام «بابانوئل» در آن نقشی مهم دارد. همچنین برگزاری کریسمس در کشورهای مختلف مسیحی بنا به سنت و رسم و رسوم آنان، تفاوت‌هایی نیز با یکدیگر دارد. اما مشترکات این مراسم این است که: مسیحیان برای جشن گرفتن میلاد عیسی مسیح به کلیساها می‌روند، در منزل یک درخت کاج را تزئین و چراغانی می‌کنند، در خیابان‌ها و کوچه‌ها دسته‌دسته سرودهای پرستشی و شکرگزاری اجرا می ‌نمایند و برای شام غاز (بوقلمون در آمریکا) و پودینگ کریسمس درست می کنند. واژه کریسمس، به معنای «مراسم عشای ربانی (مَس) در روز مسیح» در حدود سال ۱۰۵۰میلادی به صورت واژه (Christes maesse) در انگلیسی قدیم به معنی «جشن مسیح»، وارد زبان انگلیسی گردید و محققان معتقدند، گونه کوتاه‌تر آن یعنی Xmas شاید در قرن سیزدهم برای نخستین بار به کار رفته باشد.

واژه کریسمس از دو بخش کریس و مس تشکیل شده که به معنای مراسم عشای ربانی در روز مسیح است. که بعدها به معنای «جشن مسیح» استعمال شده است. مردم بسیاری در آمریکای شمالی و جنوبی، اروپا، آسیا و دیگر مناطق جهان کریسمس را به عنوان مهم ترین رویداد سالانه مسیحی جشن می‌گیرند.

این جشن از اوایل قرن بیستم میلادی به بعد به تدریج وجهه مذهبی خود را از دست داده و هم اکنون بیشتر به عنوان یک جشن غیر مذهبی برگزار می‌شود، و بیشتر مردم، این ایام را به عنوان دور هم جمع شدن اقوام و دوستان و هدیه دادن به هم، می‌شناسند. کریسمس با آیین‌های ویژه‌ای به طور مثال آراستن یک درخت کاج، برگزار شده و شخصیتی خیالی به نام بابانوئل نیز در آن نقشی مهم دارد.

نگاه غیر مذهبی آمریکایی‌ها به کریسمس در اواخر قرن بیستم منجر به مناقشه‌های قانونی شد. عده‌ای بحث‌هایی در مورد ماهیت کریسمس و شناسایی آن به عنوان یک جشن دینی یا سکولار به پیش کشیدند و به رسمیت شناختن کریسمس را به عنوان تعطیلات فدرال نقض قانون جدایی کلیسا و دولت در آمریکا دانستند.

دادگاه عالی آمریکا در روز ۱۹دسامبر ۲۰۰۰تعطیلات رسمی و عمومی کریسمس را نقض کننده قانون جدایی دین از حکومت ندانست و اعلام کرد که این روز یک هدف کاملا سکولار و غیر مذهبی را مد نظر دارد. در سال ۲۰۰۵عده‌ای از این مسیحیان آمریکایی تظاهراتی علیه سکولار اعلام شدن کریسمس به راه انداختند و اعلام کردند کریسمس با اهداف سکولار و برنامه‌های ضد مسیحی مورد تهدید واقع شده است. اما غرب بیشتر به تاثیر اقتصادی کریسمس اهمیت می‌دهد تا وجهه مذهبی آن.

 

آئین ‌های کریسمس   

برگزاری کریسمس در کشورهای مختلف مسیحی بنا به سنت و رسم و رسوم آنان، تفاوتهایی نیز با یکدیگر دارد. اما مشترکات این مراسم این است که:

مسیحیان برای جشن گرفتن میلاد عیسی مسیح به کلیساها می ‌روند، در منزل یک درخت کاج را تزیین و چراغانی می‌کنند و در خیابانها و کوچه ‌ها دسته دسته سرودهای پرستشی و شکر گذاری اجرا می‌نمایند.

یکی دیگر از سنت‌های رایج در ایام کریسمس که شباهت زیادی به جشن سال نو ایرانیان دارد، خریدن و پوشیدن لباس نو است. و البته، خانه تکانی. زنان در این ایام مشغول آماده کردن خانه برای عید می‌شوند و مثل روزهای نزدیک به سال نو ایرانی، همه جا را برای شادی و نیایش تمیز و آماده می‌کنند.

در روزهای نزدیک به کریسمس مردم از مغازه ‌های شاد و رنگارنگ کارت پستال و هدیه می‌خرند و برخی نقاط شهر مثل روزهای نزدیک به نوروز شلوغ می‌شود.

 

بابانوئل در کریسمس

بابانوئل یک شخصیت تاریخی و داستانی در فرهنگ عامیانه کشورهای غربی و مسیحی است. نام بابانوئل با جشن کریسمس آمیخته شده است. بابا نوئل عمدتاً یک پیرمرد چاق با ریش سفید بلند و لباس قرمز است که در روز کریسمس یا شب قبل از آن هدیه‌هایی را برای بچه‌ها می‌آورد.

بابا نوئل اشاره به نام یکی از کشیشان مسیحی به نام سن نیکولاس دارد که در قرن چهارم میلادی می زیست و از اهالی بیزانس و منطقه آناتولی در ترکیه فعلی بوده است. وی به خاطر کمک و دادن هدیه به فقرا شهرت داشت.جسد سنت نیکلا (نیکلاس) اکنون در کشور ترکیه در منطقه Demre (سواحل دریایی مدیترانه) مدفون است و به علت مومیایی شدن طبیعی (به علت سرما) هنوز قسمتهایی از آن سالم مانده است. دانشمندان در سال 2003 موفق به باز سازی صورت وی از روی استخوان ها شدند و با کمال تعجب دریافتند که بابا نوئل واقعی رنگین پوست (پوستی به رنگ قهو ای روشن) بوده است.

مسیحیان اروپایی، آمریکایی، برخی مسیحیان ارمنی و قسمتی از مسیحیان فارسی زبان، در شب کریسمس خود و کودکانشان را برای آمدن «بابا نوئل» آماده می نمایند. برخی از اعتقادات ایشان درباره بابا نوئل به شرح زیر است(البته پر واضح است که این باورها مختص کودکان مسیحی می‌باشد): 1) کودکان جورابهای خود را بر میخهایی در بالای تخت خوابشان می آویزند (این نیز از کارهای «نیکلاس» قدیس برداشت شده که جورابهای بچه‌ها را پر از هدایایش می‌کرد). 2) اعتقاد بر این است که بابا نوئل از «شومینه» وارد خانه می‌شود. 3) خانه بابانوئل و کارخانه اسباب بازی سازی اش در قطب شمال قرار دارد. 4) بابانوئل با نوعی سورتمه که چندین گوزن شمالی آن را می‌کشند به شهرهای مختلف می‌رود. سورتمه‌ای که قادر به پرواز است. 5) بابا نوئل می‌داند که کدام بچه در طول سال خوب بوده و کدام بد؟ چون او با خداوند ارتباط دارد. و او فقط به بچه‌های خوب هدیه می‌دهد. 6) بابا نوئل و «مامان نوئل» در کارخانه شان در قطب شمال با همکاری کوتوله‌های پریزاد (Elf) هدایا را تولید می‌کنند.

 

شخصیتی که امروزه به شکل پیرمردی مهربان و فربه با لباس سرخ رنگ و ریشی سفید و بلند، در هنگامه کریسمس در میان برگزار کنندگان این جشن ظاهر می‌گردد به چندین اسم شناخته می‌شود.

بابانوئل، سانتا کلوز و سنت نیکولا از معروفترین این اسامی هستند.

در سده چهارم میلادی، یکی از اسقف ‌های آسیای صغیر (ترکیه امروز) به خاطر رفتار مهربانانه با کودکان شهرت یافت. این شخص که بعدها به سنت نیکولاس (نیکولاس قدیس) شهرت یافت، در نقاشی ‌های قرون وسطی و عصر رنسانس به شکل مردی بلند بالا با چهره ‌ای جدی و نجیبانه نشان داده شده است و تا حدود قرن شانزدهم، جشن مخصوص او در روز ششم دسامبر در سراسر اروپا برگزار می ‌شد، اما از آن پس، این جشن، تنها به پروتستان ‌های هلند منحصر گردید. مهاجران هلندی که به آمریکای شمالی کوچ کردند، این رسم را با خود به آن کشور بردند و در آنجا بود که نام او به سانتا کلوز تغییر یافت.

 

تاریخچه جشن کریسمس

جامعه مسیحیت اولیه، میان تاریخ واقعی میلاد عیسی مسیح و مراسم مذهبی بزرگداشت این واقعه، فرق می‌نهاد. در دو قرن نخست پیدایش آیین مسیحیت، بازشناسی تاریخ زادروز شهدای مسیحی و به پیروی از آن، عیسی، با مخالفتهای بسیاری در بین پیروان این آیین روبرو شد. عده بسیاری از پدران کلیسا، نظرات نیشدار و کنایه‌آمیزی در خصوص برپایی جشن تولد افراد در ادیان پاگانیسم (آیین های دگرکیشی یا چند خدایی) داشتند و در واقع از دید کلیسا، این روزِ جانسپاری قدیسان و شهدا بود که می‌بایست به عنوان روز واقعی به دنیا آمدن آنان، گرامی داشته شود. منشا دقیق انتخاب روز ۲۵ماه دسامبر به عنوان میلاد عیسی مسیح در پرده‌ای از ابهام قرار دارد و تاریخدانان در مورد آنکه مسیحیان از چه زمانی شروع به برپاداشتن جشن میلاد مسیح نمودند، راسخ نیستند. گرچه اناجیل چهارگانه در عهد جدید، تولد عیسی را با جزئیات شرح می‌دهند، ولی هیچ تاریخی در آنها ذکر نشده‌است. روز ۲۵دسامبر، برای نخستین بار در سال ۲۲۱پس از میلاد، در نوشته‌ های "سکستوس ژولیوس افریکانوس" (اولین تاریخ نگار مسیحی) به عنوان روز تولد مسیح، انعکاس یافته و بعدها به طور فراگیر در عالم مسیحیت پذیرفته شده‌است. اما بیشتر محققان معتقدند که این روز در امپراتوری روم جایگزینی برای جشن «روز تولد خورشید شکست ناپذیر» که در هنگامه انقلاب زمستانی به عنوان نماد نوزایی خورشید، به دور افکندن زمستان و ندای تولد دوباره بهار و تابستان برگزار می‌شد، رایج گردید و در واقع کریسمس، صورت «مسیحی شده» این جشن است.

 

 

پیشگویی تولد عیسی از انجیل لوقا

در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری به نام ناصره که در استان جلیل واقع است   ۲۷به نزد دختری که در عقد مردی به نام یوسف از خاندان داود بود فرستاده شد‌. نام این دختر مریم بود‌.   ۲۸فرشته وارد شد و به او گفت: «سلام، ای کسی که مورد لطف هستی، خداوند با تو است‌‌.»   ۲۹اما مریم از آنچه فرشته گفت بسیار مضطرب شد و ندانست که معنی این سلام چیست‌.   ۳۰فرشته به او گفت: «ای مریم نترس زیرا خداوند به تو لطف فرموده است‌.   ۳۱تو آبستن خواهی شد و پسری خواهی زایید و نام او را عیسی خواهی گذارد‌.   ۳۲او بزرگ خواهد بود و به پسر خدای متعال ملقب خواهد شد، خداوند، خدا تخت پادشاهی جدش داود را به او عطا خواهد فرمود‌.   ۳۳او تا به ابد بر خاندان یعقوب فرمانروایی خواهد کرد و پادشاهی او هرگز پایانی نخواهد داشت‌‌.»   ۳۴مریم به فرشته گفت: «این چگونه ممکن است؟ من با هیچ مردی رابطه نداشته‌‌ام‌‌.»   ۳۵فرشته به او پاسخ داد: «روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند و به این سبب آن نوزاد مقدّس، پسر خدا نامیده خواهد شد‌.   ۳۶بدان که خویشاوند تو الیزابت در سن پیری پسری در رحم دارد و آن کسی که نازا به حساب می‌آمد اکنون شش ماه از حاملگی او می‌گذرد‌.   ۳۷زیرا برای خدا هیچ چیز محال نیست‌‌.»   ۳۸مریم گفت: «باشد، من کنیز خداوند هستم، همان طور که تو گفتی بشود‌‌.» و فرشته از پیش او رفت‌.

 

منبع: انجیل لوقا باب 1 آیه 26 تا 38 از ترجمه مژده

 

 

درخت کریسمس   

یک درخت طبیعی یا مصنوعی است که با روبان ‌ها و چراغهای رنگی تزئین می‌شود و در کریسمس در خانه یا بیرون از خانه قرار داده می‌شود درخت کریسمس معمولاً  از درختان دارای برگهای سوزنی بویژه کاج تهیه می‌شود و می‌تواند در اندازه ‌های مختلف باشد.

سنت درخت کریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی که مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه ‌های خود آوردند، برمی‌گردد. همچنین در آن زمان عده ‌ای هرمهایی از چوب می‌ساختند و آنرا با شاخه ‌های درختان همیشه سبز و شمع تزیین می‌کردند.

به تدریج رسم استفاده از درخت کریسمس در بخشهای دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا کرد. در سال ۱۸۴۱در انگلستان، پرنس آلبرت، شوهر ملکه ویکتوریا با آوردن درخت کریسمس به کاخ ویندسور و تزیین آن با شمع، شیرینی، میوه و انواع آب نبات، استفاده از درخت را به چیزی مد روز مبدل کرد.

بسیاری از آمریکاییهای قرن نوزدهم، درخت کریسمس را چیزی غریب می‌دانستند و اولین درخت کریسمس در آمریکا، مربوط به سال ۱۸۳۰است که آنهم توسط ساکنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته شده بود. این درخت برای جلب کمکهای مردمی برای کلیسای محلی برپا شده بود. در سال ۱۸۵۱، چنین درختی در محوطه خارجی یک کلیسا برپا شد اما وجود آن برای ساکنان این قصبه بسیار توهین آمیز و نوعی بازگشت به بت پرستی به شمار می‌آمد و آنها خواستار جمع کردن تزیینات شدند.

در حدود سالهای ۱۸۹۰، لوازم تزیینی کریسمس از آلمان وارد می‌شد و درخت کریسمس به تدریج در ایالات متحده محبوبیت یافت. جالب است که اروپائیان از درختان کوچکی که حدود ۱تا ۱.۵متر طول داشتند استفاده می‌کردند در حالی که آمریکاییان درختی را می‌پسندیدند که تا سقف خانه برسد.

اختراع برق، به ساخته شدن چراغهای کریسمس انجامید و امکان درخشش را برای درختان به ارمغان آورد. پس از آن دیدن درختان کریسمس در میدان شهرها به یک منظره آشنای این ایام مبدل شد و تمام ساختمانهای مهم، چه شخصی و چه دولتی با بر پا کردن یک درخت، به اسقبال تعطیلات کریسمس می‌رفتند.

در تزیین درختهای کریسمس اولیه، به جای مجسمه فرشته در نوک درخت، از اشکال پریهای کوچک به نشانه ارواح مهربان یا زنگوله که برای ترسانیدن ارواح شیطانی به کار می‌رفت استفاده می‌شد.

امروزه در تمام جهان درخت سرو نماد مهم کریسمس است. اما درخت سرو در میان بت پرستان و فرهنگ قدیم ایران نیز بسیار مهم بوده و درخت جاودانگی تلقی می‌شده است هنوز در بسیاری از نقاط ایران به درخت سرو با نگاه تقدس نگریسته می‌شود.

رسم بسیاری از مسیحیان است که درختی را برای روز کریسمس تهیه می‌کنند و آن را در خانه قرار دهند. درخت کریسمس معمولاً از درختان دارای برگ‌های سوزنی به ‌ویژه کاج تهیه می‌شود و می‌تواند در اندازه‌ های مختلف باشد. خانواده‌های مسیحی با تزئین درخت کریسمس، سعی در شاداب کردن محیط خانه دارند. سابقه تزئین درخت کریسمس به قرن شانزدهم میلادی برمی‌گردد. آلمانی‌ها نخستین کسانی بودند که سنت تهیه و تزئین درخت کریسمس را بنیان نهادند. پرنس آلبرت، همسر ملکه ویکتوریا در سال ۱۸۴۱میلادی درخت کریسمسی را به کاخ ویندسور آورد و به این ترتیب موجب محبوبیت بیشتر آن شد.

 

 

 

بزرگ ترین درخت کریسمس عراق به هزینه مسلمانان عراقی ب

ه نشانه همبستگی مسلمانان و مسیحیان این کشور  امشب روشن شد

 

 

 

پیام کریسمس

کریسمس به یاد ما می ‌آورد که خدا در شخص پسرش، عیسی مسیح، انسان شد. او با ما همدرد گردید و در رنجهای ما شریک شد. او با ما اشک ریخت. او مانند بسیاری از ما، مورد ظلم و بی ‌عدالتی قرار گرفت و بر صلیب آویخته شد تا کفارۀ گناهان ما را بپردازد. اما روز سوم، خدا او را دوباره زنده کرد تا نشان دهد که روزی، و خیلی زود، رنج و بی ‌عدالتی پایان خواهد پذیرفت. اینک ما می ‌توانیم با ایمان به او، "فرزندان خدا"شویم. این است پیام راستین کریسمس.

 

 

وقتی سخن از عید میلاد مسیح، یا همان کریسمس، به‌میان می‌آید، معمولاً به‌یاد لحظاتی شاد و پرزرق و برق می‌افتیم، به‌یاد چراغانی‌های خیابانها و ویترین فروشگاهها. ایام کریسمس و سال نو برای افرادی که از رفاهی نسبی برخوردارند، روزهای شادی به‌نظر می‌رسد. اما آیا واقعاً نخستین کریسمس، زمان ولادت مسیح، نیز چنین بود. در این مقاله، نگاهی به واقعیت‌هایی خواهیم انداخت که در روایات انجیل‌ها در خصوص این رویداد مهم ذکر شده است.

دختری نوجوان را تجسم کنید که در عقد جوانی به‌نام یوسف بود. این دختر در شهرکی به نام ناصره زندگی می‌کرد که از قضا، شهرت خوبی هم نداشت.186387 prev روزی جبرائیل، فرشتۀ مقرب خدا، بر او ظاهر شد و خبر حیرت‌انگیزی به او داد. فرشته به او گفت: "ای مریم، مترس! لطف بسیار خدا شامل حال تو شده است. اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید که بايد نامش را عيسی بگذاری". مریم از فرشته پرسید که چگونه چنین چیزی ممکن است، زیرا هرگز با مردی نبوده است. جبرائیل او را مطمئن ساخت که او به‌واسطۀ قدرت روح‌القدس آبستن خواهد شد. در اینجا، مریم با تسلیم به ارادۀ خدا و با فروتنی گفت: "کنیز خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود." (بر اساس انجیل لوقا ۱:‏۲۶-‏۳۸). مریم سرودی زیبا با الهام از روح‌القدس سرایید و در قسمتی از آن گفت: "زین پس، همۀ نسلها خجسته‌ام خواهند خواند، زیرا آن قادر که نامش قدوس است، کارهای عظیم برایم کرده است." (انجیل لوقا ۱: ‏۴۸-‏۴۹). و به‌راستی نیز که چنین است. همۀ مردمان در طول تاریخ، مریم را خجسته خوانده‌اند، به‌خاطر افتخاری که نصیب او شد. او به ارادۀ خدا تسلیم شد و گفت که کنیز خداوند است.

اما این افتخار و شادی همراه بود با مشقت‌های فراوان. اطاعت از خدا و تسلیم شدن به ارادۀ او، برای مریم به بهایی گران تمام شد. او چگونه می‌توانست به خانواده و خویشان و همسایگان خود ثابت کند که این آبستنی از روح‌القدس است و او پاکدامنی خود را حفظ کرده است؟ چه کسی حرف او را باور می‌کرد؟ مریم احتمالاً دچار تنش درونی شده بود، اما مصمم بود از ارادۀ خدا اطاعت کند. وقتی یوسف، نامزد عقدی مریم، از ماجرا باخبر شد، دچار تردید گردید و تصمیم داشت عقد خود را با مریم برهم بزند. او نیز سخن مریم را باور نکرد. این چه رنجی برای مریم به‌همراه داشت! اما یوسف به حکم فرشتۀ خداوند که در خواب بر او ظاهر شد، دانست که این بارداری از روح‌القدس است و مریم را به زنی گرفت و در پناه خود قرار داد.

فکر می‌کنید مریم و یوسف چه احساسی داشتند؟ آیا برای مریم، اطاعت از خدا و تسلیم شدن به ارادۀ او آسان بود؟ آیا نمی‌بایست ننگی را که ممکن بود در جامعه بر او گذاشته شود، بپذیرد؟ باید بدانیم که انجام ارادۀ خدا و تسلیم شدن به ارادۀ او مشقت به‌همراه دارد.

وقتی ماهها از بارداری مریم گذشت، او و یوسف می‌بایست برای شرکت در سرشماری رومی‌ها، به شهر آبا و اجدادی خود بروند. به همین منظور، با اینکه مریم احتمالاً در روزهای آخر بارداری‌اش بود، رنج سفر را بر خود هموار کرد و به‌همراه یوسف به شهر بیت‌لحم رهسپار شد. در آنجا وقت زایمان مریم فرارسید. اما جایی در شهر نیافتند، و ناگزیر فرزند خود را در آخوری به دنیا آوردند، دور از خانواده و خویشان و یاران خود. نخستین کریسمس همراه با مشقت بود! انجام ارادۀ خدا گرچه شادی روحانی به‌همراه دارد، اما خالی از مشقت و سختی نیست. اما این رنج و سختی در آسمان پاداشی عظیم به‌ارمغان خواهد آورد.

بعد از تمام این مشقات، مدتی پس از ولادت عیسی، فرشتۀ خداوند در خواب به یوسف گفت که به مصر بگریزد، زیرا پادشاه ظالم وقت که از ظهور پادشاهی آسمانی آگاه شده بود، قصد قتل او را داشت. بدین‌سان، یوسف و مریم در سرزمینی غریب، آواره شدند. چه مشقتی! انجام ارادۀ خدا با مشقت همراه است، اما پاداشی ابدی به‌همراه می‌آورد.

نخستین کریسمس، برخلاف آنچه در روزگار ما جشنی شاد و پرزرق و برق است، برای یوسف و مریم آکنده از سختی و مشقت بود. انجام ارادۀ خدا برای ایشان آسان نبود، برای ما نیز نخواهد بود. از یاد نبریم که همین مریم که با چنین سختی‌ای، نجات‌دهندۀ بشریت را به‌دنيا آورد، در آخر می‌بایست شاهد مرگ جگرگوشۀ خود، به فجیع‌ترین شکل می‌بود. اما سرانجام، وقتی عیسی در روز سوم پس از مرگش، زنده شد و از مردگان برخاست، اشک غم از چشمهای او زدوده شد و دانست که رنج و مشقتش چه ثمر جاویدانی برای بشریت به ‌ارمغان آورده است.

 

 

چرا کارت پستال کریسمس پاپ فرانسیس دو نوزاد مسیح دارد؟

پاپ فرانسیس هر سال در گنجینه هنر قدیمی غرب کندو کاو میکند و یک اثر هنری مذهبی را به عنوان کارت پستال برای تبریک کریسمس انتخاب میکند.

پاپ برای کریسمس ۲۰۱۶صحنه ای از نقاشی جوتو دی بوندونه، نقاش قرن چهارده ایتالیا راکه بر دیوار کلیسای اسیسی کار شده، انتخاب کرد.

در این نقاشی تمام عناصر معروف مسیحیت از حضرت مریم تا فرشتگان و چوپانان و حیوانات حضور دارند. اما عنصر غریبی در این تابلوی مسیحی به چشم میخورد و آن هم حضور دو نوزاد مسیح تصویر است. یک بار مسیح در آغوش حضرت مریم به تصویر کشیده شده است و یکبار در آغوش ندیمه ای در پایین پای حضرت مریم.

به گزارش نشنال کاتولیک ریجستر این نقاشی فراسکویی بی نظیر قرن چهارده به این دلیل دو نوزاد را به تصویر کشیده است تا دو ساحت الهی و انسانی وجود حضرت عیسی را نشان دهد. مسیحیان معتقدند که عیسی پسر خداست و نوزادی که در آغوش حضرت مریم است بازنمود جنبه الهی عیسی و نوزاد دوم بازنمایی جنبه انسانی عیسی است که تجسد وی در کلیسا امتداد میابد

 

 

 

.

کریسمس در هندوستان

جشن کریسمس، جشن تولد عیسی مسیح و وسیله‌ای است برای انتقال پیام او که عشق، صبر و برادری است. این جشن انسانیت و بشریت است. هرچند کریسمس جشنواره‌‌ای در تقویم مسیحی است، دارای اهمیت ویژه‌ای در زندگی همه مردم جهان است.

 این جشنواره در هند دارای معنی خاصی برای وحدت در عین تنوع و گوناگونی است که در سراسر جهان شناخته شده است. در این جشن  مردم از دین‌های گوناگون همانند مسیحیت در این مراسم شرکت می‌کنند و این تنها مختص مسیحیان نیست و به دلیل نفوذ اروپا در این کشور برای مدت طولانی، دین در سراسر کشور پخش شده است. آموزه‌ها و فلسفه مسیحیت، افراد بسیاری را جذب فرقه‌های مسیحیت کرده که امروزه تبدیل شده است به یک جامعه بزرگ مسیحی و رونقی در هند پدید آورده که جشنواره مسیحیان به عنوان بخشی از فرهنگ هند نیز وجود دارد. با این حال، بسیاری از مراسم این جشنوارهٔ مسیحی، با توجه به شرایط آب و هوایی زمین اصلاح شده‌اند.

 

کریسمس مهم‌ترین جشنوارهٔ مسیحیان هند است. مسیحیان در هند درخت موز یا انبه را به جای درخت کاج سنتی تزیین می‌کنند. آن‌ها همچنین چراغ‌های روغن سوز کوچک را به عنوان تزیینات روشن و کلیسا‌ها را با گل قرمز پر می‌کنند. به عنوان بخشی از جشن، به اعضای خانواده هدیهٔ کریسمس می‌دهند و یا به مردم فقیر از طریق مؤسسه خیریه پول می‌رسانند. مردم خانه‌ها و کلیساهای خود را با گل بنت قنسول (پوانزتیا) به خاطر نیمه شب تزیین می‌کنند. در جنوب هند، مسیحیان لامپ رس کوچک روی پشت بام‌ها و دیوارهای خانه‌های خود می‌گذارند، که هندو‌ها در طول جشنواره خود به نام دیوالی این کار را انجام می‌دهند.

آداب و رسوم محلی هند و سنت، تأثیر زیادی بر کریسمس هندی گذاشته و این در دکوراسیون دیده می‌شود.

 این جشنواره در آستانه بیست و چهارم ماه دسامبر آغاز می‌شود و تا روز سال نو ادامه دارد. مسیحیان در سراسر کشور به مناسبت تولد حضرت عیسی مسیح در روز کریسمس در مراسم ویژهٔ کلیسا‌ها شرکت می‌کنند. جشن کریسمس با پایکوبی، کیک، شمع و دکوراسیون درخت کریسمس برجسته می‌شود. در نقاط گوناگون هند، به ویژه شهرهای دهلی، بمبئی، بنگلور و چنای، کریسمس به شادمانی توسط مردم از تمام ادیان و جوامع جشن گرفته می‌شود. روز کریسمس (روز بزرگ) در زبان هندی، یک روز تعطیل ملی در هند است و مردم از همه ادیان برای شادی به دوستان مسیحی خود می‌پیوندند.

 

 

📸کلیسای سنت ماری سیدنی در جشن کریسمس

 

 

 

صاویری از کشورهای مختلف از لبنان و ژاپن تا آمریکا و برزیل،

که برای جشن کریسمس آماده می شوند

 

 

 

 

برگزاری نمایشگاه و همایش "هشتادمین سال تأسیس نهاد مردم شناسی در ایران"با حضور فعال ارامنه

$
0
0

برگزاری نمایشگاه و همایش "هشتادمین سال تأسیس نهاد مردم شناسی در ایران"با حضور فعال ارامنه

.

http://www.alikonline.ir/fa/fa/news/social/item/2269-

برگزاری-نمایشگاه-و-همایش-هشتادمین-سال-تأسیس

-نهاد-مردم-شناسی-در-ایران-با-حضور-فعال-ارامنه

.

 

 

به گزارش روابط عمومی خلیفه گری ارامنه تهران، همایش و نمایشگاه ملی "هشتادمین سال تاسیس نهاد مردم شناسی در ایران"در روزهای 22 و 23 آذر ماه در موزه ملی و ساختمان پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری با مشارکت 40 نهاد و موسسه فرهنگی برگزار شد.

در غرفه اختصاص یافته به خلیفه گری ارامنه تهران روزنامه "آلیک"، موزه "آرداک مانوکیان"و همچنین فصلنامه "پیمان"حضور داشتند.

 

یکی از بخش های دومین روز برگزاری این همایش به اقلیت های مذهبی ایران اختصاص یافت.

در این بخش که مدیریت آن را دکتر سید احمد محیط طباطبایی بر عهده داشت ابتدا سعید تقوی مسئول دفتر امور اقلیت های مذهبی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی توضیحاتی را در خصوص وضعیت و همچنین حقوق اقلیت های مذهبی در ایران ارائه کرد.

در ادامه برنامه نمایندگانی از جامعه ارامنه، آشوری ها، زرتشتیان و همچنین پیروان آئین مندایی به سخنرانی پرداختند.

در این بخش آرام شاه‌ نظریان رئیس هیئت مدیره موسسه تحقیق و ترجمه هور و عضو هیئت تحریریه روزنامه ارمنی زبان "آلیک"در سخنرانی خود به موضوع پیوندهای تاریخی و فرهنگی ایرانیان و ارمنیان پرداخت.

وی در سخنرانی خود با اشاره به مسیر مشترک تاریخی دو ملت، به ویژه بر روابط ارمنیان و ایرانیان در دوره پادشاهی اشکانیان تأکید کرد.

آرام شاه‌ نظریان همچنین با مقایسه اشعار گریگور ناره‌ کاتسی شاعر ارمنی و مثنوی معنوی مولوی و همچنین آثار نقاشی ماردیروس ساریان و جلیل ضیاء پور نقاشان به نام ارمنی و ایرانی معاصر، به تشابهات موجود در آنها اشاره کرد و آن را گواهی بر اشتراکات فرهنگی و معنوی دو ملت دانست.

آرام شاه‌ نظریان در پایان سخنرانی خود تأکید کرد: "روابط چند هزار ساله دوستانه میان ارمنیان و ایرانیان می تواند هدایتگر خاورمیانه در جهت صلح و برادری باشد."

 

 

 

 

 

 

 

گشتی در قدیمی‌ترین قنادی‌های ارامنه تهران

$
0
0

گشتی در قدیمی‌ترین قنادی‌های ارامنه تهران

.

http://www.bartarinha.ir/fa/news/286034/%DA%AF%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%82%D9%86%D8%A7%D8%AF%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86

.

همشهری 6 و 7 - پریا خداقلی زاده: اینجا تهران است. همان تهرانی كه دیگر خیلی راحت می‌شود گفت با احتساب رفت و آمدهای روزانه از شهرهای اطراف، جمعیتش 14 میلیون نفر را هم رد كرده است.  تهرانی كه برای پیدا كردن رد پای نوستالژی‌هایش حالاباید راهی طولانی رفت. راهی شاید به اندازه تمام كوچه‌ها و خیابان‌های خاطره انگیز روزهای كودكی. هنوز هم در این آشفته بازار جمعیت میلیونی و برج و شهرك‌هایی كه یكی یكی از گوشه و كنار این شهر و مناطق شهری كه حالا مرز 20 گانه را هم رد كرده است‌، سر در می‌آورند، می‌شود، ردی از گذشته‌ها پیدا كرد.

ردی كه اگر همراهش شوی‌،حتی سر از یك سرزمین دیگر در می‌آوری‌، چیزی مثل سفر آلیس یا چارلی و كارخانه شكلات سازی! هر سال همین موقع‌ها كه می‌شود بیشتر خیابان‌های بورس فروش لوازم دكوری و تزئینی و البته اكثرا محله‌هایی با ساكنان ارامنه و اقلیت‌های دینی‌، یك باره غرق در حال و هوای روزهای كریسمس می‌شوند.

خیابان‌هایی مثل میرزای شیرازی‌، سنایی، سعدی‌، مفتح‌، مجیدیه‌، رسالت و نارمك و . . .  .  تا چشم كار می‌كند، ویترین مغازه‌های‌شان پر است از كاج و برف و انواع و اقسام گوی‌های رنگی، ریسه‌ها و چراغ‌های فانتزی، مجسمه‌ها و عروسک‌های بابا‌نوئل و گوزن‌های سورتمه‌کش و آدم برفی‌های فانتزی تزئین شده، انواع ظرف‌های فانتزی شیرینی و شکلات، برف مصنوعی، هدیه‌های ریز و درشت مناسب عیدی و خلاصه هر چیزی که خواسته یا ناخواسته ذهن هر رهگذری را به حال و هوای روزهای برفی کریسمس و سورتمه بابانوئل می‌کشاند.

  حال و هوایی كه هر چند خیلی هم به نو شدن سال ما ربطی ندارد اما سال‌هاست كه به همین بهانه‌های كوچك به آمدنش دلخوشیم و تقریبا همگی، روزهای زیادی دل به این ویترین‌ها می‌سپاریم. خب قرن معاصر است دیگر.

قرن معاصر و زندگی مسالمت‌آمیز با هموطنانی با آیین‌هایی متفاوت. حالا نوبت چشم‌نوازی مغازه‌هایی است كه قرار است پذیرای مشتری‌هایی باشند كه آمده‌اند تمام لوازم و وسایل آماده شدن برای جشن كریسمس را تهیه كنند.

جشنی كه برای خودش حاشیه‌های جالب زیادی هم دارد. اما یكی از سنت‌های جالب اقلیت‌ها و به خصوص ارامنه در آستانه سال نوی میلادی تهیه و استفاده از انواع كیك‌ها و شیرینی‌های مخصوص همین مناسبت است. فرقی نمی‌كند نزدیك ژانویه باشد یا نه .

 قنادی‌ها و شیرینی فروشی‌های ارامنه زیادی در این شهر وجود دارد كه نه فقط آوازه‌شان بلكه احتمالا طعم خوش شیرینی‌های‌شان دست كم چند باری به مذاق خیلی‌ها خوش آمده است سری زدیم به چند تا از این شیرینی فروشی‌های ارامنه قدیمی‌تهران.

 

 

 

قنادی« اوریانت»

 

 

 

صندلی‌های لهستانی‌،همچنان برقرار

از میرزای شیرازی كه بگذریم نوبت محله معروف بعدی است كه اكثر ساكنینش ارامنه هستند. خیابان مفتح و سعدی‌

انتهای خیابان مفتح و نرسیده به تقاطع دروازه دولت‌،سمت راست خیابان مغازه بزرگ قدیمی‌پیداست كه بیش از آنكه عطر و رنگ شیرینی هایش جلب توجه كند‌، میز و صندلی‌های كوچك لهستانی‌اش به رهگذران چشمك می‌زند.

 میز و صندلی‌هایی كه پشت ویترین قدیمی‌ و با حاشیه‌های كرم رنگ جا خوش كرده اند. اینجا قنادی« اوریانت» است. جایی كه حتی اسمش هم ندیده و نشناخته برای خیلی‌ها آشناست.

یكی از معروف ترین و قدیمی‌ترین قنادی‌های ارامنه در تهران. وارد قنادی كه می‌شوم، اولین چیزی كه نظرم را جلب می‌كند چیدمان متفاوت یك كافه قنادی كوچك با همان سبك قدیمی‌است.

سمت راست ویترین شكلات‌های دست ساز و شیرینی‌های تر و سمت چپ شیرینی خشك و كیك‌های خانگی است. بر خلاف سایر قنادی ها‌، مشتری مجبور نیست یك كیك درسته بخرد و می‌تواند هر تعداد تكه ای كه لازم دارد بخرد.

 مارمالاد‌ها و تارت‌های میوه ای اوریانت هم حرف ندارند . این از مشتری‌هایی كه اكثرا چند عدد سفارش می‌دهند تا همان جا پشت یكی از میزها بنشینند و با یك قهوه مخصوص میل كنند به خوبی مشخص است.

یكی از فروشنده‌ها كه مرد میانسالی است درباره نوع انتخاب مشتری‌ها می‌گوید:«خب معمولا نوع پخت ما یك رویه ثابت و مشخص است اما در بعضی از مناسبت‌ها مثل این ایام یا حتی شب عید نوروز كمی‌نوع شیرینی‌ها و البته میزان پخت ما تغییر می‌كند.

 ولی در كل همه چیز بستگی به سفارش مشتری‌ها دارد.» او در ادامه با همان لحن دلنشین به معرفی شیرینی‌های دیگر ادامه می‌دهد

شیرینی‌هایی كه در آستانه سال نو میلادی مشتری هایش چند برابر می‌شود.  اما نگفته از ویترین نیمه خالی اوریانت هم می‌شود حدس زد كه ذائقه بیشتر مشتری‌های ارمنی در نزدیك سال نو چطور است.

  انواع تارت مغز گردو و پسته‌، كیك‌های مختلف‌، مثل كیك خامه ای و شكلاتی و پرتقالی و انواع شیرینی‌های خاص و لذیذ مثل شیرینی پروكی و نازوك و حتی نوع خاصی از دانماركی و دنیایی از شكلات‌های دست ساز تلخ و شیرین و. . .   اما بر خلاف ظاهر سنتی و قدیمی ‌اوریانت‌، آنقدر‌ها هم از تكنولوژی عقب نمانده است‌، طوری كه با سرك كشیدن به سایت این كافه قنادی می‌شود اطلاعات دیگری هم دست وپاكرد،  مثلا اینكه کافه‌قنادی اوریانت در سال 1322 توسط یک مهاجر ارمنی اهل ارمنستان شوروی سابق تاسیس و 15 سال پیش توسط آقای سواک وخانواده‌اش خریداری شد.

 او قبلا مالک قنادی آناهیتا در خیابان سهروردی بود و مادرش نیز سابقه‌ کار قنادی در خارج از کشور دارد.  به‌علاوه تعدادی ازکارکنان اوریانت حدود 10 سال در این قنادی مشغول به کار هستند.  بیشتر دستورهای تهیه‌ شیرینی از ابتدای تأسیس در این قنادی دست‌به‌دست شده‌اند و کیفیت آنها روز به روز بهتر از قبل .

 

 

قنادی طلایی  

 

 

 

اگر قدم‌ها یاری كنند و این هوای غبار گرفته مجال بدهد،می‌شود سرپایینی خیابان میرزای شیرازی را آرام آرام قدم زد.

قدم زدن در میان كاج‌های مصنوعی كوچك و بزرگ به رنگ‌های سبز و قرمز و سفید و حتی آبی ! به قول یكی از فروشنده‌ها‌:«مد است دیگر، یك وقت‌هایی رنگ درخت را هم عوض می‌كند. » خیابان تقریبا شلوغ تر از روزهای عادی است.

 مقابل ویترین اكثر مغازه‌ها رهگذران مختلف در حالی كه كیسه‌های بزرگ خرید در دست دارند ایستاده‌اند و غرق در تماشای بابا نوئل‌های كوچك و بزرگ و عروسك‌ها و گوی‌های رنگارنگ هستند.

ویترین مغازه‌ها به طرز عجیبی در هاله‌ای از نور و رنگ‌های شاد و زیبا محو شده است. آنقدر كه بی‌آنكه قصد خریدی هم در كار باشد هر رهگذری را برای چند ثانیه متوقف می‌كند.

از لهجه و نوع صحبت بیشتر رهگذران می‌شود حدس زد كه اكثرا ارامنه هستند. مرد و زن‌،پیر و جوان و اكثرا بچه‌های كوچكی كه با ذوق زیاد در حال نشان دادن چیزی از پشت ویترین هستند.  انتخاب‌ها هم خیلی جالب است.

  مثلا بعضی‌ها همان گوی‌های ساده یا نهایت پولك دار رنگی را ترجیح می‌دهند اما بعضی‌ها به دنبال عروسك‌های كوچك فرشته یا گوزن یا حتی پرنده‌های كوچك هستند. خانم نسبتا میانسالی كه درحال خرید چند بسته فرشته‌های تزئینی كوچك است می‌گوید‌:«برای ما تغییر خیلی مهم است.

 یعنی حتما با آغاز سال نو باید چیز جدیدی به فضای خانه اضافه كنیم حالا شده مثلا از این شكلات خوری‌ها یا یك پرده جدید یا یك قاب عكس و ...  باشد. خانم‌های ارمنی هم مثل عید نوروز قبل از آمدن سال جدید خانه تكانی می‌كنند و حتی كیك و شیرینی‌های سنتی می‌پزند.

 برای تزئین درخت هم خیلی از خانواده‌ها رسم دارند به جای اینكه هر سال لوازم جدید بخرند از همان وسیله‌های قدیمی‌استفاده كنند.

 حتی خیلی از وسیله‌های تزئینی مثل ستاره سر كاج،یا گوی‌های بزرگ یا ریسه‌های چراغ دار مثل یك ارث ارزشمند از پدر بزرگ‌ها ومادربزرگ‌ها به ما رسیده كه هر سال طبق سنت از همان‌ها استفاده می‌كنیم‌. بیشتر جوان ترها یا تازه عروس و دامادها به دنبال  وسیله‌های جدید و مدرن هستند.

 اما بعضی چیزها هم مثل این كاج‌های جدید مصنوعی تازه مد شده‌اند وگرنه تا مدت‌ها قبل ما فقط از كاج‌های طبیعی استفاده می‌كردیم اما الان چند سالی است كه دیگر محیط زیست اجازه استفاده از آنها را نمی‌دهد. » اما قسمت شیرین این سال نو همان شیرینی‌های معروف ارامنه است.

 شیرینی‌هایی مثل نازوك‌، پیروك‌،گاتا و شیرینی مربایی و دارچینی و انواع كیك‌های سنتی ویژه این ایام. در همان پیاده روهای میرزای شیرازی بی‌آنكه نیاز باشد از كسی آدرس بگیریم می‌شود خیلی از فروشگاه‌های معروف ارامنه را پیدا كرد:  ساندویچی معروف طلایی با ژامبون‌های معركه‌اش،گل فروشی طلایی،نان فروشی طلایی و در نهایت به دنبال عطری كه در پیاده رو به راه افتاده قنادی معروف طلایی‌.

  تمام این فروشگاه‌ها كه از قدیمی‌های میرزای شیرازی هستند به دست فروشنده‌های ارمنی مدیریت می‌شوند و سال‌های سال است كه مشتری‌های زیادی از جاهای مختلفی پیدا كرده‌اند.  قنادی طلایی كه كمی‌بالاتر از پمپ بنزین میرزای شیرازی است‌، با اینكه خیلی مغازه بزرگی نیست اما معمولا هر وقت روز كه سری به‌آن بزنید‌،حسابی سرشان شلوغ است.

 این قنادی یكی از قنادی‌های قدیمی ارامنه تهران است كه كمی‌بعد از اینكه قنادی نوبل برای همیشه در این خیابان تعطیل شد، به راه افتاد.  طلایی قنادی كوچكی  است كه حدودا یك ماهی است باز‌سازی شده و با ظاهری مدرن در یخچال‌هایی نسبتا كوچك انواع شیرینی خشك و تر و كیك‌های مختلف عرضه می‌كند

بیشتر مشتری‌ها هم- كه خب معلوم است برای خریدهای كریسمس آمده‌اند- با همان زبان ارامنه كه در ظاهر چیز زیادی نمی‌شود ازآن سر در آورد مشغول خرید شیرینی هستند. شیرینی‌ها و شكلات‌های مختلفی كه اكثرا به شكل درخت كاج و گوزن تزئین شده اند مشتری‌های بیشتری دارند. شیرینی‌های تر كمتر‌ مشتری دارند  و كیك‌های فیگوری هم كه سفارشی اند.

اما كیك مخصوص قنادی طلایی كه با طعم وانیل و البته تكه‌های پرتقال تهیه می‌شود،مثل همیشه مشتری‌های خاص خود را دارد. از سینی‌های نیمه خالی هم می‌شود حدس زد كه گاتا‌، تارت میوه و شیرینی‌های دارچینی همچنان طرفداران خود را دارند.

قیمت شیرینی‌های تر این قنادی نسبتا بالاتر است و حدودا بین كیلویی 17 تا 20 هزار تومان تمام می‌شود اما از آنجا كه این قنادی معروف خیابان میرزای شیرازی هر تعداد شیرینی كه بخواهید با خوشرویی تمام در پاكت‌ها و ظرف‌های كوچك به شما می‌دهد جای نگرانی برای قیمت بالای یك كیلو شیرینی نیست.

 

 

قنادی مینیون

 

 

عصر بخیر موسیو !

نه پیچ و خم دارد و نه آدرس پرسیدن. كافی است كه همان كافه قنادی اوریانت را به سمت جنوب قدم بزنید. كمی‌پایین تر از بیمارستان امیر اعلم و درست نبش چهارراه سعدی و هدایت‌، یكی دیگر از قنادی‌ها و البته شكلات سازی‌های ارامنه دیده می‌شود.

 جایی كه از بیرون ظاهر شیشه‌ها و ویترین‌هایش هیچ سنخیتی با یك قنادی ندارد. ویترینی قدیمی‌كه فنجان‌ها و قهوه جوش‌های كوچك و بزرگ در آن دیده می‌شود.  اما هنوز در را باز نكرده بوی خوش قهوه كمی ‌مشامم را قلقلك می‌دهد.

 مغازه فوق‌العاده كوچك اما پر از انرژی.  وقتی وارد« مینیون» می‌شوم‌، بی اغراق برای دقایقی از این پایتخت میلیونی پر سر و صدا دل می‌كنم و انگار جایی حوالی تهران و لاله زار قدیم مشغول تماشای یخچال‌های یك قنادی می‌شوم؛ جایی نوستالوژیك و خاطره‌انگیز.

 یك ویترین كوچك شیرینی تر و خشك و یك ویترین نسبتا بزرگ‌تر از شكلات‌های دست‌ساز معروف خود قنادی مینیون.  اینجا خبری از شكلات‌های برندهای معروف دنیا با بسته‌بندی‌های رنگ و وارنگ نیست اما می‌توانید یكی از بهترین و خوشمزه‌ترین شكلات‌های دنیا را درست همین جا تست كنید‌

شكلات‌هایی مثل مارسپیان و شكلات‌های تلخ با طعم‌های مختلف مثل پرتقال و فندق. اما این روزها به بهانه نزدیك شدن سال نو، بیشتر این شكلات‌ها لای زرورق‌هایی به طرح و رنگ درخت كاج و بابا نوئل پیچیده شده است كه به راستی وسوسه كننده اند

سمت چپ مغازه هم یك كانتر كوچك وجود دارد كه به اندازه نشستن دو نفر جا هست تا اگر دوست داشتید یك فنجان قهوه در كنار یك شیرینی میل كنید.  موسیو یا همان آقای بوقوسیان تنها بازمانده این خانواده و مرد مسن مهربانی است كه با احترام و حوصله زیاد درباره قدمت مینیون توضیح می‌دهد و می‌گوید:«اینجا نزدیك به 90 سال قدمت دارد.

 هرچند اوایل نانوایی بوده و بعد به كارگاه شیرینی پزی و شكلات سازی تبدیل شده است. خیلی از مشتری‌های ما مثل خود مینیون پیر شده‌اند یا از كشور رفته‌اند اما وقتی هرازگاهی سری به ما می‌زنند خودمان هم خوشحال می‌شویم كه هنوز ما را فراموش نكرده‌اند

مینیون در آمریكا هم یك شعبه معروف و اتفاقا پر مشتری دارد و شاید هم كمی‌مدرن تر از شعبه تهران. اینجا خبری از كارتخوان یا دستگاه صدور فیش نیست. همه چیز دستی انجام می‌شود. چیزی كه انگار شیرینی خوراكی‌های اینجا را دو برابر می‌كند.

در هر صورت اگر سری به مینیون زدید یادتان باشد اگر شیرینی مربایی و نان خامه‌ای مخصوصش را به همراه یك فنجان قهوه مخصوص كه بیشتر وقت‌ها خود موسیو آن را درست می‌كند میل نكنید‌، حسابی سرتان كلاه رفته است !

 

 

قنادی هانس

 

 

جنگ توت فرنگی‌ها  

بله! اگر دنبال رد پای قنادی‌های معروف ارامنه تهران باشید‌، شاید بد نباشد خودتان را برای عجایب هم آماده كنید. یك قنادی معروف و قدیمی‌و پر مشتری اما حسابی عجیب و غریب ! قنادی هانس در خیابان آبان جنوبی.

 شاید بارها و بارها از این خیابان رد شده باشید اما هیچ وقت این قنادی را ندیده‌اید. حق هم دارید. اینجا هم عجیب است و هم مخفی. هانس در یك كوچه بن بست واقع شده است آن هم نه با ویترینی دو نبش و بزرگ شبیه بقیه قنادی‌های معروف. یك در كوچك سبز رنگ نیمه باز كه با خط كوچكی بالای آن نوشته شده «هانس» .

از در كوچك رد می‌شوید و یك حیاط نسبتا با صفا را پشت سر می‌گذارید و درست وقتی به اتاق كوچكی كه مثلا قنادی است می‌رسید، تعجب‌تان چند برابر می‌شود. اتاقی نهایت 20 متری با دو یخچال كوچك و تا دلتان بخواهد مشتری‌هایی كه در حال بالا رفتن از سر و كول هم هستند.

مغازه آنقدر شلوغ است كه فروشنده‌ها زیاد حوصله حرف زدن و توضیح دادن ندارند. اما از یخچال‌های تقریبا خالی می‌شود فهمید كه چیز زیادی باقی نمانده است. یكی از فروشنده‌ها می‌گوید‌:«‌ما از 10 صبح تا 5 بعد از ظهر بیشتر كار نمی‌كنیم‌.

جمعه‌ها و روزهای تعطیل هم نیستیم.» چیزی كه تعجبم را بیشتر می‌كند،مشتری‌هایی هستند كه با نگرانی از ترس تمام شدن، آخرین كیك‌های توت فرنگی را می‌خرند و آنهایی كه چیزی نصیب‌شان نمی‌شود با دلخوری و غر زدن‌،برای روزهای بعد سفارش كیك توت فرنگی می‌دهند و بیعانه را می‌پردازند.

بعد‌ها در گفت و گو با مشتری‌های ثابت اینجا فهمیدم كه كیك توت فرنگی هانس در تمام ایران معروف است و حتی آوازه‌اش به گوش مسافرهای خارجی و توریست‌ها هم رسیده است و خیلی وقت‌ها تمام كیك‌ها یك جا به فروش می‌رسند! به جز كیك توت فرنگی‌،انواع تارت، کلوچه‌ و شیرینی‌خامه‌ای و كیك‌های میوه‌ای دیگرش هم محبوب است اما شهرت و‌آوازه این قنادی ارمنی آلمانی كه بیشتر از 50 سال قدمت دارد فقط و فقط برای كیك توت فرنگی بی نظیرش است.

 

قنادی لرد

 

 

 یك كیلو شیرینی تر لردی

می‌شودگفت‌، لرد تنها كافه قنادی ارامنه است كه خیلی‌ها می‌شناسند و مشتری‌اش هم هستند.

این قنادی قدیمی‌كه اتفاقا درست مقابل كلیسای سركیس در ابتدای خیابان ویلا قرار گرفته است‌، بیشتر ساعت‌های  روز غرق در مشتری‌هایی است كه یا مشغول گرفتن شیرینی جعبه‌ای هستند یا شیرینی‌های عددی كه ببرند طبقه بالا و با یك نوشیدنی میل كنند.اینجا هیچ جایی برای ریسك كردن و دست خالی بیرون آمدن ندارد.

 مخصوصا یخچال شیرینی تر‌هایی كه هر كدام به بزرگی یك كیك هستند و با طعم‌ها و میوه‌های مختلفی كه دارند به هر بیننده‌ای چشمك می‌زنند.پیراشكی‌های معروف كرمدار و گوشت و ژامبون و تارت زردآلو و آلبالو و سیب لرد هم واقعا بی نظیر هستند.

البته شیرینی هم مثل هر خوراكی دیگری خیلی ذائقه ای و سلیقه‌ای است اما خب هنوز هم به اعتقاد بیشتر مشتری‌های لرد، بعضی از شیرینی‌ها مثل تارت زردآلو پر طرفدار هستند و همین طور كیك‌های فیگوری تولدی، شیرینی‌های مربایی، کلوچه‌ها و یک نوع خاص شیرینی پروگی که با خمیر شیرینی دانمارکی تهیه می‌شوند‌، هنوز بیشترین فروش كافه قنادی لرد را دارند.

 

 

 

 

نقد فیلم رقص در غبار

$
0
0

نقد فیلم رقص در غبار

جمع اوری از گارگین فتائی

.

 

 

 

کارگردان

اصغر فرهادی

تهیه‌کننده

ایرج تقی‌پور

نویسنده

اصغر فرهادی

محمدرضا فاضلی

علیرضا بذرافشان

بازیگران

فرامرز قریبیان

 یوسف خداپرست

باران کوثری

موسیقی

حمیدرضا صدری

فیلم‌برداری

حسن کریمی

تدوین

سعید شاهسواری

توزیع‌کننده

شرکت فرهنگی هنری جوانه

تاریخ‌های انتشار

 شرکت تولید فیلم نشانه

مدت زمان

 ۹۵دقیقه

کشور

ایران

زبان

زبان فارسی

 

رقص در غبار فیلمی ایرانی به کارگردانی اصغر فرهادی محصول سال ۱۳۸۱است. رقص در غبار اولین فیلم بلند اصغر فرهادی به حساب می‌آید.

 

 

 

خلاصه داستان

نظر جوان بیست و یکی دو ساله‌ای است که روزی در مینی‌بوس با ریحانه آشنا می‌شود و ازدواج می‌کنند، اما حرف‌های ناپسندی که در مورد مادر ریحانه وجود دارد او را مجبور می‌کند تا ریحانه را طلاق بدهد.

 

نظر( یوسف خدا پرست) با ریحانه ( باران کوثری) ازدواج می کند و چون مادر ریحانه روسپی است از او جدا می شود و چون پول مهریه را ندارد او را قسطی می کند و به ریحانه قول باز پرداختش را می دهد همچنین او برای ازدواج با ریحانه مجبور شده بود که وام ازدواج بگیرد عدم باز پرداخت وام موجب گرفتن حکم جلبش می شود شاکی به محل کار نظر می رود در آن جا از اسب ها با نیش زدن مارها پاد زهر تولید می شود در جریان فرار نظر سوار ماشین پیر مردی ( فرامرز قریبیان ) مارگیری منزوی می شود با دانستن این که نظر سوار ماشین شده دعوایی بین این دو شکل می گیرد نظر در نظر دارد که مهریه ریحانه را بدهد برای همین از پیرمرد می خواهد که به او مارگیری یاد دهد تا پول بیشتری در آورده باشد در نهایت ماری انگشت نظر را می زند پیرمرد او را به بیمارستان می برد و با فروش ماشین هزینه عمل را می دهد اما نظر با در رفتن از بیمارستان و دادن پول به ریحانه عشق خودش را با دستی ناقص ثابت می کند

 

جوایز

۲۰۰۳جشنواره فیلم آسیا پاسیفیک بهترین کارگردان اصغر فرهادی برنده

بهترین فیلمنامه اصغر فرهادی، رضا فاضلی، علیرضا بذرافشان برنده

بهترین بازیگر نقش مکمل مرد فرامرز قریبیان برنده

جشنواره بین‌المللی فیلم مسکو[۱] گئورگ طلایی بهترین بازیگر مرد فرامرز قریبیان برنده

گئورگ طلایی اصغر فرهادی نامزدشده

جشنواره فیلم فجر جایزه ویژه هیئت داوران - مسابقه بین‌المللی - بهترین فیلم اصغر فرهادی برنده

جشنواره فیلم پوسان جایزه جریان جدید اصغر فرهادی نامزدشده

جشن خانه سینما بهترین فیلمنامه اصغر فرهادی برنده

بهترین فیلم ایرج تقی‌پور برنده

بهترین بازیگر مرد فرامرز قریبیان برنده

بهترین صدابرداری حسن زاهدی برنده

 

 

 

انگار در گذشته هر مرد زنی هست که یادش مسیر و حال‌وهوای زندگی‌اش را تعیین می‌کند. مارگیری که در تنهایی در بیابان روزگار می‌گذراند یکی از این مردان است و عکسی در ته صندوقچه‌اش خاطره زنی است که او به خاطرش آدم کشته، به زندان رفته و از زندان فرار کرده؛ زنی که دیگر نیست، امّا یادش او را رها نمی‌کند. در پایان فیلم، نظر، پسرکی که انگشت دستش را به خاطر عشق به ریحانه از دست داده، جای مارگیر پیر را می‌گیرد.

این موضوع دستمایه اصلی فیلم رقص در غبار است. تصویری از عشق رمانتیک؛ دلمشغولی زن در زندگی مردان تنها. فیلم در بدنه اصلی خود، ماجراهایی که در بیابان می‌گذرد و رابطه‌ای که بین حیدر (مارگیر) و نظر (پسر جوان) شکل می‌پذیرد، متمرکز پیش می‌رود و با ماجراسازی مناسب می‌تواند شکل‌گیری تدریجی نوعی درک متقابل را به نحو باورپذیری به نمایش بگذارد. شخصیت‌پردازی نظر، سادگی و صفای درون او، ترس او و در ضمن سماجت و پافشاری‌اش بر مسائل اخلاقی، به نحوی در کنار هم نهاده شده که بدون اینکه فیلم به ورطه قهرمانسازی بیفتد، همدلی تماشاگر را با او به دست می‌آورد. لحن عمومی فیلم خویشتندار است، مگر جاهایی که موسیقی برای تأکید بر حالت‌های عاطفی آدم‌ها به کار گرفته می‌شود. امّا اگر بخش بیابان را بدنه اصلی فیلم بگیریم، مقدمه آن، یعنی بن‌بستی که نظر در آن گرفتار می‌شود، به فشارهای اجتماعی تن می‌دهد و زنی را که دوست دارد طلاق می‌دهد و بعد به سبب ناتوانی در بازپرداخت قرضی که برای تأمین مهریه او بالا آورده است، ناچار به فرار می‌شود، زیادی طولانی است، بخصوص بخش‌هایی که در محل کار او که آزمایشگاه تولید واکسن است اتفاق می‌افتد. روشن است که کار در آزمایشگاه تولید واکسن برای زمینه‌چینی آشنایی او با مارگیر انتخاب شده است، امّا این مکان در فیلم شخصیتی بیش از این پیدا کرده، بخصوص با تأکیدهایی که بر شستن اسب‌ها با شلنگ صورت گرفته است. یکی از فصل‌های فیلم با برشی به سر اسب شروع می‌شود و در صحنه دیگری نظر دقیقاً جای اسب را می‌گیرد، امّا این عناصر در باقی فیلم پی‌گیری نشده‌اند. اصولاً یکی از مشکلات فیلم این است که با وجود تکیه بر برخی عناصر مانند اسب و مار و انگشت، که آنها را به سطح نمادین ارتقا می‌دهد، نمی‌تواند آنها را در نظام نشانه‌ای بسامانی چنان مرتب کند که به هم پاسخ دهند و یکدیگر را تقویت کنند. البته منطق و زبان اصلی این فیلم زبان نمادین نیست، بلکه زبان واقع‌گرایانه است، امّا اگر برخی اشیاء در تصویر برجسته می‌شوند، خودبه‌خود این انتظار پیش می‌آید که در لایه دیگری، بدون اینکه منطق رئالیستی فیلم خدشه‌ای ببیند، نوعی مناسبات بامعنای نمادین نیز بین آنها به وجود بیاید و در سطح دیگری تم فیلم را تکرار کند.

پایان فیلم نیز اندکی از لحن عمومی آن فاصله می‌گیرد و کمی “هندی” می‌شود. اگر فرضاً جان ریحانه در خطر بود، می‌شد باور کرد که نظر به خاطر نجات او ایثار کند و قید انگشتش را بزند. امّا پرداخت قسط مهریه به او، انگیزه نیرومندی برای توجیه این عمل نیست، بخصوص از سوی کسی که به سبب ضعف شخصیت ریحانه را طلاق داده است. البته فیلم با هوشمندی آگاهانه از همان اوائل با استفاده از موسیقی هندی، فیلم هندی و ترانه‌های ایرانی متأثر از فرهنگ فیلم هندی، انگار برای پذیرش چنین پایانی زمینه‌چینی کرده است.

امّا پرداخت سینمایی کار. معلوم است فرهادی زبان سینما را خوب می‌شناسد. میزانسن‌های در عمق (برای نمونه جایی که حیدر و نظر در راه بیمارستان با هم حرف می‌زنند، صورت نظر در پیش‌زمینه و حیدر در پس‌زمینه جا گرفته است. در همین فصل جایی که ماشین حیدر به محلی می‌رسد که یخ هست، نخستین نما تصویری است که قالب‌های یخ را در پیش‌زمینه قرار داده و ماشین در پس‌زمینه وارد می‌شود)، خلق نوعی فضای مرموز و قهرمانانه پیرامون حیدر به کمک عوامل سبکی مانند تصاویر از پشت و سکوت‌های طولانی، برش‌های خوب و بامعنا در گذر از فصلی به فصل دیگر، و سرانجام عنوانبندی موجز با استفاده از بیان نمادین (شکستن شیشه) و صدا و تصویر فیلم هندی برای به تصویر کشیدن مراحل مختلف عشق و ازدواج نظر و ریحانه. امّا بازسازی ماجراهای نظر با مارها چندان قوی از کار در نیامده است. حتی که یک نما نداریم که مار و نظر را با هم نشان بدهد، دریغ از لحظه‌ای که دوربین از با حرکت پن از مار به نظر برسد یا برعکس سرش را از نظر به سوی مار برگرداند این موضوع به احتمال زیاد از محدودیت امکانات ناشی شده است، امّا به هر حال به فیلمی که حساس‌ترین لحظه‌های دراماتیکش رویارویی قهرمانش با مارها هستند، پرداخت ضعیف این صحنه‌ها جبران‌ناپذیر است. نشان ندادن صحنه‌های حساسی مانند بریدن انگشت دست (یا دست کم واکنش صورت نظر به آن) یا نیش زدن مار به نظر و در این مورد دوّم اکتفا به نماهایی مجرد از فریاد زدن نظر، فیلم را به حال و هوای فیلم‌های آماتوری نزدیک می‌کند که با تمهیدهای مشابه صحنه‌های دشوار و پرخرج را دور می‌زنند. از دیگر نشانه‌های حال‌وهوای آماتوری در پرداخت بصری فیلم افراط در برخی تهمیدات مانند حرکت‌های دوربین نیم‌دایره‌ای دور بازیگران یا نشان دادن مکرر شیشه حاوی مار و شیشه حاوی انگشت نظر در کنار هم پشت شیشه ماشین است.

بازی قریبیان پخته و حرفه‌ای است، هرچند بخش مهمی از شخصیت‌سازی او به کمک پرداخت تصویر انجام گرفته است. بازی ——- در نقش نظر خوب است، امّا برجسته نیست. بازیگر قدرتری می‌توانست همنشینی سادگی و سماجت، ترس و پافشاری را بهتر درآورد. در بـازی —- کفه ترس و استیصال و ضعف اراده بر سماجت و قوت اخلاقی می‌چربد. باران کوثری هم حضور خوبی دارد و معصومیت ریحانه را خوب به تصویر کشیده است، هرچند نقش ریحانه در فیلمنامه چندان پرداخته نشده است. او بیشتر نماد معصومیت و سادگی است، تا شخصیتی مستقل.

رقص در غبار (راستی چرا “رقص در غبار”؟) در مجموع نمره بسیار بالایی می‌گیرد. استحکام ساختار فیلمنامه (با وجود عیب‌هایی که برشمردیم) و پختگی پرداخت سینمایی کار در حد خیلی خوب هستند.

 

اصغر خان

اصغر فرهادی کارگردانی است که این روزها به سادگی نمی‌توان از کنار او گذشت او با فیلم‌های رقص در غبار، شهرزیبا، چهارشنبه سوری، درباره الی و اسکار جدایی نادر از سیمین حالا در سینمای ایران و جهان برای خود مکانی ایجاد کرده است من سعی کردم با نقد این فیلم ها در بهتر شناختن دنیای اصغر خان قدمی بردارم

 

ما برای بررسی فیلم رقص در غبار نیاز به اطلاعاتی داریم از اسطوره شناسی ما چند گونه کهن الگو داریم که مهمترین آنها 1- کهن الگوی آفرینش 2- کهن الگوی باروری 3- کهن الگوی رستگاری 4- کهن الگوی قهرمان و .....

 

سفر قهرمان

کریستوفر ولگر در کتاب« ساختار اسطوره ای در فیلم نامه» دوازده مرحله سفر قهرمان را شرح می دهد که  از کتاب جوزف کمپل به نام«  قهرمان هزار چهره» برداشته است ساختار فیلم رقص در غبار نیز از این ساختار پیروی می کند من هر قسمت توضیح می دهم و اگر نشانه یی قابل توضیح بود در همان جا توضیح می دهم نشانه ای که به ما کمک می کند که فیلم را از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم یکی از صحنه های اولیه فیلم ، میدان حر است و صدای خواندن زورخانه ای که به ما می گوید یک قهرمان داریم  حالا من با توضیح دوازده مرحله وارد نقد فیلم می شوم

 

نقد:

نظر عاشقی است که در جغرافیایی سنتی و دینی زندگی می کند اول بگذارید تعریفی از قهرمان بدهیم قهرمان یعنی کسی که آماده است نیازهای خود را فدای دیگران کند قهرمان مرد یا زنی است که قادر باشد بر محدودیت های شخصی و بومی اش فایق آید و از آن ها عبور کند و به اشکال مفید و معمولن انسانی برسد قهرمان به عنوان انسانی مدرن می میرد ولی چون انسانی کامل متعلق به تمام جهان دوباره متولد می شود دومین وظیفه خطیر او بازگشت به سوی ماست با هیئتی جدید و آموزش درسی که از این حیات مجدد گرفته است 

 

1جهان معمولی

جهانی است قبل از شروع داستان، زندگی روزمره که قهرمان در آن زندگی می کند با آداب رسوم و امکانات که آن جغرافیا دارد مکان امنی که اتفاقی در آن نیفتاده است او انسانی است معمولی

در اول فیلم ما یک آشنایی دختر و پسر معمولی در اتوبوس می بینیم که با وام ازدواج، ازدواجی را پی ریزی می کند با دیدن فیلمی هندی ما انتظار عشقی در کنار درخت همراه با آواز را دارد نظر با سوالی از ریحانه فضای دیگر را ایجاد می کند

 

نظر - به خاطر من روی شیشه خورده راه می ری 

ریحانه - با کفش آره

و شکستن شیشه نشانه از خبری بد است

در سکانسی صدای اذان می آید و پدر نظر دارد وضو می گیرد و این حاکی از سنت های موجود در جامعه نظر است

 

2-فراخوان به ماجرا جویی

ماجراجویی قهرمان زمانی آغاز می شود که زندگی آرام قهرمان تهدید شود و او را وادار می سازد که با مسئله مواجه شود یعنی در حقیقت موقعیت او را تکان می دهد امنیت اش زیر سوال می رود

 

مثل قهر کردن پدر، عاق کردن پدر و مادر، حرام کردن شیر ؛ حرام کردن نانی که می خورد و...

همه این ها در قبال طلاق ندادن ریحانه است به دلیل بد بودن مادر است اما قهرمان ما یک استدال برای طلاق ندادن می آورد که دقیقن از مناسبات دینی و سنت جامعه که در آن زندگی می کند پیروی می کند و آن بد بودن پسر نوح پیامبر است که به نوح ربطی ندارد و پیامبر بودن او به واسطه بد بودن پسر زیر سوال نمی رود و دیگر افراد از پاسخ دادن به این استدال عاجر هستند و همچنان اصرار به طلاق دادن می کنند مسئله قهرمان طلاق ندادن ریحانه و بعد دادن مهریه است چون پول ندارد این موضوع او را به چالش می کشد مادر ریحانه با دیاگوهایی مسئله را عنوان می کند

 

مادر-  پول مهر شو داری بدی

نظر - نه

مادر ریحانه - بیاید زندگی تونو کنید هر وقت کار کردی پول داشتی مهرشو بدی اون وقت طلاقش بده  

 

3-عدم پذیرش فراخوان

قهرمان به دلیل شک ها و ترس هایی که دارد امتناع از پذیرش ماجرا جویی می کند هر چند مشتاق به پذیرش باشد او در این مرحله دو دل است سعی می کند از ماجرا دور و به مدت کوتاه از قبول کردن آن سر باز می زند

 

نظر- موندم با این برگه چی کار کنم خودت جای من، پدر مادر من پدر مادر تو، مادر تو مادر من به قرآن مجید به جون ریحانه تو هر چی بگی من همون کار و می کنم بگی طلاق اونها تاریخش دو روز دیگه س می ریم دادگاه بگی نه خودت همین جا پاره ش کن

ریحانه -هیس  یواش

نظر - خوب جای من بودی چی کار می کردی ها جای من بودی چه غلظی می کردی طلاق می گرفتی

ریحانه - نه   

نظر - عروسی می کردی...      

در همین جا اصغر خان وارد زبان استعاری می شود او نشانه گذاری می کند و روایت را پیش می برد در صحنه ای از فیلم می بینیم که روی اسبی آب می پاشند و  معلم برای بچه ها توضیح می دهد که:

معلم - بعد زهر مارها رو تزیق می کنن به اسب تو خون اسب تولید پادزهر می شه که واسه مداوای ماهاس از پادزهری که واکسن درست می کنن این اسبم الان بهش زهر تزریق کردن و کوپالشو شستن

اسب نمادی است که باید تنها در اتباط با کهن الگوی قهرمان بررسی کرد این نماد جانوری در پیوند با آب و دریا کامل می شود در حقیقت تجسم قدرت غریزی ناخودآگاه اوست که در کهن الگوی قهرمان با رام کردن آن ( مهار غریزه خود) مسیر پیکار برای کمال و پیروزی را پشت سر می گذارد

 

اما مار نماد شهوت است شهوت اجتماعی که وجود دارد

دوست نظر(امری) می گوید: ننه اش هم یه روز سالم بوده از ما بپرس طلاقش دادی آدرس ننه شو بده مرخصی گرفتم یه سری بهش بزنوم چند ساله شه

مقداری از این تردید ها را در دوباره دادگاه می بینیم

نظر- ببین ریحانه بیا بیا بشین این جا الان که تو دیر اومدی من نشستم فکرامو کردم بشین این جا من طلاق نمی دم فقط به یه شرط

او تردید دارد و نمی داند چه کار کند

در دادگاه قضیه مهر دوباره تکرار می شود و نظر اعلام می کند که ریحانه مهرش را می خواهد ولی او ندارد که بدهد و در نهایت قسطی می کند

 

وقتی که نظر ریحانه را طلاق می دهد اصغر خان در تصویری زیبا اما سنتی اشک نظر را با خون اسب پیوند می دهد تا اشک خون را جلوی چشممان بیاورد و در صحنه بعدی نظر در جایگاه اسب پادزهری است و وقتی که می گوید طلاقش دادم دوستش روی او نیز هم چون اسب ها آب می گیرد بله پادزهر این بدنامی طلاق است و او میان خنده می گرید و آی آی عشق چهره زیبایت پیدا نیست و این حالت عاشقی است که یک قسط ازدواج دارد قرض الحسنه و یک قسط طلاق به دادگاه تازه اگر دو شیف کار کند قسط طلاقش را می دهد دادگاه

 

4- رویارویی با مربی

 

قهرمان با فردی که از او پخته تر و جهان دیده تر است مواجه می شود آن فرد تعلیمات لازم و وسایل کار را در اختیار می گذارد قهرمان نیاز به راهنمایی دارد یا حتا اعتماد به نفس داده که قهرمان با آن به جنگ شک و تردید ایجاد شده می رود

نظر به ساختمان شماره دو می رود در آن جا مارها را از مارگیرها می خرند او که از مارها می ترسد در یک لحظه مربی خود را در حین گذاشتن شیشه مار به داخل وانت می بیند ضامن وام ازدواج نظر به دنبالش می آید محل کارش که او را جلب کند نظر با رفتن به ماشین مارگیر از آن جا فرار می کند این پیرمرد مارگیر مربی نظر است او مثل همه مربیان کلاسیک کم حرف و سخت گیر است و با منطق خود زندگی می کند

 

5- گذر از آستان

حالا قهرمان آماده برای ترک زندگی عادی و وارد شدن به خطه یا شرایط نامانوس با قوانین و قواعد آن است

حالا او از شهر به کویر می آید کویر قواعد خاص خود را دارد شب هایش سرد است و قهرمان باید با او بجنگد اما باید تعلیم نیز ببیند برای همین وقتی به مربی می گوید که سردش است مربی تنها یک کبریت بیرون می اندازد در صحنه ای از فیلم نظر را تنها در کویر می بینیم که نشان دهنده این نکته است که او به محل غریبی آمده است  

در این بین اصغر خان روایتی دیگر را وارد داستان می کند و آن روایت عشق پیرمرد است این روایت با آهنگی که پیرمرد در ماشینش گوش می کند آغاز می شود

 در نگاهم چکید و مرد دست و پا زد به روی خاک تا زمانی که جان سپرد ..... آن بت لاله روی من آن که بود آرزوی من

و آهنگ دیگر وقتی مربی از زیاد خوردن مشروب بالا می آورد

تا شه من گذشته ها رو از یاد ببرم .......هر روز با یک بهونه چشمم و گریونده دلم می خواد که برم یه جای بی نشونی برای من امید موندنی نمونده دیگه وقت رفتنه وقت دل بریدنه

در صحنه ای از فیلم نظر در خانه خرابه ای تنها دراز کشیده و ماشین مربی از میان درش پیدا است این تصویر نشان دهنده این موضوع است که عاشق قدیمی در غار تنهایی خودش یعنی ماشینش که حتا شیشه هایش را پوشانده و شبیه غارش کرده و نظر که اگر از آن ور نگاه کنیم دهانه این خانه متروک شبیه غار است او نیز در غاز تنهایی خودش است

اما ما صحنه جالب تری داریم نظر شروع می کند با مربی حرف زدن او وقتی جان ریحانه را قسم می خورد مربی مکثی می کند و وقتی نظر از او می پرسد تو می دونی عشق یعنی چی مربی در حال دشتشویی کردن است و این یک جواب تصویری است 

 

6- آزمون ها، بر خورد با یاران و دشمنان

قهرمان برای ثبات قدمش بارها آزمایش می شود در این راه دوستان و دشمنانش به او رخ می نمایند

او با این جمله وارد این مرحله می شود

 

از این لحظه ما باهم رفیق هم هستیم شریک هم هستیم این خط این نشون

در صحنه بعد نظر به درون غار تنهایی مربی می رود چهار لیتری عرق سگی را به جای آب می نوشد و چهره معشوق مربی را ته یک صندوق پیدا می کند

 

7- رویکرد و نزدیک شدن

قهرمان با دوستان جدید خود برای چالش بزرگ در آن عالم خاص آماده می شود یک آماده سازی نهایی در خور ومناسب برای ماجرا جویی

مربی ماری را می خواهد بگیرد و نظر با آمدن و تعارف چای کار او را نیمه کاره می گذارد با رفتن مربی او دست به کار می شود و با سنگ به سر مار می کوبد و مار می میرد ولی مربی سوار بر ماشین از آن جا دور می شود نظر غار خود را آتش می زند و مربی برمی گردد

در حین زد و خورد مربی با نظر راز دیگری بر ملا می شود مربی قبلن آدم کشته است و پازل زندگی مربی خانه به خانه تکمیل می شود او شب را به سختی می گذراند و صبح به سراغ مارها می رود نظر هم به سراغ غار تنهایی مربی رفته و آن را ویران می سازد آهن هایی که روی شیشه های ماشین استیشن کشیده شده را بر می دارد و تمیز می کند

 

8- پیش آمدهای طاقت فرسا

 

قهرمان وارد گود می شود و با مرگ یا بزرگ ترین ترس های خود مواجه می شود

 که برای نظر صد البته که مار گرفتن است نظر به مربی می گوید خرت و پرت هاتو اجاره می کنم چند

و مربی وسایلش را می گذارد و می رود و می بیند که غارش تمیز شده است

نظر ماری را می گیرد و به علت ندانستن مار را از دمش می گیرد و مار انگشت نظر را می زند اما مهم قضیه این است انگشتی را که انگشتر ریحانه در او است مار شهوت انگشت نجابت اسبی را نیش می زند تا نقدی اجتماعی صورت گیرد در میان نمادها نظر بین قطع کردن و مردن مردد است که در نهایت راضی به قطع کردن انگشت می شود

 

9- پاداش

قهرمان گنجی را که از راه رو به رو شدن با سیاهی مرگ به دست آورده بر می دارد و به راه می افتد اما ممکن است دوباره در میانه بازگشت آن را از دست بدهد

همان طور که گفتیم این پاداش ماری است که نظر گرفته است

 

10- راه بازگشت

قهرمان با گنجی که به دست آورده، جهان مخصوص را ترک می کند و به خانه باز می گردد گاهی در میان راه بازگشت باز هم مورد تهاجم قرار می گیرد

 

مربی نظر را سوار ماشین می کند و راهی بیمارستان می شود در میانه راه با او هم کلام می شود تا درد را فراموش کند و می خواهد تا از ریحانه بگوید در این جا بعضی از رازها بازگو می شود مثلن این که نظر می دانسته که مادر ریحانه خراب است با این حال با او ازدواج کرده است

در صحنه ای ماری که نظر گرفته را نشان می دهد دلیل آوردنش این عنوان می شود که در بیمارستان لازم می شود ولی با توضیحات ما دلیل دیگری هم دارد او پادش است و باید همراه قهرمان باشد و راز مربی فاش می شود او به خاطر زنش آدم می کشته و زنش به خاطر این که او زندان رفته مربی را ول می کند

 

 

11- رستاخیز

این بار هم درست در آستانه بازگشت در سر مرزها باز یک آزمایش بزرگ دیگر رخ می دهد و قهرمان بار آخر فداکاری می کند و یک مرگ و تولد رخ می دهد اما در یک سطح بالاتر  و برتر حالا تقابل ها و تضادها و دو قطبی ها با هم آشتی پذیر شده اند و چالش برطرف شده است

می بینیم چالش با مربی به پایان رسیده است و مربی پول پیوند انگشت را برای نظر جور کرده است حالا نظر می تواند انگشتش را عمل کند اما او پول را بر می دارد و می رود با این که می توانست انگشتش را پیوند بزند در راه عشق یک ایثار دیگر نیز می کند حالا جواب این سوال را می دانیم که چرا مربی به جای این که پول را به بیمارستان بدهد به نظر می دهد چون می بایست نظر مرحله رستاخیز را بگذراند

 

12- بازگشت با آب حیات

قهرمان به خانه بر می گردد و یا در مرتبه ای دیگر با شخصیت استحاله یافته خود سفری دیگری را آغاز می کند و شخصیتش رشد کرده است

او پول ها را به ریحانه می دهد و در جاده ماشین مربی را می بیند و متوجه می شود که او برای تهیه پول ناچار ماشینش را فروخته است و از آن جا که نظر دوست ندارد به کسی بدهکار باشد سفری دیگر را آغاز کند برای یافتن مربی و تسویه با آن

 

 و سکانس پایانی فیلم نمایی از درون یک صندوق است که فیلم را به پایان می رساند

همان طور که دیدیم این الگوی مناسبی برای توضیح فیلم رقص در غبار بود اصغر خان آکادمیک است و حتمن از این الگو استفاده کرده تا روایت را دراماتیک کند الگوی که در جنگ ستارگان، آلیس در سرزمین عجایب جواب داده است و همچنن اصغر خان در این فیلم در دنیای اسطوره ها و نمادهاست البته گل درشت هر چه که جلوتر برویم درونی تر می شود او چون مهندسی اجتماعی درد جامعه امروز را بررسی می کند برای همین مخاطب امروز را نیز همراه خود دارد هنری بیان می کند برای همین فیلمش جذاب است جامعه ای که نیاز به کالبد شکافی دارد او با هنر خویش دست به این کار زده و این جامعه ماست نه این که کار هنرمند سیاه نمایی است چه سیاه نمایی اگر انگی پیدا نشود خوب چاره ای برای انگ زدن است شاید اگر دقیق تر شویم جامعه از این سیاه تر است او در این فیلم عشق را به چالش می کشد و او را توالت فرض می کند

 «رقص در غبار» بسیار شبیه به کارهای تلویزیونی موفق اصغر فرهادی به‌خصوص سری دوم داستان یک شهر ساخته‌شده است. فیلم تلفیقی از رومانتیسیسم و احساسات گرایی افراطی و نگاهی ابتدایی به جامعه و روابط اجتماعی آدم‌هاست که البته با هر دو مورد هم خام‌دستانه برخورد می‌کند. برخلاف فیلم‌های متأخرتر فرهادی در «رقص در غبار» اجتماع و مباحث جامعه‌شناختی واجد اهمیت داستان پردازانه و پیش برنده نیست و این شخصیت‌ها، عواطف و بزنگاه‌های احساسی‌شان است که مخاطب را با خود درگیر و تا انتهای داستان همراه می‌کند.

 تصویر انگشت قطع‌شده نظر، ازجمله تصاویری ست که احتمالاً تماشاگر تا آخر عمر فراموشش نخواهد کرد!

 

.

 

منابع

Moscow International Film Festival (2003)". MIFF. Retrieved 2013-04-01.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%82%D8%B5_%D8%AF%D8%B1_%D8%BA%D8%A8%D8%A7%D8%B1

http://robertsafarian.com/?p=1319

http://amirazadedel.blogfa.com/post-51.aspx

http://blog.namava.ir/asghar-farhadi-filmography-review/

نقد فیلم ابد و یک روز

$
0
0

نقد فیلم ابد و یک روز

جمع آوری از گارگین فتائی

.

 

 

 

 

 

کارگردان

سعید روستایی

تهیه‌کننده

سعید ملکان

نویسنده

سعید روستایی

بازیگران

پیمان معادی

نوید محمدزاده

پریناز ایزدیار

شبنم مقدمی

ریما رامین‌فر

مهدی قربانی

معصومه رحمانی

شیرین یزدان‌بخش

موسیقی

امید رئیس‌دانا

فیلم‌برداری

علی قاضی

تدوین

بهرام دهقان

توزیع‌کننده

فیلمیران

تاریخ‌های انتشار

 ۲۶اسفند ۱۳۹۴

مدت زمان

 ۱۱۰دقیقه

کشور

ایران

زبان

فارسی

فروش گیشه

۱۱٬۴۸۳٬۶۷۵٬۱۰۰تومان

 

ابد و یک روز فیلمی به کارگردانی و نویسندگی سعید روستایی و تهیه‌کنندگی سعید ملکان محصول سال ۱۳۹۴است. ابد و یک روز در طول نمایش مورد توجه عموم و منتقدین قرار گرفت و توانست ۹سیمرغ بلورین (۶سیمرغ در بخش اصلی، ۲سیمرغ -بهترین فیلم و بهترین کارگردانی-در بخش نگاه نو و سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران) سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر را به دست آورد.

تعریف واژه «ابد و یک روز» در خود فیلم معلوم می‌شود. مرتضی (پیمان معادی) معنای این واژه قضایی را این‌گونه بیان می‌کند: «وقتی به مجرمی ابد می‌دهند، بعد از ۱۵سال او می‌تواند تقاضای فرجام خواهی کند و از مدت حبسش کم کند. اما وقتی قاضی حکم ابد و یک روز می‌دهد دیگر امکانی برای کم کردن مدت حبس نیست. مجرم تا یک روز بعد از مرگش هم باید در زندان بماند.» این فیلم از تاریخ ۲۶اسفند ۱۳۹۴در سینماهای ایران اکران شده است.

خلاصه داستان

روایت خانواده‌ای که درگیر مشکلات مختلفی همچون اعتیاد، تهی دستی، بیکاری و از همه مهم تر روابط عاطفی میان اعضاء خانواده می‌باشد و بدنبال رهایی از این مشکلات داستان‌هایی در حین تدارک دیدن مراسم عروسی سمیه شکل می‌گیرد که منجر به اتفاقاتی و تغییراتی در رابطه افراد خانواده می‌شود

سمیه ( پریناز ایزدیار ) دختر جوانی است که قرار است به زودی به عقد مردی افغان درآید. اما سمیه برای انتخاب این وصبت مردد است چراکه وضعیت خانه ای که در آن قرار دارد تا حدود زیادی به او وابسته است. وی مادر پیر و از کار افتاده ای دارد و البته برادران و خواهرانی که همواره در حال نزاع با یکدیگر هستند و...

 

جوایز

سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر[ویرایش]

بخش سودای سیمرغ

بهترین فیلم سعید ملکان نامزدشده سیمرغ بلورین

بهترین کارگردانی سعید روستایی برنده سیمرغ بلورین

بهترین بازیگر نقش اول مرد پیمان معادی نامزدشده سیمرغ بلورین

بهترین بازیگر نقش اول زن پریناز ایزدیار برنده سیمرغ بلورین

بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نوید محمدزاده برنده سیمرغ بلورین

بهترین فیلمنامه سعید روستایی برنده سیمرغ بلورین

بهترین تدوین بهرام دهقان برنده سیمرغ بلورین

بهترین صدا امین میرشکاری و سید علیرضا علویان نامزدشده سیمرغ بلورین

بهترین چهره‌پردازی سعید ملکان برنده سیمرغ بلورین (به طور مشترک به همراه فیلم امکان مینا)

بهترین فیلم از نگاه تماشاگران سعید ملکان برنده سیمرغ بلورین (۳٫۶۱/۴)

بخش نگاه نو

بهترین فیلم سعید ملکان برنده سیمرغ بلورین

بهترین کارگردانی سعید روستایی برنده سیمرغ بلورین

 

جشن خانه سینما

 

جایزه

بهترین کارگردان سعید روستایی برنده تندیس زرین

بهترین بازیگر نقش اول مرد پیمان معادی برنده تندیس زرین

بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نوید محمدزاده برنده تندیس زرین

بهترین فیلمنامه اورژینال سعید روستایی برنده تندیس زرین

بهترین تدوین بهرام دهقانی برنده تندیس زرین

بهترین طراحی لباس غزاله معتمد برنده تندیس زرین

 

 

جشن دنیای تصویر

بهترین فیلم سعید ملکان برنده تندیس حافظ

بهترین کارگردانی سعید روستایی برنده تندیس حافظ

 

خلاصه داستان:

 

سعید روستایی : متولد سال 1368 در تهران و فارغ التحصیل کارشناسی سینما از دانشگاه سوره می با شد. روستایی پس از ساخت چند فیلم کوتاه، با فیلم « ابد و یک روز » توانست نام خود را مطرح نماید و در اولین ساخته سینمایی اش جایزه سیمرغ بهترین کارگردانی ، بهترین کارگردانی نو و بهترین فیلمنامه را از سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر دریافت نماید.       

« ابد و یک روز » داستان تکراری و شنیده شده ای دارد که پیش از این بارها توسط فیلمسازان دیگر دستمایه ساخت یک فیلم بلند سینمایی شده است. داستان خانواده ای از طبقه پائین شهر که قرار است با ورود یک خواستگار و مسائلی که پیرامون این اتفاق رخ می دهد، تماشاگر را به دنیای تاریک این خانواده هدایت کند و زندگی شان را مقابل دیدگان مخاطب قرار دهد.

اما تفاوت عمده « ابد و یک روز » با دیگر آثاری که در این حال و هوا ساخته شده اند در این است که اینبار کارگردان به خوبی شخصیت های داستان و جغرافیایی که داستان در آن رخ می دهد را شناخته است. سعید روستایی با تسلطی که به ندرت می توان در یک کارگردان 26 ساله جستجو کرد، شخصیت های پر تعداد داستانش را به حدی خوب و درست پرورش داده که مخاطب را به راحتی با خود همراه می نماید و دردها و ناراحتی های آنان تبدیل به درد ذهنی مخاطب در هنگام تماشای فیلم می شود.

فیلمنامه « ابد و یک روز » را می توان به راحتی در زمره بهترین فیلمنامه های چند سال اخیر در سینمای ایران قرار داد. فیلمنامه ای که از دکوپاژ و میزانس گرفته تا پرداخت شخصیت ها، در حد و اندازه استاندارد قرار دارد. خوشبختانه کارگردان به خوبی این موضوع را درک کرده که برای روایت داستان آدمهای پائین شهر نیازی به سفید و سیاه کردن آنان نیست. این انسانها درد مشترکی دارند اما هرگز برای رسیدن به مقاصدشان یک هیولای ترسناک نمی شوند. ویژگی تحسین برانگیز دیگر فیلم را می توان در شخصیت کودک جستجو کرد؛ شخصیتی که برخلاف فضای تیره و تاریک داستان، کاملا یک تیزهوش است و فیلمساز با خلق آن این پیغام را به جامعه می دهد که افراد باهوش متعلق به دسته یا طبقه خاص اجتماع نمی باشند.

بهترین شخصیت پردازی فیلم متعلق به محسن ( با بازی نوید محمد زاده ) است. مرد جوان معتادی که اگرچه اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و فروشنده سابقه داری است، اما عشق و علاقه اش به اعضای خانواده را از یاد نبرده و در میان دعوا و مرافه های فراوان با برادرش مرتضی ( پیمان معادی ) همواره به او یادآوری می کند که نباید سمیه با چنین وضعیتی ازدواج کند. علاقه برادر و خواهری محسن و سمیه مخصوصا در سکانس درخشان یک سوم پایانی فیلم که محسن در حال التماس کردن به سمیه می باشد، تماشایی و تاثیرگذار است و کارگردانی دقیق سعید روستایی نیز به خوبی از این موقعیت بکر، لحظه ای ماندگار خلق کرده است.

یکی از بهترین ویژگی های « ابد و یک روز » را می توان به تصویر کشیدن معضل اعتیاد دانست. معضلی که در سالهای اخیر بارها و بارها در سینما از آن صحبت شده اما هرگز تا بدین حد برای مخاطب ملموس و قابل درک نبود ه است. کارگردان جوان فیلم به جای به تصویر کشیدن موقعیت های کلیشه ای از شخص معتاد، وی را فردی معرفی می نماید که مشکل اعتیادش سبب دور شدن او از جمع خانواده شده است. در یکی از سکانس های تاثیرگذار فیلم، اعضای خانواده در حال رقص و پایکوبی هستند اما محسن در حیاط به تنهایی مشغول پایکوبی است و در یک نمونه بهتر، زمانی که سمیه در حال گرفتن عکس دسته جمعی می باشد، محسن به جای قرار گرفتن در کنار خانواده، در بالای پله ها می نشیند تا جدای از دیگران باشد. روستایی به خوبی توانسته با تسلط کامل، تاثیرگذارترین تصویر از اعتیاد در سینمای ایران در چند سال اخیر را ترسیم نماید.

اما « ابد و یک روز » علی رغم انسجام قابل توجهی که در فیلمنامه داشته، ایراداتی هم دارد که می شد با کمی دقت و بازنگری از وقوع آن جلوگیری کرد. از جمله این ایرادات مطرح کردن خرده داستانهایی است که به راحتی به حال خود رها می شوند و به درستی مشخص نیست که دلیل مطرح شدن آنها چه بود ه است. از جمله این خرده داستانها، داستان زخم شدن صورتِ خواهر زده مرتضی است که دقایقی از فیلم را به خود اختصاص می دهد اما ارتباط آن با هسته اصلی فیلم مشخص نمی شود یا رفتارهای عجیب و غریب خواهر سمیه که گربه های آسیب دیده را به منزل آورده تا بابت نگهداری از آنان به درآمد برسد، این شخصیت همواره عصبانی است اما فیلمساز کمتر به سراغ زندگی او می رود تا بدانیم درد او برای این حجم از پرخاش چیست.

« ابد و یک روز » در بخش بازیگری بدون شک یکی از برترین های سینمای ایران در چند سال اخیر به شمار می رود. بازیگران پرتعداد فیلم، بهترین بازی خودشان را تا به امروز را ارائه کرده اند. پیمان معادی که مشخصا بهترین بازیگر فیلم است، در نقش مرتضی به پختگی کامل رسیده و عدم اهدای سیمرغ به وی کماکان یکی از ابهامات سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر به شمار می رود. نوید محمد زاده هم در نقش محسن بازی مسلطی از خود به نمایش گذاشته است و ترحم تماشاگر را بر می انگیزد. پریناز ایزدیار نیز در مهمترین نقش آفرینی دوران بازیگری اش توانسته خوبی تصویری مظلومانه از سمیه ترسیم نماید و تماشاگر را نگران سرنوشت این شخصیت کند. دیگر بازیگران مکمل فیلم از جمله شبنم مقدمی و شیرین یزدان بخش نیز به خوبی از پس نقش هایی که به آنان سپرده شده برآمده اند.

« ابد و یک روز » اثری شایسته و تماشایی است که پازل های آن به درستی در کنار یکدیگر چیده شده اند. « ابد و یک روز » خبر از ظهور فیلمسازی خوش ذوق و باهوش به نام سعید روستایی در سینمای ایران دارد. فیلمسازی که در 26 سالگی تسلطش بر کارگردانی، فیلمنامه و بازی گرفتن از بازیگرانش به حدی بالاست که حیرت اهالی سینما را به همراه خواهد داشت . « ابد و یک روز » در سال پیش روی به راحتی خواهد توانست نماینده شایسته ای برای سینمای ایران در اسکار 2017 باشد.

 

 

فیلم جنجالی ابد و یک روز

فیلم “ابد و یک روز” یکی از آثار شاخص بخش نگاه نو و سودای سیمرغ سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر بود، که اولین فیلم بلند سعید روستایی است.

این فیلم آرای مردمی زیادی را در بین رقبای خود در جشنواره فیلم فجر 34 داشت و توانست نظر جمع زیادی از اهالی سینما را نیز جلب نماید.

فیلمبرداری ابد و یک روز در مدت دو ماه در لوکیشن هایی در تهران انجام شده است و سعید ملکان تهیه کنندگی آن را برعهده داشته است، بازیگران این اثر در نقش های متفاوتی حضور دارند و این مورد یکی از ویژگی های این اثر به شما می رود.

 

 

ابد و یک روز درد گریز ناپذیری از فلاکت و بدبختی

ابد و یک روز را شاید خیلی ها سیاه نمایی جامعه ایرانی بدانند یا بتوان اگر عینک آقای فراستی را بر دیدگان زد (که معلوم هست چرا تریبون صدا و سیما دربست در اختیار ایشان است ) از آن تفسیر های ضد ایرانی ضد انسانی و خیلی چیز های عجیب و غریب دیگر درآورد کاری که آقای فراستی به بدترین شکل ممکن آن را انجام داده است. اما به عقیده من، ابد و یک روز ، برش کوچک از فلاکتی بزرگ است که حتما باید درون آن گیر کرده باشی تا بفهمی چرا ابد و یک روز است! و چرا امید رهایی و تمام شدن در آن تقریبا ناممکن است. باید با اینهمه بدبختی و فشار و اتفاقات عجیب و غریب سر و کله زده باشی تا بفهمی که همه ی اینها نه داستان است نه سیاه نمایی. فقر در عام ترین تعریف آن، آنچنان سخت،گریز ناپذیر و بازتولید شونده است که می بایست درون آن گیر کرده باشی تا باور بخش های عظیمی از این فیلم برایت ممکن پذیر باشد. دقیقا فقر “ابد و یک روز” است. و این بهترین واژه ای است که می توان برای این وضعیت استفاده نمود. می گویند محتوای ذهنی انسانها از تجربه های شخصی شان و یا از مطالعه و زندگی دیگران حاصل می شود حال اگر آقای روستایی عزیز را با این سن کم به عنوان کارگردان و نویسنده فیلم در نظر بگیریم، هرچقدر هم این انسان کتاب خوانده باشد و مطالعه کرده باشد، پختگی این انتخاب( انتخاب اسم) و استادی در پرداختن به زاویه های بسیار بسیار جزئی اش، برای من مخاطب جای سوال دارد. یعنی با دیدن فیلم پیش خودم می گویم این یک تجربه شخصی است و نویسنده امکان ندارد در این سن بدون داشتن تجربه شخصی و لمس این موقعیت بتواند به این زیبایی روایت کند. البته خیلی ها هم این روایت را می دانند اما بلد نیستند که روایت کنند و این دقیقا هوش و ذکاوت و مهارت فیلم سازی آقای روستایی را نشان می دهد.

 

Abad va Yek Rooz1 نقد فیلم جنجالی ابد و یک روزسعید روستایی فیلم اولی ست که آدم را می ترساند!

چون با گرفتن بازی های خوب از بازیگران حرفه ای و لحظه لحظه مخاطب را میخکوب فیلمش کردن، نشان داد یک کارگردان خوش آتیه و عجوبه ای در فیلم‌سازی پا به عرصه سینمای ایران گذاشته است؛ با این حال این همه ترس من نیست. روی دیگر ترس من که جنبه منفی دارد به فضای به شدت تلخ و ناامیدانه فیلم این جوان بر می گردد.

ابد و یک روز به عقیده من یک برش خیلی واقعی از یک جامعه نه چندان کوچک است

ربطی هم به ایران ندارد،این خانه می تواند در هند باشد،در کوچه پس کوچه های فیلیپین یا چین و یا حتی آمریکا باشد . فقر و فلاکت در عام ترین شکل کلمه “ابد و یک روزی” است و ربطی به جا و مکان ندارد . البته شاید برخی ها این نگاه را نوعی تقدیر گرایانه بدانند یعنی اینکه سرنوشت هر کسی از پیش رقم زده شده است و اصلا جای تغییر نیست! و از این رو بخواهند این نوشته و یا فیلم را مورد نقد قرار دهند که در جواب باید گفت نه فیلم و نه نوشته اینجانب داعیه همچین موضوعی را ندارد فقط می خواهد گریز ناپذیری از بدبختی را یادآور شود. استثنا همیشه وجود دارد ولی آدم وقتی که در این شرایط گیر می کند انگار اتفاقات بد و سختی ها، دومینو وار روی سرش خراب می شود و اینقدر این اتفاقات سریع می افتد که اصلا نمی دانی کدام را حل کنی و به کجا برسی. ابد و یک روز راوی حقیقتی بزرگ و بی پرده و بی رودربایستی است. بازی های درخشان بازیگران فیم به ویژه نوید محمد زاده که به جرات می توان گفت یکی از شاهکار های بازیگری تاریخ سینمای ایران بود فیلم را باورپذیر تر و ملموس تر ساخته است. لحظه تقاضای نوید محمد زاده از خواهرش سمیه برای نرفتن! و فرو رفتن در استیصال و درماندگی این کارکتر، مرا یاد “شان پن در فیلم رودخانه مرموز انداخت. زمانی که جسد دخترش را پیدا می کند با نهایت درماندگی شروع به فریاد و گریه می کند. فیلمی که برای شان پن اسکار به همراه آورد.”

به عقیده من این فیلم اگر در آمریکا ساخته می شد بی شک نوید محمد زاده لایق دریافت اسکار بازیگری میشد

واقعا خیره کننده بود و علیرقم تلخی فیلم، آدم دوست دارد صدبار این فیلم را برای بازیگرهای معرکه اش تماشا کند. پریناز ایزدیار در نقش سمیه،خواهری که پناهگاه خانواده است و از همه چیز خود میگذرد تا بقیه خانواده راحت تر زندگی کنند بسیار درخشید. نقشی ملموس که می توان در خانواده های دهه پنجاه و شصت ( زمانی که تعداد بچه های خانواده زیاد بود) به راحتی پیدا کرد. پیمان معادی نقش یک برادر بزرگ را که می خواهد یک ذره خانواده اش را به سمت خوشبختی ببرد و در این راه از کار غیر اخلاقی( معامله بر سر خواهر ) هم نمی ترسد تا یک کار بزرگ اخلاقی تر را انجام دهد نیز خیلی خوب از کار درآمده است. این تعارض را آقای معادی به زیبایی بازی کرده است. اما با همه این تلاش ها،فقر و فلاکت “ابد و یک روز” است! اعتیادی که ترک نمی شود، خواهری نمی رود و بر میگردد، خواهر زاده ای که ادب نمی شود ،مغازه فلافلی ای که احتمالا بسته می شود چرا که باید پول خواستگار افغانی داده شود و…. همه اینها نشانگر گریزناپذیری است از بدبختی. باید حتما آدم این شرایط را گذارنده باشد تا بفهمد که این “ابد و یک روز” یعنی چه. شاید تنها نشانه این گریز درس و تحصیل باشد،اینده ای که فقط دارد به فرزند کوچک و باهوش خوانواده چشمک می زند. درس خواندن و رها شدن از این فلاکت.

در یک جمع بندی به نظر من ابد و یک روز یکی از شاهکارترین فیلم های تاریخ سینمای ایران است که همه چیز آن در یک قواره و استاندارد ساخته شده است. نمایشنامه عالی،کارگردانی بی نظیر،موسیقی عالی بازیگری های تکرار نشدنی ،فیلم برداری و همه و همه در بالاترین استاندارد. همه ی شمار ابه دیدن این شاهکار سینمای ایران دعوت می کنم

 

-ابد و یک روز دارای یک موقعیت و خط مرکزی است. حول این محور، داستانک هایی وجود دارند که با شاخ و برگشان قرار است موجب تکمیل موقعیت مرکزی، و تعیین جایگاه کاراکترها بشوند و موقعیت آن ها را به ما نشان داده و یا برخی از آن ها را از نقطه ای به نقطه دیگر انتقال دهند. اما این خط مرکزی به شکل محسوسی در مسیر درام دیده نمی شود. خانواده ای در شرایط بحرانی هستند. و حال با معامله ای که برادر بزرگتر بر سر ازدواج خواهرش می کند، قرار است وضعشان بهتر شود. چالش درام تصمیم خواهر برای تن دادن به آن ازدواج است. آیا برای بهتر شدن وضع اعضای خانواده اش تن به این کار می دهد و یا نمی دهد؟ اصلا آیا ذات این تصمیم برای او امری چالش زا است یا نه؟ این امر قرار است مسیر کلی درام را به پیش ببرد. اما حداقل تا یک سوم پایانی، آن چیزی که در مرکزیت روایت فیلم وجود دارد، انبوه خرده قصه هایی است که گاه بود و یا نبودشان فرقی ندارد. بحث دختر و تصمیمش، در انتهای فیلم پررنگ می شود. و آن چیزی که در دو سوم ابتدایی فیلم به شدت مشهود است، انبوه دعواها و خرده ماجراهاست. شاید این امر را بتوان یکی از ضعف های ابد و یک روز دانست. اما نقطه قوتی که باعث می شود این ضعف زیاد خود را نمایان نسازد، شناخت فیلمساز از کاراکترهای فیلمش است. کاراکتر ها یک به یک معرفی می شوند و دارای فردیتی ویژه هستند. از مادری که به شکل ملموسی متعلق به آن خانه و آن جنس فرزندان است. با نگاهی که آن تقدس ذاتی را از مادر گرفته و حتی او را شریک در خلافکاری های پسرش نشان می دهد. مادری که مرده و تنها جسمش نفس می کشد. مادری که در انتظار مرگ است و در یک دیالوگ تکان دهنده از بچه اش می پرسد: پس چرا من نمی میرم؟ از آن طرف برادر بزرگتر، آن رابطه کوچک دوست داشتنی اش با آن زن و عاشقانه هایشان، تلاشش برای برپایی فلافلی و رابطه اش با خواهرش ملموس است و باورپذیر. او خسته شده از اتفاقاتی که در اطرافش رخ می دهند. می خواهد زندگی خوبی را شروع کند و در این راه کاری هم که با خواهرش می کند از نظر خودش امری "غیراخلاقی"نیست. بلکه به شدت آن را کاری درست و اخلاقی دانسته و گمان می کند که با این کار هم خدمت بزرگی به خواهرش کرده، و هم برای بهبود وضعیت خانواده اش قدمی را برداشته. در واقع او قطب منفی نیست. بلکه کاراکتری است خاکستری که تنها می خواهد رها شود. و باری که بر دوشش گذاشته اند را بردارد. منشا تصمیم این کاراکتر برای ما باورپذیر است. ولی در عین حال نمی توانیم آن را بپذیریم و قبول کنیم. این موقعیت متناقض در درون ما با حضور برادر کوچکتر تبدیل به موقعیتی متعادل می شود.

 

که کاراکتری است به شدت متناقض. درگیر وضعیت بسیار بد اعتیاد است ولی در عین حال غیرت فراوانی بر روی خانواده اش دارد و دلش برای خواهرش می سوزد. بازی خوب نوید محمدزاده در شکل گیری این کاراکتر به شدت تاثیرگذار است. نگاه کنید که او در یک آن چند حس متفاوت با یکدیگر را در هم ادغام کرده و به شکلی باورپذیر نمایش می دهد. سکانسی که با برادرش در خانه دعوا می کند و از او سند می خواهد را به یاد بیاورید. از یک طرف جنس دعوا با برادر، از طرف دیگر التماسش از خواهرش برای آنکه نرود. یا آنجا که ماموران به دنبال پسر کوچکتر راه افتاده اند و او التماش می کند که مسیر خانه را به ماموران نشان ندهد. در مجموع کاراکتری است به شدت باورپذیر در عین تمامی تناقض هایش. جایی که افراد مرکز بازپروری او را به زور می خواهد ببرند و او از نرده پله ها چسبیده و یک در میان نام خواهر و برادرش را صدا می زند، به شدت تاثیرگذار است . تقابل این افراد دو سوم ابتدایی فیلم را می سازد. نکته قوت فیلمساز در بعد اجرایی ماجراست. اینکه توانسته این حجم دعوا و درگیری را جان دار اجرا کند. به طوری که مخاطب درگیر موقعیت شده و فراموش کند که این حجم دعواهایی که از نیمه چیز جدیدی را به شخصیت ها و موقعیتشان اضافه نکرده و صرفا تکرار مکررات است را برای چه تماشا می کند؟ دیالوگ نویسی های بسیار خوب فیلمساز هم در شکل گیری کیفیت این دعواها موثر است. دعواهایی که می توان تعداد زیادی از آن ها را حذف کرد و آسیبی به فیلم نرسد. اما در عین حال نگاه فیلم به زندگی این کاراکترها، نگاهی است همه جانبه و زیبا. در دل تمامی این لحظات سیاه، ما سکانس جشن گرفتن برای کارنامه پسر را داریم که سرشار از زندگی است. و یا سکانسی که با هم عکس یادگاری می گیرند و .. . فیلم سرشار از جزئیاتی است که فیلمساز توانسته این جزئیات را درکنار یکدیگر قرار داده و کلیت قابل قبولی را علارغم برخی مشکلات و نواقص به مخاطب ارائه بدهد.

پسربچه کوچک فیلم در کنار خواهر، قرار است خط اصلی درام را به پیش ببرند. پسر باهوش است و در کنار برادر معتادش، تنها کسی است که ضرورت حضور خواهر را در آن خانه درک می کند. رابطه پسر کوچک با خواهرش در معدود مواردی خوب است. اما باز عمق لازم را ندارد. تنها می بینیم که او پسر را تشویق کرده برای درس خواندنش و به او می گوید کمتر فوتبال بازی کند و برود دنبال درسش. اما حس پسر نسبت به خواهرش به شکل ملموسی درآمده. در نتیجه هنگامی که در پایان خواهر سوار بر ماشین، لحظه ای برادر کوچکش را در پیاده رو می بیند، حس خواهر را می توانیم درک کنیم. و در نهایت بازگشتی که در پایان رخ می دهد. و چه از نظر موقعیت دراماتیک و چه از نظر موقعیت اجرایی به شدت درست و درجه یک است. پسر وارد خانه می شود. دوربین از پشت او را تعقیب می کند. خانه سوت و کور است. چراغ ها خاموش و آدم ها ساکت. نبود خواهر برای پسر سوال برانگیز می شود. نگاهی به اطرافش می کند. نشانی از خواهر نیست. نگاهش به کاسه آب و قرآن بر روی بالکن می افتد. متوجه می شود که خواهر رفته است. نما اورشولدر پسر است که ناگهان دست خواهر از پشت روی شانه اش قرار می گیرد. کات به نمای مقابل که خواهر برگشته است و چمدانش را به داخل خانه می آورد. خواهر به داخل خانه می رود. و در حالی که پیمان معادی آماده دعوا با خانواده افعانی است، چراغی را روشن می کند. و فیلم با این روشنایی به پایان می رسد. چه پایانی بهتر و دقیق تر از این می توان برای چنین درامی متصور شد؟ آیا این پایان امیدبخش نیست؟ آیا این نور و روشنایی نوید یک آینده بهتر را نمی دهد؟ فیلم آرمان گرایانه به دنیایش نگاه نمی کند. و انتظار اتفاق عجیب و غریبی را هم در آینده نشانمان نمی دهد. ما می توانیم در ذهن خود تصور کنیم که بعد از بازگشت دختر چه اتفاقاتی ممکن است برای این خانواده بیفتد. قرار نیست تغییر خاصی در وضعیت آن ها رخ بدهد. اما تصمیم دختر برای بازگشت و روشن نگه داشتن همان چراغ، مهم است و امیدبخش. اما باز باید تاکید کرد که این موقعیت پایانی تاثیرگذار تر از آب در می آمد، اگر در طول فیلم چالش دختر برای این تصمیم را به شکلی بهتر و عمیق تر مشاهده می کردیم. ابد و یک روز فیلم خوبی است که می تواند دنیایش را ترسیم کرده و آدم هایش را نشانمان دهد. فیلمی است دوست داشتنی که به مدد بازی های بسیار خوب، کارگردانی درجه یک و با جزئیات، تاثیر خود را بر ناخودآگاه تماشاگر گذاشته و او را با خود همراه می کند. روستایی در کارگردانی سعی دارد که دوربینش را در جایگاه قضاوت قرار ندهد. به همین سبب اکثرا در مدیوم شات می ایستد و یک موقعیت ثابت را از زوایای گوناگون می گیرد و این زوایا را به سرعت به همدیگر کات می کند تا علاوه بر ایجاد ریتم، به ما بگوید که دید همه جانبه ای را از موقعیت می خواهد به ما بدهد. مانند همان شیوه اجرایی که اصغر فرهادی در جدایی نادر از سیمین در دستور کار خود قرار داده بود. اما روستایی صرفا تقلیدکار نیست. صرفا یک دنباله روی معمولی اصغر فرهادی نیست. بلکه توانسته به قوت دنیای خودش را ترسیم کند. و این مهمترین نکته مثبت کارش

 

 

«ابد و یک روز» فیلم پرهیاهوی پوشال

خبرگزاری فارس: «ابد و یک روز» فیلم پرهیاهوی پوشالی/ بازی‌ها در فیلم بسیار گیراست

 

 

 بدون شک شریفترین و باورپذیر ترین شخصیت فیلم محسن است که بارها مورد تهمت و داشتن توهم از طرف برادر بزرگتر خود مرتضی(پیمان معادی) و خواهرهای دیگر قرار می‌گیرد،اما زمانی‌که برای سمیه سخنرانی می‌کند متوجه می‌شویم او فهمیده‌تر و دلسوزتر از برادر بزرگتر است.

«ابد و یک» روز یک فیلم پرهیاهو است که در پس فریادها و پلشتی‌های انباشته شده فیلم رئالیسم و منطق و پیرنگ و شخصیتی و مهم تر از همه نگاه و چرایی کنش‌ها وجود ندارد. اگر کمی از هیاهوهای ظاهری فیلم فاصله بگیریم، شخصیت‌های را می‌بینیم که مثل گره کوری به همدیگر تنیده شده‌اند و جز یک شلوغ‌کاری و هوچی‌گری چیز دیگری را به مخاطب خود عرضه نمی‌کنند.

 

 

 

چرا کاراکترهای داستان مدام به سر و کله هم می پرند؟ چرا دائما به هم فحش می‌دهند؟ بعد بلافاصله دلسوز همدیگر می‌شوند و همدیگر را برای داشتن زندگی بهتر نصحیت می کنند؟  خواهرها و بردارها به تناسب، سمیه(پریناز ایزدیار) را نصیحت می‌کند که به فکر خوشبختی باش، اما گاه نسخه بدبختی گاه نسخه خوشبختی برای او می‌پیچند؟ این تناقضات و بی منطق بودن از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ آدم‌هایی که می‌خواهند خوب باشند، اما نمی توانند،چرا؟ مسئله و مشکل‌شان چیست؟ مانع خوب بودن یا خوب زندگی کردن این خانواده چیست؟ همه خانواده در یک جبر و دترمینیسم گیر کرده‌اند و مجبور به حبس ابد و یک روز در آن زندگی فلاکت بار هستند. فیلمی که سراسر تلخی و جنگ آدم‌ها بایکدیگر است. این همه پستی و پلشتی چرا یکجا انبار شده است؟  درگیری پیوسته اعضاء خانواده صرفا معلول مشکلات درونی خانواده است یا بیرونی؟

فیلمساز هیچ جهان و تحلیل و ریشه انسان‌شناختی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و یا حتی سیاسی برای مشکلات ندارد. نداشتن جهان داستانی بخاطر روابط اشتباه و غلط بین شخصیت‌ها و انگیزهای درونی و بیرونی آنهاست که کل و ترکیب معناداری و باهویت قابل ارائه را برای تبیین جهان داستان شکل نمی‌دهد. فیلم درگیری‌های شخصیتی درون خانوادگی است نه مشکلات بیرونی، صرفا یک خود درگیری کارگردان است.

  فیلم صرفا ملغمه‌ای از گرفتاری‌ آدم‌ها را باهم قاطی کرده است و شخصیت‌ها به جان یکدیگر و چالش با همدیگر فراخوانده است و زمینه‌ها و انگیزه‌ها انسان شناختی و روان‌شناختی در آن‌ها گم شده است. ابد و یک روز یک فیلم پرهیاهو پوشالی است. پوشالی که در پس آن «تحقیر»، جا خوش کرده است. فیلم کلاف سر درگم است، که خودش هم دقیق نمی‌داند و درد و مسئله‌ش چیست؟

کمی جزئی تر پیرنگ و شخصیت پردازی این کلاف سردرگم را واکاوی کنیم. از شخصیت اصلی فیلم سمیه(پریناز ایزدیار) شروع می‌کنیم. چرا سمیه وقتی سوار ماشین افغانی‌ها شد و قصد ترک خانه به سمت دیار افغانستان را کرد برگشت؟ چه دلیل و علت خاصی داشت؟ آیا با رفتن خود را بدبخت می‌کرد یا خوشبخت؟ چه اتفاقی برای او پیش آمد که یکدفعه تصمیم به برگشت گرفت؟ او که بیش از رفتن می‌دانست نوید برادر تیزهوش و کوچک‌ترش نیاز به مراقبت داردو حتی در صحنه‌ای به او قول داده که بود مدرسه تیزهوشان قبول شود، او را ترک نخواهد کرد، لذا صحنه بیرون آمدن نوید از سلمانی انگیزه ویژه ای برای بازگشتن او به خانه نمی‌تواند باشد. پس چرا سمیه بازگشت؟ حتی دیگر اعضاء خانواده به حضور سمیه نیاز دارند، پسر چرا باید بگذارند که سمیه از خانه برود؟ شاید بهتر است اینگونه سوال کنیم اصلا چرا سمیه با مرد افغانی رفت؟ آیا برگشتن سمیه حماقت است یا دلسوزی؟ آیا برگشتن سمیه فرار کردن از بدبختی است یا خوشبختی؟

کلا فیلم در یک فضای دیالوگی و چالشی بین خواهر و برادرها در جریان است. فیلمی که مبتنی برکنش و رفتار نیست و صرفا دیالوگ‌ها هستند که انگیزهای درونی وبیرونی شخصیت‌ها را لو می‌دهد و بدتر اینکه بسیاری از اتفاقات اصلی داستان به صورت پیش‌ فرض در داستان گرفته شده است، حتی ازدواج سمیه با مرد افغانی که آخر فیلم شکل می گیرد و مگر نه این است که فیلم قرائن و شواهدی کاملا کلامی(نه تصویری) از زبان محسن و خواهرهایش را بیان می‌کند که سمیه علاقه‌ای به این مرد افغانی ندارد، مثلا با او بیرون نمی‌رود. یا با او صحبت نمی‌کند یا به پسر دیگری که در دوره خیاطی آشنا شده است علاقه مند بوده است و... .

 

 وقتی که سمیه علاقه و میلی به مرد افغانی ندارد چرا این پیوند شکل گرفته است؟! آیا برگشتن سمیه به خانه فداکاری و ایثارگری برای خانواده است یا فرار کردن از بدبختی و سیاه بختی که به صورت نمادین در لباس‌های افغانی‌های سیاه پوش در پایان فیلم داشت. وقتی سمیه که اجباری از طرف مرتضی یا  خانواده ندارد و بالعکس دائما توصیه به ماندن می‌شود و خیلی راحت از ماشین مرد افغانی به خانه بر می‌گردد، چرا این تصمیم را زودتر نگرفته است؟ چرا قبل از آنکه اصلا خانواده افغانی بیایند،همه چیز بهم نخورده است؟ جواب این سوالات خیلی ساده است بخاطر اینکه رفت و برگشت سمیه هیچ منطق علت و معلولی و پیرنگی درستی ندارد. سمیه اگر با افغانی‌ها می‌رفت، خود را بدبخت و سیاه‌بخت می‌کرد، لذا رفتن او کارعاقلانه‌ای نبود، که بخواهیم برگشتن او را فداکارای و ایثارگری بدانیم و اگر رفتن او با مرد افغانی بخاطر پولی که  مرتضی گرفته بود، برگشتن سمیه رفتاری قطعا فداکاری برای مرتضی و خانواده محسوب نمی‌شود. در کل هیچکدام از دو طرف رفتن یا نرفتن سمیه را نمی‌توان باور و قبول کرد، چرا که تکلیف شخصیت سمیه مشخص نیست، همانطوری که تکلیف فیلمنامه و داستان با خودش مشخص نیست.

 به حدی باید ساختارهای و مفصل‌های داستان درست اتفاق بیافتد که وقتی سمیه به افغانستان می‌رود همه بگویند او انتخاب بهتر دیگری نداشت جز رفتن یا اینکه وقتی بر می گردد مخاطب بگوید حق داشت که برگردد. اکثر اتفاقات که در فیلمنامه می‌افتد بعد از مدتی متوجه‌ می‌شویم بیهوده و سرکاری بوده است. مثلا اینکه چرا پلیس محسن را می‌گیرد و شلوغ بازی در خانه و بعد برای برگرداندن آن اتفاق می‌افتد. یا اینکه چرا به خانه خواهر بزرگتر می‌روند تا خواهرزاده‌ای که دعوا کرده است را یاری کنند، اما آن اتفاق نیز بی‌فایده است. در انتهای هرکدام از این خرده داستان‌ها، صرفا پیام‌ها و فضاسازی‌های تلخ وجود دارد. فیلم با عجله و شلوغ کاری از کنار تک تک مسائل گذر کرده است و اگر تدوین فوق العاده فیلم نبود، بسیاری از این خام دستی‌ها بیشتر نمایان بود.

برای مثال یکی دیگر از عجله کاری‌های غیر منطقی در داستان در خصوص پیوند سمیه با پسر افغانی است. آیا خانواده ایرانی یا حتی افغانی که هرچقدر هم بدبخت باشند، بار اول دیدار دو خانواده بنا به بردن عروس از خانه بشود؟!! این عجله نامعقول چه توجیه و ضرورتی دارد؟ آیا مرد افغانی نمی‌داند از چه خانواده‌ای دختر گرفته است یا بالعکس؟ آیا خانواده پول‌دار افغانی که صرفا بخاطر داشتن پول عروس می‌خواهند بگیرند چرا باید به سمیه علاقه مند شده باشد؟ مرد پول‌دار افغانی که به راحتی می‌تواند دخترهای دیگری را به عقد خود در بیاورد؟ این سوالات در داستان هیچ تحلیل و دلیل باور پذیری ندارند.

 

 سراغ شخصیت دیگر محسن(نوید محمدزاده) برویم که در میان بازی‌های فیلم که بسیار گیراست، بازی او درخشان و برجسته تر است. بدون شک شریفترین و باورپذیر ترین شخصیت فیلم است. محسن در فیلم‌ بارها مورد تهمت به دزدی و توهم از طرف برادر بزرگتر خود مرتضی(پیمان معادی) و خواهرهای دیگر قرار می‌گیرد، اما پایان فیلم قبل از آنکه ماموران کمپ او را ببرند، برای سمیه سخنرانی می کند که متوجه می‌شویم او فهمیده‌تر و دلسوزانه‌تر از برادر بزرگتر خود مرتضی است و تحلیل درست تری از وضعیت سمیه و خانواده دارد اما در فیلم بی‌ارزش و متوهم‌تر از بقیه نشان داده می‌شود.چرا؟!! دیگران بخاطر حرف‌های درستی که می‌زند باید حامی او باشند، امابالعکس است.چرا؟!!. مشکل معتاد بودن که باعث نمی‌شود حرفهای درست او شنیده نشود.

 

 

 

بارزترین تناقص شخصیتی فیلم ابد و یک روز مرتضی(پیمان معادی) است. او  شخصیتی است که تریپ بزرگی و قیم  برای خانواده دارد اما در اصل از همه کوچکتر و حقیرتر فکر می‌کند.  در بیشتر صحنه‌های فیلم از جمله تربیت کردن خواهرزاده یا هواخواهی از نوید برای خرید نکردن برای محسن و ... خیلی سریع کم می‌آورد و کوچک می‌شود، اما یکدفعه آخر فیلم بزرگ و بزن بهادر می‌شود، به محسن حمله می‌کند و او را زیر مشت و لگد خود می‌گیرد. شخصیت مستاصل و مذبذی که بنا به شرایط و اتفاقات داستان عکس العمل نشان‌ می‌دهد نه مبتنی بر تعریف و شناسنامه فردی.

مرتضی که می‌خواهد برای خانواده خود بزرگتری کند و نجات دهنده خانواده باشد، آیا زودتر نمی‌توانست متوجه باشد که حرف دل سمیه برای ازدواج با آن مرد افغانی چیست؟ آیا او اندازه محسن معتاد متوهم و اعظم و لیلا و حتی نوید درک و فهم ندارد که خواهرش سمیه با این ازدواج بدبخت می‌شود؟ آیا مرتضی آنقدر بی شرف است که به قول محسن به خاطر پول خواهر خود سمیه را فروخته است؟ یا اینکه مرتضی انسان دلسوز و شرافتمندی برای خواهر و خانواده اش است و اگر سمیه از خانواده افغانی جدا شود، پشت او در خواهد آمد؟ فیلمنامه پر از حفره‌ها و تناقضاتی است که انگیزه‌ها و رفتارهای شخصیت‌ها را مخدوش می‌کند.

روابط شخصیت‌ها در فیلم به جز داد و قال چیز دیگری ندارد. بازیها و وضعیت‌های اغراق شده‌ای که به جهت اجرای خوب جذابیت‌های ظاهری و سوری دارند، ولی هیچ عمق و پیوند انسانی و علت و معلولی ندارند. تدوین بسیار خوب فیلم، مشکلات فیلم را پنهان می‌کند اما در نهایت با یک فیلمنامه تختی طرف هستیم که با تناقضات فراوان در شخصیت‌ها و تنش‌افروزی‌های سطحی بین کاراکتر‌ها ادای قصه‌گویی و شخصیت پردازی را در می‌آورد.

ابد و یک روز حس اعتماد به نفس برای بهتر شدن را از مخاطب می‌گیرد، اگر کسی بماند و بخواهد شرایط را درست کند به قول فیلم از سگ پست‌تر است، در سالهای گذشته  به خصوص بعد از فیلم‌های فرهادی در سینمای ایران شخصیت‌های خاکستری که از دام مشکلات نمی‌توانند فرار کنند، روند گسترده‌ای در فیلم‌ها ایرانی پیدا کرده‌اند و بیشتر این شخصیتهای خاکستری که نمی‌توانند کاری برای رستگاری خود یا اطرافیانشان انجام بدهند معمولا در شرایط و ساختارهای سیاسی و اجتماعی حاکمیتی قرار دارند. مثلا در فیلم جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی یا دایره جعفرپناهی یک نشان پررنگ یا حداقل کم رنگی از ساختار و سیستم  دولتی و حاکمیتی حضور داشت و گرفتاری‌های موجود در جامعه در آن چهارچوب های سیاسی و اجتماعی تعریف و هویت پیدا می کرد و اینکه چرا این مشکلات بوجود آمده است و چرا انسان ها در سرنوشت محتوم شکست ناپذیری وجود دارند، اما در فیلم ابد و یک روز یک خوددرگیری مسخره وجود دارد که جبرگرایی و مشکلات پشت سر هم چیده شده فیلم را توجیه و باور پذیر نمی‌کند و دست مغرضانه کارگردان برای چینش این هم بدبختی به وضوح نمایان است،کافی است اندکی به سیل گرفتاری‌های پی در پی همه شخصیت‌ها داشته باشیم.

خانه‌ای که فیلم در آن ساخته شده است در خرابه وارترین حالت ممکن قرار دارد، چاه آن گرفته است. در و دیوار و پنجره رو به ویرانی کامل است.  حتی ماشین شاسی بلند آخر فیلم که نشانی از زندگی مدرن است برای یک افغانی است(و چقدر افغانی‌ها چه پول‌دار و چه بی‌‌پول در سینمای ایران بد نشان داده می‌شوند، که تحلیل آن بماند برای وقت مناسب).  حتی در پلانی که برادرها و خواهرها به خانه خواهر برزگتر(ریمارامین فر) به حاشیه شهر می‌روند. در بی انصافانه ترین حالت ممکن که این همه جاده و فضاهای شهری مدرن در ایران وجود دارد، با سختی یک جاده درب و داغان انتخاب شده است. حتی یک پلان معمولی در فیلم که کمی از مدنیت و توسعه یافتگی داشته باشد، در فیلم وجود ندارد و همه چیز از جمله خانه و خیابان و شهر مثل خرابه نشان داده می‌شود. همه چیز در بدوی ترین شکل ممکن تصویر می‌شود. درست همان تصویری که جشنواره‌های خارجی سالهاست دوست دارند از ایران نشان بدهند.

جشنواره‌ای که عنوان فجر را با خود یدک می‌کشد، فجر و انقلابی که به مردم عزت و شرف و خودباوری هدیه داده است، اما فیلم‌هایی در آن برگزیده می‌شود که عکس این باورها عمل می‌کند، که نشان از «خودحقیر بینی» است که سالهاست در جامعه ایران بعد از مشروطه رسوخ پیدا کرده است و هنوز با آن درگیر هستیم.  چنین فیلم‌هایی به هیچ وجه نباید در هیچ جشنواره‌ی خارجی شرکت کند چرا که چنین بازنمایی مغرضانه و معوجی از جامعه ایران در جشنواره‌های خارجی، خیانت و جنایت فرهنگی است. می بایست سالها تلاش کنیم تا چنین تصویرهای تلخ و کثیفی از را اذهان جامعه جهانی بزدایم.

 یادداشت: محمدامین نوروزی

 انتهای پیام/ج

منبع : خبرگزاری فارس

 

نقد مسعود فراستی بر فیلم «ابد و یک روز»؛ سگدونی!

جمله پسر بزرگ و رئیس خانه (معادی) شعار و پیام اصلی فیلم است: «هرکس از این خانه نرود سگ است. هرکس برود و برگردد از سگ کمتر است». آیا «خانه» استعاره وطن نیست و اهالی‌اش، مردم وطن؟ شرم بر این نگاه.

به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، «ابد و یک روز» پرغوغاترین فیلم امسال است و فریب‌کارترین‌شان. در پس ظاهر پرطمطراق و غلط‌انداز رئالیستی – ناتورالیستی‌اش، باطن سیاه و مسموم فیلمفارسی لانه دارد.

دوربین روی دست پرتکان و ریتم تند فیلم برای دیدن نیست؛ ‌توهم آن است و برای کورشدن. فیلم خاک به چشم‌مان می‌پاشد تا درست نبینیم و با وراجی‌ها و متلک‌های بی‌امانش مانع شنیدن می‌شود.

اعتیاد، فلاکت و تباهی، آدم‌فروشی و خانه‌فروشی گویا سرنوشت محتوم این خانه – سگدونی – است.

جمله پسر بزرگ و رئیس خانه (معادی) شعار و پیام اصلی فیلم است: «هرکس از این خانه نرود سگ است. هرکس برود و برگردد از سگ کمتر است». آیا «خانه» استعاره وطن نیست و اهالی‌اش، مردم وطن؟ شرم بر این نگاه.

خانه، صاحب – پدر- ندارد. مادر مریض است و سربار. پسر بزرگ اما کیست؟ مردی سابقا معتاد، ظاهرا دلسوز خانه و خانواده، که سر بزنگاه برادر معتادش را لو می‌دهد و خواهر مظلوم و ستم‌کش‌اش – تنها آدم مثبت فیلم – را به بیگانه می‌فروشد تا مغازه ساندویچی بزند. چه نگاه کثیف و شوونیستی – ضدافغانی – دارد فیلم. نگاه به طبقه فرودست نیز از همین نوع است. فرودستان، ‌محکوم به فروشند.

بیست دقیقه اول فیلم پر از جزئیات بیهوده است به بهانه تمیزکاری خانه و بعد اتاق برادر معتاد (محسن) شاهد ته‌‌سیگارهای لای درزهای دیوارها، بند زیرپوش بیرون‌زده، وسایل شیشه‌کشی و تکه‌های مواد مخدر و پول‌های مچاله شده هستیم؛ و ریختن سرآسیمه مواد به چاه توالت و پرتاب یک بسته از آن به پشت‌بام خانه همسایه و دردگرفتن ادایی دستِ پرتاب‌کننده (معادی). چرا این بسته را در چاه توالت نمی‌ریزد؟ سرنوشت این بسته بعد از یافتن برادر کوچک در پشت‌بام همسایه سرانجام چه می‌شود؟ این جز بازی رقت‌آمیز نمایشی نیست؟ مثل خیلی‌ دیگر از لحظات فیلم.

فیلم حول محور محسن معتاد (نوید محمدزاده) می‌گردد و همه چیز درام در خدمت آن است. قهرمان- ضدقهرمان - محسن، با جنگ و دعوا و شروشور در همه جای فیلم ناگهان ظاهر می‌شود. آن‌همه سروصدا و شلوغ‌کاری، قلدربازی و شاخ‌وشونه‌کشی مرتضی در مقابل او و برگشتن به خانه‌اش چقدر لوس و نمایشی است. همه‌اش به تسلیم و سکوت می‌انجامد. دعواهای‌شان نیز ربطی به برگشتن او ندارد. اکت‌های بازیگر این نقش در نیمه اول فیلم مصنوعی و باسمه‌ای است و بعد در نیمه دوم بسیار ادایی می‌شود. قطعا معادی بهتر است؛ اما به نقش نمی‌خورد. شمال‌شهری‌ای که ادای جنوب‌شهری درمی‌آورد. علت انتخاب‌اش برای معروفیتش در جشنواره‌های خارجی نیست؟ شهناز کیست با آن پسر عشق لات و هیولاوارش؟ چه ربطی به فیلم دارد؟ صحنه دعوای برادران «غیرتمند» پشت در اتاق او چقدر مسخره و بی‌معناست، ‌مثل همه دعواهای قلابی فیلم. شهناز انگار شوهر ندارد که همه‌اش آنجاست. پدرها و شوهرها در فیلم غایب هستند. اعظم چه‌کاره است و در این خانه چه می‌کند؟ بیوه است و پول‌دار و اهل دوبی و کیش‌رفتن و... چرا علیرغم ظاهر دلسوزش هیچ کمک مالی‌ای به خانواده‌اش نمی‌کند؟ شاید می‌داند خانواده احتیاج به کمک ندارند. همه‌چیز بازی است؛ یک بازی رقت‌انگیز. در هیچ کجای فیلم شاهد بی‌پولی این خانواده مثلا فقیر نیستیم. اگر مرتضی داماد آینده افغان را تیغ می‌زند برای خرید مغازه است نه حل بحران مالی.

مادر جز اکسسوار نیست. دلسوز و دل‌نگران پسر معتاد بیچاره‌اش است و برایش بسته مواد را پنهان می‌کند تا او بفروشد و این سیکل منحط تباهی ادامه یابد. بیماری قلابی او چیست؟ نمایشی نیست؟

و اما دو شخصیت ظاهرا مثبت فیلم که به قول منتقدان طرفدار، نقطه امید فیلم است – که نیستند. پسربچه فیلم (نوید) که از همه بهتر است، زرنگ و باهوش می‌نماید و اهل درس؛ اما فقط در حال بازی با توپ دیده می‌شود و دست‌شویی‌رفتن و کارکردن در مغازه یا خرید یا تماشای کارتون. کی درس می‌خواند؟ نه کتابی دارد نه دفتری.

و اما سمیه ستم‌کش و منفعل فیلمفارسی: مهربان و دلسوز است و ظاهرا مقاومتی در رفتن از خانه دارد، در ترک خانه. اما از خانه می‌رود و با دیدن نوید در آرایشگاه از پشت شیشه اتومبیل افغان‌ها به‌ناگه بازمی‌گردد. این بازگشت، «از سگ کمترش» نمی‌کند؟ این بازگشت به امید است به خانه؟ یا استیصال است و محتوم سرنوشت مبهم و آینده شوم و ماندن در تباهی آن سگدونی؟

به نظرم پایان نیمه باز با آن نمای لانگ‌شات از خانه، روزنه‌ای از امید نیست؛ یک نمای چند پهلو برای تأویل‌های متفاوت است و متضاد. همه محکوم به ابدند و یک روز؛ محکوم به نیستی و تباهی‌اند اما دروغین و نمایشی.

 

 

فیلم از نگاه بیرون است نه از درون. نقطه دید ندارد. از نگاه فیلم‌ساز است که خانه و اهالی‌اش را می‌نگرد. پز می‌دهد و می‌فروشد تا جایزه بگیرد. جایزه داخلی و حتی خارجی. فیلم لقمه چرب و نرمی است برای جشنواره‌های فرنگی با آن فقرزدگی و تباهی محتومش. اگر فیلم‌ساز ذره‌ای غیرت ملی و دلسوزی‌ای برای این خانه دارد و اهالی‌اش، نمی‌بایستی فیلم را به جشنواره‌های خارجی بفرستد که جز خانه‌فروشی و فقرفروشی نیست. ‌ای کاش فیلم‌ساز – و فیلمش – در این خانه بماند حتی نمایشی.

 

 

«ابد و يك روز» پديده جشنواره ٣٤

  سروش واحد

 

  نخستين فيلم بلند سينمايي سعيد روستايي يك درام تلخ اجتماعي (و به اصطلاح فيلمي سياه) است. كارگردان براي فيلم اولش به جاي رفتن به سراغ قشر مرفه جامعه و نمايش خانه‌ها و ماشين‌هاي آنچناني و گران قيمت كه اين روزها بيشتر باب شده، به جنوب شهر رفته است. دغدغه‌هاي شهرونداني را نشان مي‌دهد كه كمتر به آنها توجه و رسيدگي مي‌شود.

روستايي از سياهه‌هاي زندگي بسياري از همشهريان‌مان فيلم گرفته تا فلاكت و بدبختي زندگي آنان را با ابزار سينما فرياد بزند. نداشتن قدرت مالي، فرهنگ كافي، تربيت صحيح از سوي والدين و محروميت از بسياري از امكانات شهروندي موضوع فيلم اين كارگردان جوان است. ابد و يك روز فيلمي چند بعدي است كه در حدود ١٢٠دقيقه هر آنچه بايد از تيرگي زندگي يك خانواده پر جمعيت جنوب شهري را بگويد با صدايي بلند فرياد مي‌زند. مفاهيم زيادي مثل روابط خواهر و برادر، تربيت فرزندان و... در اين فيلم نهفته است ولي كليدي‌ترين مفهوم آن اعتياد است. تباهي اعتياد، فرو‌پاشي خانواده، از بين رفتن فرد معتاد، سرخوردگي اجتماعي و از همه مهم‌تر اينكه فرد معتاد را به چشم يك بيمار بايد نگاه كرد همه و همه را در اين فيلم مي‌توان با بازي روان و دلچسب نويد محمدزاده تماشا كرد. محسن فرد معتادي است كه تا آخر راه هم پيش رفته و در اتاقي واقع در پشت بام خانه، جدا از بقيه خانواده زندگي  مي‌كند كه نشان از طرد شدن وي توسط خانواده دارد. در فيلم شاهد هستيم همين فرد معتاد كه از خانواده خود طرد شده، از برادرش كه ظاهرا خرج خانواده را مي‌كشد، با غيرت‌تر است و راضي به ازدواج خواهرش با يك افغان نمي‌شود.

برگ برنده ابد و يك روز داستان مخاطب پسند و بازي روان بازيگرانش است. فيلمي شخصيت محور، پر كاراكتر و شلوغ است كه چندين شخصيت اصلي دارد ولي شلوغي فيلم به حدي حساب شده و دقيق است كه نه تنها بيننده را آزار نداده بلكه موجب لذت بيشتر او هم مي‌شود. كاراكتر‌ها به قدري مهندسي شده‌اند كه برخوردي با يكديگر نداشته و هر كدام كار خود را به درستي پيش مي‌برند. بازيگران به حدي در نقش‌شان فرو رفته‌اند كه تماشاگر انگار مستندي تلخ را به تماشا نشسته است.

ميزانسن، دكوپاژ و تمامي موارد فني در حد بسيار خوب هستند و از همه مهم‌تر طراحي صحنه و لباس فيلم است كه آن را به واقعيت بيشتر نزديك مي‌كند. لباس‌هايي كه تك تك كاراكتر‌ها به تن كرده‌اند، خانه‌اي كه لوكيشن اصلي فيلم است و از همه زيبا‌تر نوع پوشش محسن است كه به جذابيت فيلم مي‌افزايد. نقطه عطف و اوج فيلم در سكانسي است كه براي بردن محسن به كمپ آمده‌اند. عمق علاقه‌اي كه محسن به خانواده دارد و برعكس، هرچند كه وي را طرد كرده‌اند به زيبايي به تصوير كشيده شده و مخاطب را تحت تاثير قرار داده و دليلي براي اثبات سبك رئال فيلم مي‌شود.

در پايان از پايان‌بندي خوب و بجاي فيلم بايد گفت كه اصلا تكراري نيست، به صورت پايان باز نبوده و سر انجامي را كه مخاطب انتظارش را دارد به او نشان مي‌دهد

اعتماد

 

.

منابع

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D8%AF_%D9%88_%DB%8C%DA%A9_%D8%B1%D9%88%D8%B2

http://moviemag.ir/cinema/movie-reviews/iran/13593-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%A7%D8%A8%D8%AF-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D9%88%D8%B2

http://www.asemooni.com/media/movie/abad-va-yek-rooz

http://www.naghdefarsi.com/iran-movie-review/15930-1394-12-29-16-03-30.html

http://ma-noroozi.blogfa.com/post-97.aspx

http://www.snn.ir/detail/News/485640/1579

http://www.madomeh.com/site/news/news/5132.htm

نقد و بررسی فیلم یرانی دراکولا

$
0
0

نقد و بررسی فیلم یرانی  دراکولا 

جمع آوری از گارگین فتائی

 

 

 

.

نام فیلم : دراکولا

کارگردان : رضا عطاران

فیلمنامه : رضا عطاران

تهیه کننده : علی سرتیپی

مدیر فیلمبرداری: معین رضا مطلبی

بازیگران :

رضا عطاران

لوون هفتوان

ویشکا آسایش

سیامک انصاری

ژاله صامتی

لیلا بلوکات

امید روحانی

 

خلاصه داستان:

یک خون آشام که از دیرباز وظیفه نوشیدن خون انسانها را داشته، در ایران گرفتار اعتیاد می گردد و حالا باید بجای خون، طلب مواد نماید و...

داستان در مورد جواد (رضا عطاران) است که به تریاک اعتیاد دارد. او یک شب از کنار پارک سوار یک وسیلهٔ عبوری می‌شود و راننده (لوان هفتوان) که مسعود نام دارد او را بی‌هوش کرده با خود به خانه می‌برد. بعداً متوجه می‌شویم که مسعود آخرین بازمانده از خانوادهٔ دراکولا است که شرح زندگی‌اش به شکل بامزه‌ای با استفاده از تصاویر آرشیوی نشان داده می‌شود. با اصرار جواد، مسعود تکه‌ای تریاک مصرف می‌کند و وقتی می‌بیند مصرف تریاک نیاز او به مصرف خون را کاهش داده به آن وابسته می‌شود.

 

 

کارگردان

رضا عطاران : متولد سال 1347 در مشهد می باشد. وی یکی از موفق ترین بازیگران و کارگردانان تلویزیون ایران است که با ساخت آثار مناسبتی نظیر « خانه به دوش » و « متهم گریخت » توانست رضایت مخاطبین تلویزیون را به همراه داشته باشد. عطاران بعدها در سینما نیز تبدیل به یکی از پولسازترین بازیگران سینمای ایران شد که آثارش همواره با استقبال شدید مخاطبین همراه می باشد. « دراکولا » سومین فیلمی است که عطاران آن را کارگردانی کرده.

 

درباره فیلم « دراکولا

 منتقد : میثم کریمی                                                      

 

آخرین فیلم به نمایش درآمده از رضا عطاران در سینمای ایران « من سالوادور هستم » نام داشت که توانست به فروش خیره کننده ای دست پیدا کند و پرفروش بودن کمدی هایی از جنس عطاران را تضمین نماید. « دراکولا » تجربه جدیدی است که اینبار عطاران علاوه بر نقش آفرینی و نگارش فیلمنامه، خود به پشت دوربین رفته تا بتواند این اثر که مغلطه ای از ژانر وحشت - کمدی است را هدایت کرده و به طرفداران پرشمارش در ایران ارائه نماید.

« دراکولا » در راستای مسیر بازیگری و در مجموع دید هنری عطاران که در یکی دو سال اخیر از خود به نمایش گذاشته می باشد؛ یعنی کمدی فارغ از هر نوع نبوغ که فیلمنامه ای در آن به چشم نمی خورد و تشکیل شده از موقعیت های کمیکی است که تک تک لحظات آن یا دلالت بر آثار فیلمفارسی دارد و یا کپی دسته چندمی از آثار هالیوودی درباره خون آشام می باشد. فیلمنامه « دراکولا » را می توان یکی از بدترین فیلمنامه های چند سال اخیر در سینمای ایران معرفی کرد.

فیلمنامه ای که رضا عطاران آن را به رشته نگارش درآورده، بطور بالقوه می توانست موقعیت های کمیک فراوانی پیش روی او قرار دهد؛ داستان یک خون آشام در آشفته بازار مصرف مواد مخدر در اجتماع ایران سوژه جذابی است اما عطاران به رسم سالهای گذشته، کلیدی ترین بخش فیلمنامه را سکانس های "دستشویی "معرفی کرده و بیشترین تمرکز را هم براساس این شوخی ها بنا نموده است. در موقعیت های بعدی، ما با اشارات جنسی متعدد و تکه کلامهای فضای مجازی روبرو هستیم که نه می خنداند و نه در جای درستی استفاده می شود تا کارایی جزئی اش برای نشاندن لبخند بر لبان مخاطب کم انتظار سینما را نیز از دست بدهد.

استفاده از موزیک های انگلیسی و اشاره به آثار سینما، یکی دیگر از بخش هایی است که در « دراکولا » وجود دارد اما ارتباط آن با هسته اصلی داستان مشخص نمی گردد. متاسفانه عطاران هرآنچه که فکر می کرده می تواند توجه بخش های مختلف اجتماع را جلب نماید در فیلم قرار داده تا بتواند آنها را هم به سینما بکشاند اما مشکل اینجاست که تمام این اشارات و موقعیت ها ابداً کارکردی در داستان ندارند و همانند یک آیتم در انواع و اقسام شوی تلویزیونی می باشد که بینندگان می بایست برای چند د قیقه به تماشای آن بنشینند و سپس به استودیو بازگردند. اما اینجا استودیویی در کار نیست و پیکره « دراکولا » تشکیل شده از موقعیت های چندپاره ای است که برخلاف « من سالوادور هستم » اینبار حتی کمتر مخاطبش را به خنده وا می دارد.

تاکید بی جا و استفاده مکرر از دود و مواد مخدر نیز یکی دیگر از ایرادات فیلم به شمار می رود.در اینکه سوژه اصلی فیلم عطاران اعتیاد می باشد و نیاز بوده تا این مقوله در فیلم بصورت یک پرتره انتقادی و شاید با شکل و شمایلی کاریکاتور وار به تصویر کشیده شود شکی نیست، اما افراط در بکارگیری دود و مواد مخدر تاثیر بسزایی در موقعیت های کمیک داستان بر جای گذاشته و تمرکز مخاطب را برهم می زند چراکه هیچ مخاطبی در جهان نیست که بتواند به سکانس استعمال مواد مخدر به چشم یک موقعیت کمیک عالی بنگرد؛ چه برسد به آنکه این سکانس ها متعدد و در تمام دقایق فیلم در حال تکرار شدن می باشند و البته متاسفانه سینمای ایران کماکان درجه بندی سنی برای تماشای فیلم در نظر نمی گیرد.

« دراکولا » اثری سطحی و نازل است که سعی دارد در بازار پرفروش آثار کمدی در سینمای ایران، سهم خود را از فروش بدست بیاورد اما دستاورد تازه ای برای مخاطب به ارمغان به همراه نداشته. شخصیت خون آشام در فیلم جدید عطاران یک بهانه جدید برای پائین کشیدن شلوار و شوخی هایی به سبک "دستشویی "می باشد که در سالهای گذشته بارها و بارها تکرار شده اند و باعث تعجب است که کماکان این شوخی می فروشد. شاید در سالهای بعد بتوان شخصیت های تازه ای نظیر اَبَرقهرمان، زامبی یا ربات را نیز به یک داستان کمدی اضافه کرد اما نیازی به پرداخت موقعیت های کمیک متناسب با این شخصیت ها نیست چراکه احتمالا این افراد هم به زودی راه دستشویی را می یابند و به سبک و سیاق خودشان موقعیت هایی در این چارچوب خلق خواهند کرد. اما باید دید که تا آن زمان کماکان تماشاگر ایرانی بابت این نوع کمدی حاضر به پرداخت هزینه بلیط خواهد شد یا خیر.

 

 

 

منتقد: دانیال حسینی

ورود رضا عطاران به کارگردانی سینما از همان ابتدا با غافلگیری همراه بود. «خوابم میاد» که اولین تجربهٔ بلند سینمایی او محسوب می‌شود در نیمهٔ اول کمدی متفاوت و سرزنده‌ای نشان می‌داد که سال‌ها جایش در سینمای ایران خالی بود و نیمهٔ دومش به کلیشه‌ها پهلو می‌زد و درنهایت با سکانسی خلاف انتظار و بی‌اعتنا به اصول و قواعد مرسوم به پایان می‌رسید. «رد کارپت» اما فیلمی بود با شکل و شمایل فیلم‌های کم خرج و مستقل که مایه‌های طنزی مینیمال را بر اساس شخصیت عطاران به کار می‌گرفت. با دیدن آخرین اثر او «دراکولا»، می‌شود تا حدودی شکل داستان‌گویی‌ای که به آن دل‌بستگی دارد را درک کرد. «دراکولا» در ایده و طرح همچون «رد کارپت» تازه و بکر است و در اجرا هم مانند همان فیلم راه دیگری می‌رود و انتظارهایی که ایجاد کرده را برآورده نمی‌کند. در ابتدا این نکته قابل ذکر است که عطاران به دنبال داستان‌گویی متناسب برای پر فروش کردن فیلم نیست. همچنین فرم مورد نظر او برای طرح ایده‌های خاصش عامدانه به مؤلفه‌های شاخص‌تر سینمای تجاری همچون هیجان و ریتم پرتحرک و بها دادن به لحظات نمایشی راه نمی‌دهد. بنابراین با درک این نکته که چه چیزهایی در ابتدا جز اهداف او نبوده‌اند بهتر می‌توان کمبودهایی که دلیل ناکام ماندن دو فیلم اخیرش بوده‌اند را شناسایی کرد.

عطاران در «دراکولا» به دنبال فضایی هجوآمیز است تا ایدهٔ دیوانه‌وار خود را در آن پیدا کند. فضایی که با تأکید بر لحظات تعلیق ساز، شخصیت‌پردازی سر حوصله و داستان‌گویی آرام، پیش رفته و ساخته می‌شود. فضایی مبتنی بر بازی‌های جدی و محکم و اهمیت دادن به مراحل تغییر و انگیزه سازی در شخصیت‌ها. اما اثر نهایی اگرچه تعدادی از این مؤلفه‌ها را در خود دارد، در کلیت گرفتار تعداد زیادی سکانس‌های بی‌ربط و عناصر بی‌ارتباط با درام است و در بسیاری از لحظات این احساس وجود دارد که داستان اصلاً پیش نمی‌رود. دلیل چنین وضعیتی این است که فیلم‌ساز چارچوب کلی روایت خود را جدی نمی‌گیرد و تقریباً از هر بحث روز در جامعه که ممکن است جذابیت‌هایی داشته باشد مایه می‌گذارد. از طرفی ایده در ذهن عطاران رشد و گسترش کافی نداشته، در دل یک داستان کاربردی تعریف نشده و شاخ و برگ‌های لازم برای تبدیل به یک اثر بلند سینمایی را پیدا نمی‌کند. شاید اگر به فیلم نزدیک‌تر شویم و به شکل موردی روند پیشروی را بررسی کنیم نکات گفته شده بهتر نمایان شوند.

داستان در مورد جواد (رضا عطاران) است که به تریاک اعتیاد دارد. او یک شب از کنار پارک سوار یک وسیلهٔ عبوری می‌شود و راننده (لوان هفتوان) که مسعود نام دارد او را بی‌هوش کرده با خود به خانه می‌برد. بعداً متوجه می‌شویم که مسعود آخرین بازمانده از خانوادهٔ دراکولا است که شرح زندگی‌اش به شکل بامزه‌ای با استفاده از تصاویر آرشیوی نشان داده می‌شود. با اصرار جواد، مسعود تکه‌ای تریاک مصرف می‌کند و وقتی می‌بیند مصرف تریاک نیاز او به مصرف خون را کاهش داده به آن وابسته می‌شود. در ادامهٔ مسیر این ایدهٔ هجوآمیز قرار است هم‌نشینی یک خون‌آشام و یک معتاد را در مسیری پیش ببرد که مضرات معتاد بودن از خون‌آشام بودن بیشتر جلوه کند و در طی این مسیر وجوه منفی شخصیتیِ انسان‌ها که به راحتی هر روز قابل مشاهده است در برابر وجوه تخیلی ترسناک خون‌آشام‌ها قرار بگیرد. در نتیجه این مواجهه تصوری که از مؤلفه‌های ترس تخیلی وجود دارد را در برابر واقعیت زندگی ما قرار می‌دهد تا وجههٔ خوفناک‌تر این واقعیت نمایان شود. این هدفی است که فیلم برای تحققش تلاش می‌کند اما در عمل با چه طرف هستیم؟

 

 

از همان ابتدا تأکید برای نمایش لحظاتی که وابستگی به شبکه‌های اجتماعی و موقعیت‌های کمیک آن را در بر دارند در فیلم دیده می‌شود. همسر جواد فریاد خوشحالی سر می‌دهد چراکه تتلو او را لایک کرده است. جواد در پر تعلیق‌ترین موقعیت به زنش زنگ می‌زند تا بگوید فلان برنامه سنش را چهار سال کمتر اعلام کرده است. همچنین تعداد زیادی اشاره‌های این‌چنینی به فضای مجازی وجود دارد و همه در تقابل با فقط یک نکته قرار گرفته‌اند، کتاب‌خوان بودن سوسن (ویشکا آسایش) همسر مسعود. بنابراین عطاران به نیمهٔ انسانی ماجرا اهمیت خیلی زیادی می‌دهد چون جذاب‌تر است و می‌تواند فقر داستانی فیلم را جبران کند اما بخش فرهنگی زندگی خون‌آشام‌ها چیزی جز یک اشارهٔ ساده به کتاب کافکا در ساحل در دستان سوسن نیست. بنابراین ارتباط جدی‌ای بین بحث فضای مجازی و پی‌رنگ اصلی فیلم حس نمی‌شود. حداقل ارتباط معنا ساز و کاربردی‌ای ایجاد نشده است. یا برای مثال سکانس‌هایی که به درگیری جواد و مرد موادفروش در مدرسهٔ دخترش می‌پردازد کاملاً بیهوده به نظر می‌رسند. تأکید بر نام فامیلی زنجانی هم وصلهٔ ناجور است و گاهی فیلم را در موقعیت ارجاع دادن و سو استفاده از مفاهیم قرار می‌دهد.

گذشته از خرده‌ پی‌رنگ‌ها و سکانس‌هایی که نمی‌شود ارتباط جدی‌ای بین آن‌ها و مسیر اصلی فیلم پیدا کرد، فیلم دارای تعداد زیادی از صحنه‌هایی است که با مسئلهٔ اصلی آن مرتبط هستند اما در مسیر درام هیچ پیشروی‌ای را ایجاد نمی‌کنند و باعث توقف روایت در بخش‌های مختلفی از فیلم می‌شوند. برای مثال انبوه صحنه‌هایی که جواد و مسعود را در حال مصرف تریاک می‌بینیم از همین دسته‌اند. این صحنه‌ها تمایزی با هم ندارند تا بتوانند وجوه دیگری از ماجرا را نمایش دهند، و به لحاظ داستانی هم پیشرفتی ایجاد نمی‌کنند. حضور سیامک انصاری در فیلم فاقد معناست. همچنین شاخ و برگی در داستان مشاهده نمی‌شود. روایت بسیار متمرکز بر اعتیاد جواد و مسعود است که این پی‌رنگ غنای کافی برای یک فیلم بلند را پیدا نکرده است از طرفی منجر به اتفاقات دیگری نمی‌شود. نهایت ماجرا قهر کردن سوسن است یا رفتن به مرکز ترک اعتیاد و شنیدن فحاشی‌های دکتر.

هم‌نشینی مجموعه عواملی که گفته شد منجر به خلق فیلمی شده که همراه شدن با آن در دقایق بسیاری مشکل است و فقط تیکه و کنایه‌هایی که به مسائل روز زده می‌شود آن را سر پا نگه داشته است. کنایه‌هایی که نقش کاربردی‌ای در درک بهتر فیلم ایفا نمی‌کنند. اما فیلم‌ساز در بازی گرفتن از بازیگران موفق عمل می‌کند. گرفتن نماهای ساکن و طولانی از چهره‌ها و اکت ها باعث شده زمینه برای نقش‌آفرینی‌های تأثیرگذار فراهم شود. همچنین انتخاب لوکیشن و طراحی صحنه‌ها با فکر انجام شده و به فیلم شمایلی متفاوت بخشیده است که با موضوع آن بی‌ارتباط نیست. لوان هفتوان در نقش یک خون‌آشام جذاب است و اندام درشت او حالتی هیولاوار برایش ایجاد کرده که دیدنش در حال مصرف تریاک و حضورش در موقعیت‌های تحقیرآمیز برای رویکرد هجوآمیز فیلم انتخابی کاملاً هوشمندانه به نظر می‌رسد اما باوجود کمبودهای بسیار جدی در روایت‌پردازی، هیچ‌کدام از این عناصر نمی‌توانند فیلم را نجات دهند. پایان‌بندی یک‌بار دیگر یادآوری می‌کند عطاران نسبت به اصول و انتظارات بی‌اعتناست و راه خودش را می‌رود. این بی‌اعتنایی به چارچوب مشخص که در کلیت فیلم هم نمایان است منشأ مشکلات فیلم است. شاید اگر او فیلم بعدی‌اش را کمی جدی بگیرد و محدودیت‌های بیشتری را سر راه خودش فرض کند بتوانیم انتظار دیدن اثری متفاوت و قابل تأمل را داشته باشیم.

 

 

نقد فیلم دراکولا, دراکولای بی یال و دم و اشکم !

موسی حسن وند   

دراکولای رضا عطاران، نه ترسناک است مثل مشابهانش در سینمای جهان، نه کمدی است مثل مومیایی 3 (که با سوژه مومیایی پرفروش آن سال ها کمدی بسازد) و هیچ چیز دیگر. شتر گاو پلنگی است که فقط لحظاتی برای دیدن دارد. نه بیشتر

دراکولا جدیدترین فیلم رضا عطاران، فیلمی به شدت وسوسه انگیز است که تماشاگران را به خوبی به سالن های سینما می کشاند. فروش حدود پانصد میلیونی در فاصله چند روز، به خوبی گویای این است که اسم ستاره این روزهای سینمای ایران، چشم بسته هم می فروشد. البته از حق نباید گذشت، ایده فیلم، مثل همه ایده های عطاران بسیار جالب و بکر است. تصور دراکولایی که به دلیل انتخاب غلط طعمه هایش، درگیر اعتیاد شده، تصوری خنده آور است. اما برای ساختن یک فیلم خوب، ایده قوی کافی نیست.

 

ایده درخشان فیلم، در اجرا به شدت تلف شده، ریتم کند فیلم و داستان سرراست فیلم بدون هیچگونه تعلیق و پیچیدگی، تماشاگر را به سرعت خسته می کند، بدتر اینکه تماشاچی در واقع در پایان فیلم با مرگ ایده مواجه می شود و این حقیر پس از پایان فیلم صرفا به چگونگی از بین بردن چنین سوژه نابی فکر می کردم.

فیلم بجز تعریف کردن داستان یک خطی دراکولای معتاد که حالا می خواهد ترک کند، پیرنگ فرعی دیگری ندارد. متاسفانه، شاهد خرده داستان هایی که با کمک آن داستان اصلی جلو برود نیستیم، شاهد شخصیت پردازی های مناسب نیستیم، بجز دراکولا که در فاصله چند دقیقه به صورت مونولوگ خود را به تماشاگر معرفی می کند، بقیه شخصیت ها برای تماشاگر شناسانده نمی شوند و این خبط بزرگی است که حداقل از عطاران انتظار نمی رفت. از جمله دکتر یا راننده آژانس یا حتی صدف سرایدار منزل هیچ کدام تعریف درستی از نقش خود ندارند. بدتر از آن تقلا برای ایجاد خرده پیرنگ ها کاملا شکست خورده است. تلاش های فیلم برای به تصویر کشیدن مناسبات جدید خانواده ها و علایقشان و نشان دادن نفوذ عمیق شبکه های اجتماعی به جایی نمی رسد، همچنین انتقادهای دراکولا از سبک زندگی که انسانهایی که یکدیگر را می کشند، در همان سطح باقی مانده و عمقی نمی یابد. از اواسط فیلم به بعد دیگر شاهد چیز جدیدی در فیلم نیستیم، و با توجه به کوتاه بودن زمان فیلم (هشتاد و شش دقیقه)، تماشاگر در پایان فیلم به شدت دچار سردرگمی شده و نمی تواند رابطه منطقی بین همه توضیحات و سکانس نهایی بیابد. شخصا پایان بهتری را از فیلم انتظار داشتم.

به نظر می آید عطاران علیرغم اینکه این روزها حضورش در هر فیلمی فروش آن را تضمین میکند، در کارگردانی این فیلم خیلی حوصله به خرج نداده، همه چیز در یک ایده بی نهایت خوب و البته دکور خوب (آنهم محدود و در منزل دراکولا) خلاصه می شود. هر چند نباید از بازی هنرمندانه لوون هفتوان و ژاله صامتی گذر کرد. بازیگران دیگر در همان حد و اندازه های متوسط ظاهر شده اند، از جمله رضا عطاران که همان عطاران همیشگی است و ویشکا آسایش که نتوانسته آنطور که باید، بدرخشد. سیامک انصاری کورسویی برای بازی کردن در نقش های غیر از خودش است و دکتر امید روحانی همان دکتر روحانی است بدون هیچ تفاوتی از گذشته، هر چند نقش بیشتر بازیگرها مثل محمود نظر علیان آنقدر کوتاه است که واقعا نمی توان، آن را مورد نقد قرار داد.

در کارگردانی نیز همانطور که اشاره کردم شلختگی در تدوین و سمبل کردن کار، نیاز به تیزبینی خاصی ندارد. استفاده از چند صحنه فهرست شیندلر (سکانس جمع آوری وسایل یهودیان و تحویل منزل به شیندلر) در فلاش بک خاطرات دراکولای فیلم که داستان فرار اجدادش را از رومانی تعریف می کرد، با نهایت بی سلیقگی جا داده شده بود. البته شاید بتوان آن را ادای دین کارگردان به فیلمی بزرگ نامید، ولی واقعا انقدر این وصله ناچسبان است که هر طور حساب کنیم، چنین نتیجه ای نمی گیریم.

در مجموع عطاران برای درآوردن چند صحنه ی ترسناک و چند صحنه کمدی خوب (آنطور که در تخصصش است) چندان به زحمت نیفتاده و صد البته که فیلم ارزش یک بار دیدن را (حداقل) دارد. ولی با توجه به حواشی پیرامونی، موقع دیدن این فیلم  انتظار ویژه ای نداشته باشید. این فیلم از «خوابم میاد» ضعیف تر است. این فقط یک فیلم نود دقیقه ای است که سعی می کند بدون حرفهای قلنبه، برای لحظاتی لبخند را به لبانتان بیاورد، هر چند در آن هم خیلی موفق نیست. تمام

 

عکس هایی که از سیامک انصاری و رضا عطاران با گریم دراکولایی در رسانه ها منتشر می شود را در فیلم نمی بینیم، و واقعا جای تامل است که چرا تماشاگر باید اینطور رودست بخورد و فیلم می توانست خیلی بهتر و دلنشین تر از این که هست باشد. ولی افسوس و اقسوس و صد افسوس از بی حوصلگی و هدر رفت سوژه ها.

 

 

دراکولایی که نه می‌ترساند و نه می‌خنداند

بهنام صادقی  

 

جایگاه ژانر سینمای وحشت در جهان جایگاهی محکم است. تا جایی که فیلم های ماندگاری در این ژانر ساخته شده است؛ اما ...

 

درا کولایی که نه می ترساند نه می خنداندحوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سینمای وحشت؛ ژانری که در روند شکل‌گیری‌اش به کمال و تکامل رسید و تجربه‌های گرانبهایی مثل «دراکولا»ی برام استوکر ساخته فرانسیس فورد کاپولا  را با دریافت سه جایزه اسکار در کارنامه خود دارد، حالا با این پشتوانه قوی در سینمای ایران، بعد از تجربه هایی مثل فیلم  «شب بیست و نهم» ساخته حمید رخشانی، «رازها» ساخته محمد رضا اعلامی یا فیلمی مثل «قتل آنلاین» ساخته مسعود آب‌پرور، به فیلم «دراکولا»ی رضا عطاران رسیده. فیلمی که در تبلیغاتش نوید رفتن به سراغ سینمای وحشت را به مخاطب می دهد، اما وقتی به تماشای فیلم می روی به فیلمی طنز آن هم طنزی نصفه و نیمه برمی خوری

 

فیلمی بدون چارچوب‌ که از همان سکانس اول بی‌هدف جلوه می‌کند و تماشاگر را به هیچ مرحله‌ای از شناخت شخصیت‌ها که البته بیشتر  به تیپ  نزدیکند تا شخصیت، نمی‌رساند اما این بی‌هدفی در پشت تکه کلام‌ها و نوع بازی شناخته شده رضا عطاران  که در  ذهن مخاطب در طی این سالها از بازی‌اش در سینما و تلویزیون انباشته شده، پنهان می‌شود

در سکانس آغازین زن و شوهری بی‌تفاوت به زندگی به مخاطب معرفی می‌شوند. زن غرق در فضای مجازی است و شوهر معتاد به مواد مخدر است. اطلاعات در همین حد باقی می‌ماند و جواد که نقشش را رضا عطاران بازی می‌کند در دام «دراکولا» می‌افتد

تا اینجا بلاتکلیفی جاری در محتوای فیلم را می‌توان پای نگاه ویژه رضا عطاران به جامعه پست مدرن خودش دانست. جامعه‌ای که به هیچ چارچوبی که خودش برای خودش ساخته پایبند نیست، اما از این مرحله به بعد سردرگمی‌های فیلم با اضافه شدن تیپ‌های مختلف بدون مقدمه و بدون دلیل دو چندان می‌شود. «دراکولا» که نقشش را لوون هفتوان بازی میکند، تاریخچه‌ای از زندگی خانوادگی‌اش را برای جواد می‌گوید و بی‌هیچ منطقی با جواد همراه و دوست می‌شود، قاتلی که قرار بود جواد را هم مثل مقتول‌های قبلی‌اش بکشد و خونش را بخورد .

جمع شدن جواد و «دراکولا» در خانه لوون بدون هیچ منطقی دراماتیکی شکل می‌گیرد و همین اتفاق باعث شکل گیری، پایه اتفاقات بعدی فیلم می‌شود. تیپ‌هایی مثل دکتری که جواد و «دراکولا» برای آزمایش به مطب‌شان رفته‌اند. مردی که خریدهایشان را می آورد آن هم به بهانه آوردن مواد وارد خانه می‌شود و می‌ماند با بازی سیامک انصاری  و در آخر کارگر افغانی خانه، همه این افراد برای دورهمی بیهوده‌ای که در فیلم در جریان است، وارد خانه «دراکولا» می‌شوند و فیلم را با همان لحظات طنزی که از جنس نگاه عطاران است و برای مخاطب تازگی ندارد، جلو می‌برند. در این بین تیپ دیگری به اسم سوسن که گویا زن «دراکولا»ست و کودکی که ماحصل ازدواج آنهاست، نمایان می‌شوند کودکی که ناشنواست و فلسفه وجودش در فیلم مشخص نیست و هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارد

 سوسن  شرط ازدواجش را خون نخوردن «دراکولا» گذاشته و چند سال است که با وی زندگی می‌کند. او در طول  فیلم تنها با «دراکولا» مخالفت می‌کند و هیچ مقاومتی برای رسیدن به خواسته‌هایش به عنوان یک ضد قهرمان یا در کل شخصیتی در فیلم انجام نمی‌دهد. برای مثال «دراکولا» دوباره هوس خون خوردن کرده و جواد را در دام انداخته، زن مخالفت می‌کند یا «دراکول»ا از طریق جواد و خون‌های آلوده‌ای که خورده معتاد شده است. زن تنها مخالفت می‌کند و خانه را ترک می‌کند، سوسن به عنوان یک تیپ کلیدی که از همه این افراد به «دراکولا» نزدیک است و انتظار می‌رود نقش گسترده‌تری در نجات معضلی که «دراکولا» در آن افتاده انجام دهد، منفعل عمل می‌کند و به تیپی که تنها برای ویترین فیلم گذاشته شده مبدل می‌شود .

  اما  برخورد ناگهانی تیپ‌ها با هم در فیلم همچنان ادامه دارد. خانواده‌های جواد و لوون ناگهانی با هم آشنا می‌شوند و سکانس بیهوده دیگری را خلق می‌کنند که سکانس تولد است. سکانسی که اطلاعات جدیدی را به مخاطب در راستای داستان فیلم نمی‌دهد و تنها زمان فیلم را پر می‌کند

در این بین فیلم در وزنه‌ فرم،  ارجاعاتی هم به سینمای  مستند می‌کند. در سر تا سر فیلم ارجاعاتی به فیلم‌های حیات وحش می‌شود که تنها برای آن است که مخاطب برداشت مشترکی بین درند‌گی شیرهای آفریقا با «دراکولا» داشته باشد. ارجاعاتی که در اولین استفاده برای مخاطب موثر است اما با تکرار بسیار این شیوه به قطع شدن ارتباط مخاطب با فیلم منجر می‌شود.

این شیوه در فیلم‌های آوانگارد سینمای جهان مرسوم است، اما در فیلم «دراکولا» بدون هیچ منطق و بدون پشتوانه فکری استفاده میشود. در سینمای جهان، فیلم‌هایی که سردمدار استفاده از این شیوه هستند ارجاعات را با یک منطق روایی و با نگاه انتقادی و طعنه به کهن الگوهایی که جامعه دارند، استفاده می‌کنند، اما در «دراکولا» این شیوه سینمایی دردی از بلاتکلیفی فیلم درمان نمی‌کند و فقط وجهه ظاهری فیلم را رنگ و لعاب می‌دهد.

اما در این سردرگمی در هدف گذاری فیلم برای مخاطب، لحظه‌های جذابی هم خلق می‌شود که آن هم مرهون بازی برون گرای لوون هفتوان در نقش «دراکولا» است.  فیزیک، نوع راه رفتن و در کل زبان بدن او همخوانی خوبی با این نقش برقرار کرده است. نقشی که در سینمای ایران تک است و اگر در قالب یک قصه درست و با فراز و فرودهای دراماتیک قرار می‌گرفت، چه بسا به فیلمی متفاوت می‌رسیدیم و حتی به  برخاستن و تولد ژانری متفاوت در سینمای ایران منجر می‌شد. اما از آنجایی که فیلم از ضعف شدید فیلمنامه، قصه و خلق شخصیت‌هایی که مخاطب با آنها همذات پنداری نمی‌کند، رنج می برد، این نقش هم در این ضعف‌ها گم می‌شود و از بین می‌رود

«دراکولا» با این ضعف‌ها، در هماهنگی بین فرم و محتوا عاجز باقی می‌ماند. فیلمی که می‌توانست به شروع موج نویی در سینمای ایران برای حرکت به سوی ژانرهای متفاوت، ماندگار و محبوب تبدیل شود، به فیلمی غیر موثر و تنها اتفاقی برای گیشه سینما تبدیل می‌شود و مخاطب پس از دیدن آن را فراموش می‌کند و تنها با تجربه دیدن دوباره رضا عطاران به عنوان یک ستاره در پرده نقره‌ای سالن را ترک می‌کند.

 

 

 محمود نامی

در دفتر تهیه کننده معروف و صاحب نامی در مرکز شهر، چشمم به پوستر یکی از بازیگران فیلم” قلاده های طلا ” در یکی از فیلم های ساخته شده، توسط تهیه کننده مذکور افتاد. دید چشم از تصویر بر نمی دارم، گفت: کشف خود من بوده است. برای رل کوتاهی در یک فیلم، بدنبال جوان دانشجوئی بودم، به سمت دانشگاه آزاد کنار پل حافظ رفتم، با دیدن اتفاقی وی، آن نقش کوچک را به او سپردم و این آغازی شد بر بازیگری و معروف شدن و حرکت به سمت سوپر استاری. اما با بازی در ” قلاده های طلا ” خود زنی کرد و جایگاه خود را برای همیشه در سینمای کشور از دست داد.

اما عطاران، روش مخالف فرد مذکور را گرفته بود، بخش قابل توجهی از محبوبیت عطاران، بر خلاف آنچه که در مصاحبه با دیباچه راست یا دروغ و یا از روی مصلحت می گوید: ” واقعاً نمی دانم، دلیل علاقه مردم به من در چیست. باور کنید تا به حال به آن فکر نکرده ام” نه به واسطه فیلم های وی، که در داشتن صداقت، مردمی بودن، بیان برخی واقعیات در قالب طنز و نه گفتن به سفارش و توصیه این و آن بوده است. در نتیجه سینمای عطاران، سینمای خودی فرض می شد و مردم چشم بسته و به صرف نام عطاران، برای دیدن فیلم های او به سینما هجوم می بردند، این نعمتی بود که کمتر کارگردانی در کشور از آن برخوردار بوده است. اگر چه عطاران هنوز قدر این نعمت را ندانسته و در اعتراف نامه خود در ارتباط با “دراکولا” ، با اعلام اینکه “چون فیلم خنده دار نیست، پس احتمال موفقیت کمتری خواهد داشت”موضوع را ساده انگاری کرده و از اصل دور افتاده است.

عطاران دومین اشتباه بزرگ خود را در طول چند ماه مرتکب شد. وی همچون “من سالوادور نیستم ” با “دراکولا ” نیز با اعتماد، شوق و مهمتر از همه شعور مردم بازی کرد. متاسفانه باید گفت: با تلاشی که با انتشار اعتراف نامه به خرج داده و پیش دستی که معمول داشته است، اعتماد خدشه دار شده به عطاران، موضوع ساده ای نیست که به این راحتی قابل ترمیم باشد. نویسنده در نقد فیلم ” من سالوادور نیستم ” به صراحت به عطاران هشدار داده بود که حوزه اعتماد عمومی به خود را، با فریب و نیرنگ مردم، توسط تهیه کنندگانی که جز به پول نمی اندیشند و حتی عطاران بزرگ برای آنها، بمثابه ابزاری بیش نیست، آلوده نسازد که متاسفانه دیگر دیر شده بود.

از هر کدام از دوستانی که ” دراکولا ” را دیده اند، راجع به فیلم سوال کردم، جز توصیه به ندیدن، حرف دیگری نداشتند؟!  عطاران باید دعا کند تا اکران “دراکولا ” هر چه زودتر پایان یابد. این فیلم هر چقدر تماشاگر بیشتری داشته باشد، بیشتر به ضرر عطاران خواهد بود.

 

آقای عطاران همانگونه که خودش نیز فهمیده، منتظر این نخواهد ماند تا مردم برای ” دراکولا” ی وی، ” کوکاکولا ” باز کنند. همانگونه که قبلا نیز گفته شده بود، بزرگترین ضربه و ضرر این دو فیلم به عطاران، این خواهد بود که مردم بعد از این دیگر چشم بسته و به صرف نام عطاران، به گیشه های نمایش فیلم های وی هجوم نخواهند برد. لذا عطاران راه سختی برای جلب مجدد اعتماد عمومی خواهد داشت. موضوعی که دوستان او را نگران و ناراحت کرده و خوشحالی و تبسم بر لبان مخالفین وی نشانده است.

بعنوان یک هوادار عطاران، به وی توصیه می کنم از موضع صداقت و بدون ترس و واهمه، رو در روی مردم قرار گرفته و به اشتباه خود در ارتباط با این دو فیلم، فراتر از آنچه که در مصاحبه با دیباچه بدان اشاره می کند، اقدام نماید، تا او نیز چون برادر ذکر شده، خود زنی نکرده باشد.

 

عطاران در آینده راه سختی برای جلب مجدد اعتماد عمومی خواهد داشت. حرکات، سخنان و فیلم های او بیش از پیش زیر ذره بین خواهند بود. عطاران برای خروج از بن بست خود ساخته، ناچار است تا اولین فیلمی که تولید می کند یک اثر به تمام معنی ارزنده و قابل دفاع و عرضه در قالب ژانر های شناخته شده سینمای خود باشد تا بتواند زمینه آشتی دوستدارانش را فراهم آورد، در غیر اینصورت، نتیجه حرکت در زمین ناهموار و به دور از اعتماد و باور عمومی از هم اکنون مشخص خواهد بود.

 

 

ماجرای «دراکولا»ی عطاران چیست؟/ چند گمانه زنی درباره فیلمی که از جشنواره فجر جاماند

 

 

فرهنگ >سینما - «دراکولا» سومین فیلم سینمایی کارنامه‌ کارگردانی رضا عطاران است که در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر پذیرفته نشده و احتمالا در اکران نوروز روی پرده می‌رود.

شراره داودی: سینمای وحشت و فیلم‌هایی که در این دسته‌بندی برای ایجاد ترس و دلهره و با استفاده از کابوس‌های همیشگی ما ساخته می‌شوند، در سینمای جهان جایگاه ویژه‌ای دارند و مخاطبان آن که اکثرا نیز جوانان هستند، برای دیدن این ژانر از فیلم‌ها حاضر هستند چندین و چندین بار به سینما بروند.

در کنار این ژانر که علاقه‌مندان خاص خودش را دارد، سینمای کمدی تقریبا محبوب‌ترین ژانر فیلم‌های سینمایی محسوب می‌شود. این سینما هم در ایران و هم در جهان بسیار مورد پسند است و معمولا آثار حاضر در این دسته بندی همیشه با اقبال روبرو شده‌اند.

در این میان نکته‌ای که مهم است، نگاه سینمای ایران به این ژانرها و بهره‌برداری از آن‌ها است که به شکل قابل توجهی حضور کارگردانان و بازیگران کمدی‌کار در این حوزه نشان از نگاه ویژه هنرمندان به سینمای کمدی دارد و در عین حال اضافه شدن نیروهای تازه به این سینما نیز مشخص می‌کند که هنرمندپروری‌هایی هم در این حوزه اتفاق می‌افتد. اما باید قبول کرد که سینمای وحشت در ایران علاوه بر اینکه کار نشده، کاملا مهجور باقی مانده و به جز چند نمونه نه چندان دلچسب نمی‌توان آثاری را پیدا کرد.

با این تصورات فکر کنید وحشت و کمدی را در کنار هم قرار دهیم! حتما اتفاق جالبی می‌افتد، دو ژانر عجیب سینما را که شاید تصورشان با هم کمی عجیب به نظر برسد. اما این اتفاق هم در سینما و در ادبیات توانسته واکنش‌های مثبتی را در پی داشته باشد. در این ژانر با ترکیب کردن عناصر کمدی و داستان‌های ترسناک در زیر شاخه‌های کمدی سیاه، تقلید و حقه‌بازی داستان‌های جدیدی را روایت می‌کنند، یعنی با استفاده از کلیشه‌های ترسناک داستان‌های طنز را از منظرهای مختلف به تصویر می‌کشند.

فیلم‌های ژانر کمدی ترسناک به شما این اجازه را می‌دهد که به ترس‌های خودتان بخندید. موجودات فراطبیعی و ناشناخته از مهمترین عناصر فیلم‌های ترسناک هستند و سال‌هاست که «دراکولا» در این بخش حکم‌فرمایی می‌کند.

 

دراکولای ایرانی

شاید از همین جهت است که رضا عطاران هم شخصیت و هم نام فیلمش را «دراکولا»گذاشته است. عطاران نام شناخته شده‌ای در سینمای (خصوصا کمدی) ایران است. او که عنوان پرفروش‌ترین بازیگر سال۹۳را نیز به همراه دارد، حضورش به عنوان بازیگر در هر اثری به راحتی میزان فروش فیلم را بالا می‌برد. او در سمت کارگردان نیز این ادعا را ثابت کرده و با فیلم‌های «خوابم می‌آد» و «رد کارپت» توانست در مرکز توجه قرار بگیرد. هرچند که منتقدین و حتی مردم نسبت به «رد کارپت»نظر مثبتی نداشتند، اما عطاران نگاه ویژه خود به حوادث مختلف را دارد و از همین منظر آن را روایت می‌کند، روایتی که جسارت می‌خواهد. او در تازه‌ترین اثر خودش به سراغ یکی از کلیشه‌ای‌ترین نام‌ها و موضوعات سینمای جهان رفته، سوژه‌ای تکراری که هرگز کهنه نمی‌شود و همیشه و در هر خوانشی علاقه‌مندان خودش را دارد.

 

کنت دراکولای ایرانی تنها یا خانواده‌دار؟

حالا که عطاران دست به چنین کاری زده و البته این کار را هم در بی سر و صدایی ادامه داده، به نظر می‌رسد تنها باید حدس بزنیم «کنت دراکولا»ی عطاران در فیلم چه کسی است! در همه خبرهایی که از این پروژه منتشر شده، می‌دانیم این اثر کاری متفاوت از عطاران است حتی نمی‌دانیم فیلم مانند «دراکولا» برام استوکر تنها یک نفر است و در قصری زندگی می‌کند و صبح‌ها می‌خوابد و شب‌ها هم لابد برای شکار بیرون می‌رود یا اینکه خانواده‌ای از خون‌آشام‌ها گرد هم زندگی می‌کنند و مانند خانواده کالن‌ها در مجموعه فیلم‌های «گرگ و میش» برای خودشان قلمرویی دارند و سعی می‌کنند با صلح و آرامش در کنار هم زندگی کنند، اما همه چیز بر وفق مراد پیش نمی‌رود و ممکن است بعضی‌ها قلمروی بیشتری بخواهند. حتی ممکن است با جهان دراکولاها روبرو شویم و جمعیتی از این خون‌آشام‌ها را ببینیم که باهم زندگی می‌کنند و لابد عاشق می‌شوند و خیانت می‌کنند و در لیوان‌های بزرگشان خون می‌خورند!

 

رضا عطاران

این بازیگر نیازی به معرفی ندارد، سال‌هاست در سینما و تلویزیون فعالیت می‌کند و حتی آن‌هایی که اصلا سینما نمی‌روند یا از دنیای هنری دور هستند، با او آشنایی دارند. مگر می‌شود نقش معلم حواس‌پرت «ورود آقایان ممنوع» را فراموش کرد یا حاجی پولدار و حساس «طبقه حساث» را. اگر رضا عطاران «دراکولا» باشد، لابد دراکولای شلخته‌ای است که همه چیز یادش می‌رود و با همه شوخی می‌کند و حتی در موقعیت‌های مهم و حساسی که پای مرگ و زندگی وسط است، باز هم دست از شوخ‌طبعی برنمی‌دارد و اصلا موقعیت را درک نمی‌کند. خون زیاد می‌خورد و حتی ممکن است سهمیه‌های دیگران یا سهمیه‌های روزهای بعد را هم بخورد، چون اصلا به آینده فکر نمی‌کند.

 

لوون هفتوان

 

بازیگری با هیکل بزرگ است که به دلیل بازی در نقش پرویز فیلم «پرویز» چهره شناخته شده‌ای پیدا کرد. شاید هفتوان محافظ شخصی کنت دراکولا باشد و البته خیلی هم خطرناک، از آن‌هایی که دندان‌هایش همیشه خونی هستند و آماده دستور کنت برای حفاظت از جان اوست.

 

ویشکا آسایش

قطام سریال «امام علی (ع)» فیلم‌های زیادی بازی کرده، اما اولین تصویر او خیلی خوب در ذهن همه باقی مانده است، او از بازیگرهایی است که گریم‌های مختلفی را روی صورت داشته و همین سال گذشته در فیلم «نهنگ عنبر»نقش دختر دهه ۶۰را خیلی خوب بازی کرد، با آن اپل‌ها و موهای فوکولی. در «دراکولا»می‌تواند خانم دراکولا باشد و مادر چند بچه دراکولای تپلی! البته ممکن است آسایش نقش طعمه‌ای باشد که وارد خانواده شده و به دلیل خون تازه‌ای که دارد، به عنوان شام ضیافت آغاز سال جدید مورد استفاده قرار بگیرد.

 

لیلا بلوکات

با بازی در نقش نفرتیتی در سریال «یوسف پیامبر» بیشتر شناخته شد. حالا در «دراکولا»اگر طعمه نباشد، حتما دراکولای پر فیس و افاده‌ای است که همیشه نگران مدل لباس و موهایش است و احتمالا خودش تا به حال به شکار نرفته، چون خون روی دست و لباسش می‌پاشد. همیشه روی میز غذا خوری و در لیوان و بشقاب‌های گران‌قیمت خاندانش خون می‌خورد، همیشه هم رژیم دارد و صبح‌ها زودتر از همه می‌خوابد که پوستش خراب نشود.

 

 

 

سیامک انصاری

بازیگر همراه مهران مدیری که همیشه مظلوم واقع می‌شود. البته او در کارنامه‌اش بازی در فیلم‌های جدی را هم دارد، ولی وجهه طنز کاراکترش را بیشتر دیده‌ایم. انصاری شبیه دراکولاهای خشن است، آن‌هایی که دلشان فرمانروایی می‌خواهد و همیشه دستور می‌دهد.با غروب خورشید از خواب بیدار می‌شود و همیشه هم گرسنه است و دلش خون می‌خواهد و تا به شکار نرود، نمی‌توان با او حرف زد. البته با اینکه حواسش جمع است، ولی همیشه به آدم‌های اشتباهی اعتماد می‌کند.

 

 

 

امید روحانی

پدر عصبانی «دایره زنگی» در «دراکولا»احتمالا شکل متفاوتی دارد. از آن‌جایی که خیلی تمیز است و گاهی هم وسواس دارد، محل زندگی تمیزی دارد و همیشه آراسته حاضر می‌شود. دل رئوفی دارد و می‌خواهد به همه خوبی کند، اما تا گاهی عصبانی نباشی، کارها پیش نمی‌رود. دندان‌هایش را هم کوتاه می‌کند، چون دیگر از شکار رفتن خسته شده و ترجیح می‌دهد از همان خون‌های باقی مانده در خانه مصرف کند. البته اگر لازم باشد آستینش را بالا می‌زند و به دوران اوج خودش بازمی‌گردد.

 

ژاله صامتی

مادر همیشه ناراضی «ضد گلوله» بوده و در «دراکولا» دندان‌های نیش کوچکی دارد، برای همین به تنهایی نمی‌تواند به شکار برود. یک‌بار در جنگل مورد حمله یک خرس بزرگ‌تر از خودش قرار گرفته و می‌ترسد. اما مادر مهربانی است و بچه‌های شیرینی هم دارد. اصلا از مادرهایی است که همه زندگی‌اش بچه‌هایش هستند و اجازه نمی‌دهد کسی نگاه چپ بهشان کند.

 

 

 

 

 

مازیار وکیلی

تجربه ناتمام «دراکولا» برای اتلاف وقت مخاطب! / وقتی عطاران حتی نمی‌تواند بخنداند 

 

 

دراکولا، یکی از عجیب‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران است. عجیب از این جهت که معلوم نیست چیست؟ نه فانتزی است، نه کمدی. در حالی که تلاش می‌کند هردوی این‌ها باشد. فاجعه بزرگتر این است که فیلم نمی‌خنداند. حتی با حضور عطاران.

ایده بسیار جذابی است. داستان زندگی یک خانواده دراکولا که خلق و خوی انسانی پیدا کرده‌اند و در حال یک زندگی معمولی هستند و بعد از چند وقت خوی دراکولایی مرد خانواده بازمی‌گردد و او محتاج مکیدن خون می‌شود جالب است. حتی اعتیاد پیدا کردن این دراکولا و اُفتادنش به مسیر مصرف مواد هم جالب است. اما فیلم بیشتر از این چیزی برای عرضه ندارد و در سطح یک تجربه ابتر باقی می‌ماند.

 

عطاران هنوز نتوانسته است خودش را با مدیوم سینما هماهنگ کند. در سریال‌ها که حدود پانزده تا سی قسمت طول می‌کشند، کارگردان فرصت دارد با حوصله و سرصبر دنیایی را که می‌خواهد نمایش دهد بسازد. شخصیت‌ها و خصوصیاتشان را معرفی کند و ارتباط بین این شخصیت‌ها را برای تماشاگر جا بی‌اندازد. اما در فیلم سینمایی تنها نود تا صد و بیست دقیقه فرصت هست که ما با تمام مواردی که ذکرشان رفت آشنا شویم و بتوانیم از این موارد نتیجه‌ای بگیریم. مشکل اصلی دراکولا هم این است که نمی‌داند می‌خواهد با ایده یک خطی جذابش چه کند؟

فیلم مسیر و سمت و سوی مشخصی ندارد و مداماً از این شاخه به آن شاخه می‌پرد. کارگردان گاهی نقد سطحی و کم‌رمقی به وفور استفاده از شبکه‌های اجتماعی می‌کند، از حفظ حریم خانواده حرف می‌زند و کمی هم فانتزی چاشنی کار می‌کند. کمی هم رقص و آواز و بزن و بکوب در فیلم وجود دارد.

کارگردان سعی می‌کند با استفاده از تصاویر مستند حیات‌وحش میان اتفاقات و داستان (اگر به وجود داستان در این فیلم قائل باشیم) فیلم بافت تصویری خاصی هم به فیلم ببخشد و مثلاً حالات روحی دراکولا بیچاره را توضیح دهد، اما در نهایت ما با مشتی تصاویر متحرک روبه‌رو هستیم که هیچ روند خاصی را دنبال نمی‌کند و فقط به پیش می‌رود تا تمام شود. فیلم حتی از آن لحظه‌های ناب طنزی که عطاران متخصص ساخت آن‌هاست هم تهی است. لحظاتی که از دل یک وضعیت ساده چنان موقعیت کمیکی خلق می‌شود که تماشاگر را روده‌بُر می‌کند. مثل شوخی با آب خوردن مریم امیر جلالی در ترش و شیرین. در آن سریال با یک لیوان آب و چند رفت و آمد ساده موقعیت روده‌بُر کننده‌ای خلق می‌شود که حتی تصورش هم خنده‌دار است. اما در دراکولا به سبب آشفتگی و عملاً نبود قصه لحظات طنزی هم وجود ندارد که ما بخواهیم به آن بخندیم. همه چیز محدود و محصور به همان ایده اولیه است و هیچ فکری برای بسط و گسترش آن ایده اولیه نشده است. هیچ مسیر جذابی برای این‌که آن ایده اولیه به سرانجام مطلوب برسد خلق نشده است.

تماشاگر سعی می‌کند به صرف وجود عطاران و به زور بخندد، اما خنده تماشاگر، خنده واقعی نیست. برای همین هم است که در نظر تماشاگران پایان فیلم مبهم است. درحالی که پایان فیلم مبهم نیست، غیر قابل باور است. فیلم می‌توانست به هر شکل دیگری و در هر زمان دیگری هم تمام شود. اگر در آن لحظه فیلم تمام شده است فقط به این علت بوده که زمان فیلم به سرآمده و فیلم باید به پایان می‌رسیده . پس مشکل مبهم بودن پایان فیلم نیست غیرقابل باور بودن آن است.

 

عطاران احساس کرده ساخت یک فیلم فانتزی این مجوز را به او می‌دهد که هر عنصر باربط و بی‌ربطی را در فیلم بگنجاند. درحالی که برای خلق یک فانتزی اصیل و خوب اول باید جهان فانتزی اثر را به درستی جابیندازی و بعد به سراغ پیدا کردن عناصر مرتبط با آن جهان خیالی بروی و فیلمت را برمبنای آن عناصر بسازی. اما عطاران از هرچیزی اندکی در فیلمش گنجانده است بدون این‌که خط ارتباطی درستی برای پیوند این عناصر داشته باشد. به همین دلیل است که ژانر فانتزی ژانری بسیار سخت برای ساخت یک فیلم سینمایی است. چون کارگردان باید جهانی را که از اساس وجود خارجی ندارد برای تماشاگر قابل باور نشان دهد کاری که عطاران در دراکولا موفق به انجام آن نشده است. دراکولا یک ایده حرام شده قبل از مرحله نگارش است. ایده‌ای است که خود عطاران هم نمی‌دانسته باید با آن چه بکند.

 

شخصیت‌های زیاد و اضافه‌ای در فیلم وجود دارند که علت بودنشان معلوم نیست. مثل آن قاچاق‌فروش خرده‌پا که سیامک انصاری نقشش را بازی می‌کند. مثل خواهرزن عطاران در فیلم و بسیاری شخصیت دیگر. این شخصیت‌ها می‌آیند و می‌روند تا شاید حفره‌های داستان پر شود، ولی چون اساساً پدیده منسجمی بنام داستان در فیلم وجود ندارد، شخصیت‌ها هم کارکرد خودشان را از دست می‌دهند و نقشی بیش از آکساسوآر صحنه ایفا نمی‌کنند. دراکولا نه می‌خنداند و نه می‌ترساند. نه فانتزی است نه کمدی. فیلمی است که انگار در هیچی مطلق خلق شده است. وجود منطق و باورپذیری در آن یک شوخی است. عطاران کارگردان فاصله‌ای نجومی با عطاران بازیگر دارد و هنوز نتوانسته فیلمی بسازد که بتوان آن را در درجه اول فیلم نامید و بعد درباره خوب و بدشان حرف زد. به جز نیمه اول خوابم میاد آثار عطاران فیلم نیستند چه برسد به این‌که بخواهند خوب و بد باشند. آثار سینمایی او صرفاً تجربه‌هایی ابتر و ناتمام هستند که به اشتباه در مدیوم سینما ساخته شده اند.

 

سینماپرس: جبار آذین منتقد و مدرس سینمای کشور همزمان با آغاز اکران فیلم سینمایی «دراکولا» به کارگردانی رضا عطاران گفت: جماعت سوداگری در سینمای کشور وجود دارند که آثاری سبک و سطحی را روانه بازار می کنند و جز سطحی نگری حرفی برای گفتن ندارند و فیلم جدید عطاران هم یکی از آن ها است در واقع «دراکولا» حاصل کپی کاری از روی فیلم های درجه چندم خارجی و آمریکایی و فیلمفارسی های منحط پیش از انقلاب است.

وی در گفتگو با خبرنگار سینماپرس افزود: بازار داغ تولید و اکران فیلم های طنز و کمدی که استقبال مخاطب از آن ها سازندگان این قبیل آثار را میلیاردر کرده پیش از هر چیز نشان دهنده نیاز و توجه تماشاگران سینما به فیلم های شاد، امید آفرین و خنده دار سالم و با محتوای کمدی های خانوادگی و اجتماعی است؛ این علاقه شایسته و درست که پاسخ شایسته و صحیح هم می طلبد جماعتی از سوداگران سینما را که در سینما فقط به دنبال کسب شهرت و ثروت هستند به فکر بهره گیری و سوء استفاده از احساسات و تمایلات مخاطب سوق داده تا با تولید فیلم های سبک و سطحی که از نظر محتوا و ساختار سینمایی جز تکرار، تقلید و ضعف و سطحی نگری حرفی برای گفتن ندارند کیسه های خود را با گیشه گره بزنند دامنه این سوء استفاده تا بدان جا گسترش یافته که حتی برخی کاربلدان سینمای کمدی هم سوار بر موج سطحی ترین سلیقه ها دست به ساخت فیلم هایی زده اند که حاصل کپی کاری از روی فیلم های درجه چندم خارجی و آمریکایی و فیلمفارسی های منحط پیش از انقلاب است.

آذین ادامه داد: آن ها با نمایش ضعیف قصه های ناپخته و سخیف و از طریق طرح دیالوگ ها و شوخی های سبک، غیر اخلاقی و توهین آمیز به خانواده ها علاوه بر سرعت بخشی به ابتذال در سینما می خواهند جیب های خود را پر پول کنند. ساخت این سری فیلم ها از فیلمسازان صرفاً بازاری تعجب آور نیست ولی تولید آن ها از سوی هنرمندانی که در کشور دارای وجهه اجتماعی هستند و در کارنامه هنری خود آثار قابل اعتنا دارند خردمندانه، هنرمندانه و پذیرفتنی نیست. ساخت و ارائه فیلم به ویژه فیلم های کمدی، برنامه ریزی، هدایت، مدیریت و تخصص و تعهد نیاز دارد.

این منتقد سینما خاطرنشان کرد: «دراکولا» ی رضا عطاران بازیگر و کارگردان پول ساز فیلم های متوسط سینمای تجاری ایران به عنوان سومین ساخته سینمایی او فیلمی سطحی، و کاذب بوده و سعی دارد با هجو و هزل و لودگی سرگرم کننده و کم و بیش جذاب باشد این فیلم که به گونه ای یک اثر کمدی وحشت منتهی از نوع پیش پا افتاده و بازاری آن تلقی می شود موضوع ده ها فیلم و سریال و داستان مشهور ادبیات، تلویزیون و سینما که بازگویی قصه یک شبه انسان خون آشام است را به هجو و تمسخر کشیده است.

وی با تأکید بر اینکه «دراکولا» ضمن بازگویی به اصطلاح طنازانه قضایای خون آشامی و احوال خون آشامان نشان دهنده گرایش عطاران به فیلم های ژانر وحشت هم است اظهار داشت: رضا عطاران که بازی ها و شوخی هایش برای مخاطب سیما و سینما آشنا و تکراری است این بار در قالب داستان یک خون آشام به صورت نیم جدی و شوخی زندگی معتادان و دراکولایی معتاد را به شیوه ها و شکل های ترسناک خنده دار در فیلم خود به نمایش گذاشته است.

آذین ادامه داد: صرف نظر از بخش های به ظاهر خنده آفرین فیلم که ملهم از کمدی کلام سخیف و موقعیت نمایی و تقلید و شبیه سازی لوده آمیز است روایت پرداخت فیلم عطاران به دلیل محوریت شخصیت و اعمال و رفتار خون آشامان از مقوله های ترس و وحشت نیز سهم بسزا برده است. موضوع خون آشام معتاد که برای تأمین اعتیاد و مواد مخدر خود همه کار می کند به خودی خود سوژه ای خنده دار در سینمای کمدی سطحی و بازاری ایران است. از همین منظر عطاران از این مضمون در شکل دهی آدمک ها و موقعیت های کمدی متوسط فیلم بهره برده تا هرطور شده تماشاگر را سرگرم کرده و بخنداند؛ گرچه این کمدین و کمدی ساز نام و چهره آشنا از منظر روایت فیلمفارسی گونه داستان فیلم و کارگردانی تقریباً جمع و جور آن و گرفتن بازی های به نسبت قابل تحمل از بازیگرانش از جمله: سیامک انصاری، ویشکا آسایش، لوون هفتوان و لیلا بلوکات در «دراکولا» به موفقیت به نسبت متعارف آثار سرگرم ساز رسیده و فیلمش می تواند در دوره غیبت آثار کمدی حرفه ای پر مخاطب بوده و گیشه را در آغوش کشد ولی تماشای این اثر با آنکه دقایقی از آن ممیزی شده به علت وجود صحنه ها و لحظه های شبه ترسناک و شوخی ها و دیالوگ های سبک و نازیبا مناسب تماشای خانواده های ایرانی نیست و به ویژه کودکان و برخی خانم ها را مضطرب و آزرده می کند.

این منتقد سینمای کشور در خاتمه این گفتگو ابراز داشت: در هر حال فیلم به ظاهر کمدی وحشت رضا عطاران که تعلق درستی هم به ژانرهای کمدی و وحشت نداشته و تنها ظاهری شبیه این دو ژانر دارد به جز ایجاد سرگرمی و سودآوری در گیشه هدف دیگر ندارد و صرفاً به عنوان یک فیلم متوسط تجاری برای پول سازی عطاران و تهیه کننده فیلم و خالی کردن جیب تماشاگر ساخته شده است.

گفتنی است؛ به جای خلاصه داستان این اثر سینمایی آمده است: (باصدای آهسته) الو…سلام قربان…خوبین… آقا منو دزدیدن… بله… نمی شناسمشون…نه خیر سرکاری چیه…من چه می دونم چرا گوشیمو نگرفته… ۳۸سال، سنمو چرا می پرسین؟ …نمی دونم کجا… شما باید پیدام کنین…آقا من گوشی ام آیفونه… ردیاب دارد…نمی شه پیدام کرد؟ …آقا اومد…من قطع می کنم… .

 

 

.

منابع

http://moviemag.ir/cinema/movie-reviews/iran/14347-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7

http://www.naghdefarsi.com/iran-movie-review/17057-derakula.html

https://www.salamcinama.ir/naghd/article/755/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D9%84-%D9%88-%D8%AF%D9%85-%D9%88-%D8%A7%D8%B4%DA%A9%D9%85-

http://www.yjc.ir/fa/news/5685629/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%86%D9%87-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D9%88-%D9%86%D9%87-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AE%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF

http://anamnews.com/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86/

http://www.khabaronline.ir/detail/492438/culture/cinema

 

 

http://www.fardanews.com/fa/news/543667/%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AA%D9%84%D8%A7%D9%81-%D9%88%D9%82%D8%AA-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%A8-%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D8%AA%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF

http://cinemapress.ir/news/76035/%D8%AF%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7-%D8%AD%D8%A7%D8%B5%D9%84-%DA%A9%D9%BE%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%AC%D9%87-%DA%86%D9%86%D8%AF%D9%85-%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%AC%DB%8C-%D9%88-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C%DB%8C


نقد فیلم دختر

$
0
0

نقد فیلم دختر
جمع آوری از گارگین فتائی
.
 

 

 
 
 
کارگردان
رضا میرکریمی
تهیه‌کننده
رضا میرکریمی
نویسنده
مهران کاشانی
بازیگران
فرهاد اصلانی
مریلا زارعی
شاهرخ فروتنیان
ماهور الوند
موسیقی
محمدرضا علیقلی
فیلم‌برداری
حمید خضوعی ابیانه
توزیع‌کننده
نور تابان
تاریخ‌های انتشار
 ۲تیر ۱۳۹۵
کشور
ایران
زبان
فارسی
 
فروش گیشه
۳٬۰۷۵٬۰۶۹٬۰۰۰تومان
دختر فیلمی به کارگردانی و تهیه‌کنندگی رضا میرکریمی و نویسندگی مهران کاشانی محصول سال ۱۳۹۴است.
این فیلم برای نمایش در بخش سودای سیمرغ سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر پذیرفته گشت و در ۷بخش نامزد دریافت سیمرغ بلورین از سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر شد.
فیلم دختر در تاریخ ۲تیر ۱۳۹۵در سینماهای ایران اکران شده است. دختر جایزه گئورگ طلایی بهترین فیلم از نگاه تماشاگران و جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره بین‌المللی فیلم مسکو ۲۰۱۶را به دست آورد.
 
 
 
داستان
احمد عزیزی (فرهاد اصلانی) که سرپرست بخش تعمیرات و نگهداری پالایشگاه آبادان است برای مراسم خواستگاری دخترش سمیرا آماده می‌شود و دختر دیگرش ستاره (ماهور الوند) در همان روز قصد سفر به تهران برای شرکت در جشن خداحافظی یکی از دوستان هم‌دانشگاهی‌اش را دارد که با مخالفت پدرش روبه‌رو می‌شود و تصمیم می‌گیرد بدون اجازهٔ خانواده صبح با هواپیما به تهران برود و ظهر برگردد ولی در بازگشت، به‌دلیل کنسل‌شدن پرواز، با مشکلاتی روبه‌رو می‌شود و پدرش برای بازگرداندن او عازم تهران می‌شود. ستاره نزد عمه‌اش فرزانه (مریلا زارعی) می‌رود و آن‌جا اتفاقاتی رخ می‌دهد که بحث‌هایی را میان افراد ایجاد می‌کند.
 
سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر
بهترین فیلم رضا میرکریمی نامزدشده 
بهترین کارگردانی رضا میرکریمی نامزدشده 
بهترین بازیگر مرد فرهاد اصلانی نامزدشده 
بهترین بازیگر مکمل زن مریلا زارعی نامزدشده 
بهترین فیلمبرداری حمید خضوعی ابیانه نامزدشده 
بهترین فیلمنامه مهران کاشانی نامزدشده 
بهترین موسیقی متن محمدرضا علیقلی برنده سیمرغ بلورین (به طور مشترک به همراه فیلم امکان مینا)
 
 
 
نقد فیلم “دختر” ساخته میرکریمی
 
 
 
محسن بیگ‌آقا
 وقتی رضا میرکریمی، فیلم‌ساز خوش‌اخلاق و حرفه‌ای سینمای ایران، با وجود توانایی در ساخت فیلم‌های پرشخصیت در لوکیشن‌های عظیم، تمایل به فیلم‌های ساده با ساختار تلویزیونی در حدواندازه‌ی امروزپیدا می‌کند، کار او شبیه به بازیکن دومتری بسکتبال است که به بازی پینگ‌پنگ روی آورده باشد. مهم مضمون فیلم نیست، بلکه ساختار و نوع نگاه فیلم اهمیت دارد. استفاده از فضاهای خارجی نظیر پالایشگاه و جاده، دیدن شخصیت‌ها و مکان‌ها در لانگ‌شات‌های متوالی و… به فیلم او هویتی متفاوت داده است. او با تسط بر تکنیک و نماهای عظیمش در فیلم کاری کرده که پل معلق اهواز بی‌شباهت به پل بروکلین در فیلم‌های سینمای آمریکا به نظر نرسد! نماهای طولانی و حرکت آرامش‌دهنده‌ی دوربین از بالا، چشم تماشاگر را نوازش می‌دهد. ضمن این‌که گاه مثل حرکات رقص ماشین‌ها در اتوبان با آهنک محسن یگانه، کارکردی استثنایی دارند. نمای هلی‌شات حرکت قطار از بالا و عبور از روی جاده برای قاب گرفتن خودروی پدر نیز بسیار چشم‌نواز است.
فیلم با همان فصل شروع جمع دخترانه در کافی‌شاپ، تماشاگر را وارد فضای خود می‌کند. دنیای فیلم، دنیای عاشقانه‌ی پدر و دختری است که ناگهان از هم جدا می‌افتند و پس از جدایی قرار است با عشق و علاقه و شناخت بیش‌تر در کنار هم قرار گیرند. در دنیایی که دختر و پسرها آزادی را طور دیگری تعریف می‌کنند، در دنیای پدر و دختر هنوز هر چیزی چارچوب دارد و با رعایت خانواده و اخلاق صورت می‌گیرد. برای همین است که آن‌ها بین افراد دوروبرشان تا این‌حد غریبه‌اند. فرهاد اصلانی پس از کوچه‌ی بی‌نام (هاتف علیمردانی) در فیلم دختر توانایی بازی حسی خود در ارائه‌ی نقش پدر را – با تضاد میان خشونت ظاهری و مهربانی درونی – به‌خوبی به نمایش درمی‌آورد. میرکریمی از جزئیات هم غافل نبوده است. شخصیت ستاره با صدای نازک و دارای بغضش، حرف‌ها با تماشاگر دارد. بیماری تنفسی او و استفاده از اسپری در نمایش هیجان و نگرانی‌هایش سهم خاصی دارد.
آبادان میرکریمی آبادان بچه‌های عینک ری‌بن و دم‌پایی ابری نیست. دنیای او با کار کردن در پالایشگاه در میان گردوغبار کشنده تعریف می‌شود. دختر از معدود فیلم‌های سینمای ایران است که بازیگرانش به‌درستی لهجه‌ی جنوبی را در آن صحبت می‌کنند و رنگی از ادا درآوردن و تمسخر در بیان‌شان نیست.
 
 
مسعود ثابتی
 دختر در قیاس با یکی‌دو ساخته‌ی اخیر میرکریمی فیلم سرو‌شکل‌دارتری است و کارگردان سعی کرده بر خلاف ساخته‌های اخیرش فیلم را با یک خط داستانیِ هرچند کم‌رنگ، قصه‌محور پیش ببرد. هم‌چنان که به رغم گره‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌های قابل‌پیش‌بینی و پیش‌پا‌افتاده، فیلم شروع کم‌و‌بیش درگیرکننده‌ای دارد و از همان دقایق ابتدایی مخاطب را با خود همراه می‌کند. اما طولی نمی‌کشد که بخش قابل‌توجهی از انتظاراتی که فیلم با شیوه‌ی روایت و فرم و روند قصه‌گویی‌اش ایجاد کرده، بی‌پاسخ و بی‌ثمر رها می‌شود و داستان و شیوه‌ی روایت از جایی به بعد بدون توجیه مناسب و منطقی، مسیر خود را عوض کرده و در تغییر جهتی کم‌وبیش ناگهانی هرآن‌چه را که تا پیش از آن رشته بود پنبه می‌کند.
به این ترتیب فیلمی که اساس درام و روایت خود را بر رابطه‌ی بین یک پدر و دختر بنا نهاده، از جایی ادامه‌ی کار را بر پایه‌ی رابطه‌ی آن پدر با خواهرش بنا می‌نهد؛ و در ادامه همه‌ی تلاش‌های کارگردان در توجیه این دوپارگی و پیوند این دو خط داستانی بی‌ربط و غیرمنطقی به جایی نرسیده و در نهایت عقیم می‌ماند. میرکریمی هم‌چنان که در فیلم قبلی‌اش امروز، این‌جا هم سعی کرده بخش عمده‌ای از بار جذابیت و کشش داستان را بر ابهامی استوار کند که در نگاهی کلی، تحمیلی و زائد جلوه می‌کند و کارکرد مشخصی در روند روایت پیدا نمی‌کند. ارجاع مرتب و مکرر به پیشینه و گذشته‌ی شخصیت‌ها در قالب دیالوگ‌ها و درددل‌های مکرر، بی‌آن‌که مخاطب درک مشخص و واضحی از این پیشینه داشته باشد، به جای ایجاد جذابیت و کشش، نوعی سردرگمی و اغتشاش در روایت را باعث شده که حاصل آن کاستن از انگیزه‌های مخاطب برای پی‌گیری ماجرا و گسستن تدریجیِ ارتباط تماشاگر با فیلم است. این‌چنین است که در غیاب یک روند منسجم و منطقی، فیلم‌ساز از جایی به بعد این دیالوگ‌ها را بستری بر انبوهی از شعارها و اظهار نظرهای رو در باب مسئله‌ی خانواده و آزادی و مهاجرت و اختلاف نسل‌ها و… قرار می‌دهد و این روند تا جایی ادامه می‌یابد که با اوج‌گیری در انتها، هم‌چون تیر خلاصی پایان فیلم را تبدیل به نقطه‌ی ضعف فیلم می‌کند.
هرچه‌قدر استفاده‌ی میرکریمی از شیوه‌ی فیلم‌برداری اسکوپ و استفاده از لانگ‌شات­ در نمونه‌ای مثل خیلی دور خیلی نزدیک، منطقی و متناسب با فرم کلی و شیوه‌ی روایت اثر بود، در دختر تحمیلی و خارج از چارچوب کلی فیلم به نظر می‌رسد. مکث و درنگ بر لحظات طی مسیر شخصیت پدر با اتومبیل از آبادان به تهران بی‌آن‌که کارکردی در متن اثر داشته باشد، انگار فقط بهانه‌ای است برای تکرار آن لانگ‌شات‌ها و حرکت‌های دوربین که نه‌تنها نمی‌توان توجیهی برای‌شان پیدا کرد، که اصلاً کل این نزدیک به ده دقیقه ناهم‌خوان با شیوه‌ی روایت و کاملاً اضافی به نظر می‌رسد. طبیعی‌ست فیلمی که در بسیاری لحظات ناتوان از انتقال حس «سینما» به تماشاگر است و در قواره‌های یک اثر تلویزیونی پیش می‌رود، نتواند تنها در ده دقیقه‌ی­­ بی­کاربرد و منفک از بستر کلی فیلم، خود را به جای یک اثر سینمایی واقعی جا بزند.
 
گفت‌وگو با رضا میرکریمی کارگردان فیلم «دختر»
جامعه حوصله تنش ندارد
فرانک آرتا
رضا میرکریمی برخلاف دو فیلم قبلی‌اش، یه حبه قند و امروز، فیلمی پرلوکیشن ساخته که شرایط تولید آن با توجه به مشغله‌اش در خانه سینما، دشواری خاص خود را داشته است. «دختر»، آخرین ساخته این کارگردان که در بخش سودای سیمرغ جشنواره فجر حضور داشت مواجهه دو نسل را به تصویر می‌کشد.
 
چرا فیلم «دختر» را از رقابت آرای مردمی بیرون کشیدید؟ آیا نگران انگ تبانی بودید؟
 وظیفه من به‌عنوان مدیرعامل خانه سینما، نظارت بر صندوق جمع‌آوری آراست. به‌همین‌دلیل ترجیح دادم فیلمم در این رقابت‌ها نباشد. در دو سال گذشته با وجود تلاش خانه سینما برای اینکه جمع‌آوری آرا درست و حرفه‌ای انجام شود، حرف‌وحدیث‌های زیادی شنیده شد. امسال همه تلاش‌مان را کردیم تا آرای مردمی شفاف باشد و اولین رفتار که می‌توانست نشان‌دهنده تحقق چنین امری باشد، نبودن فیلم بنده در این بخش بود. البته می‌دانم این فیلم نسبت به سایر فیلم‌هایم بیشترین مخاطب مردمی خواهد داشت.
 در یک ماه گذشته هجمه‌های زیادی به شما شد. واکنش‌تان چیست؟
 هر کاری کنید، دیگران حرف می‌زنند. من فقط سعی می‌کنم کارم را انجام دهم.
 جدا از نقاط ضعف و قوت «دختر»، یک حسن در فیلم شما وجود دارد. اینکه شما حرف‌های مهم جامعه کنونی را در فضای آرام بیان کردید. فضای فیلم متشنج نیست. درحالی‌که در بیشتر فیلم‌های این دوره جشنواره شاهد عصبیت هستیم. هرچند هر فیلمی بازتابی از جامعه خود است. این آرامش در فیلم شما از کجاست؟
 (با خنده) شاید من در جامعه زندگی نمی‌کنم! شاید به این دلیل که فکر می‌کنم وقتی همه جیغ می‌زنند دیگر صداها شنیده نمی‌شود. جامعه ما دیگر حوصله تنش و حاشیه ندارد. مردم نیاز به آرامش دارند. حرف فیلم این است که حرف‌های همدیگر را بشنویم و چون تم چنین است، نمی‌توان برخلافش عمل کرد، یعنی ساختار روایی‌اش را طوری بنا کرد که آدم‌ها پرخاش کنند.
 فیلم «دختر» بیش از اینکه فیلم خانوادگی باشد، اجتماعی است. به جای اینکه دوربین روی دست خیابان‌های شهر را گز کنید و دختری بی‌خانواده را نشان دهید، در جست‌وجوی خانواده‌ای ملموس رفتید و هشدار دادید قدر آن را بدانید که البته در کاراکترها می‌بینیم. این نوع فیلم‌سازی در سینما خیلی سخت است. چطور به اینجا رسیدید؟
 همین‌طور است که می‌گویید. معمولا آدم به خوشبینی و ساده‌لوحی متهم می‌شود. اما اگر گوشت بدهکار نباشد و کار خودت را کنی، یعنی به این فکر کنی چه چیزی به بهبود وضع امروز ما کمک می‌کند، آن وقت می‌توانی با آرامش فکر و طیب خاطر آنچه قلبت می‌گوید را انجام دهی. این هم شامل محتوای حرفت و هم فرمش می‌شود. بعضی وقت‌ها به من خرده می‌گیرند چرا این‌قدر فرم عوض می‌کنی. من هم پاسخ می‌دهم صبر می‌کنم تا ببینم قصه‌ای که به دستم می‌رسد یا در ذهنم شکل می‌‌‌گیرد، چه چیزی را می‌طلبد. من امروز دوست داشتم این‌طور کار کنم و نمی‌خواستم دوربین روی دست را تکرار کنم. چیزی که به تب عمومی تبدیل شده و اغلب فکر می‌کنند تا این کار را نکنند فیلم‌هایشان واقعی نیست. یا دوست داشتم موسیقی را از فیلمم حذف نکنم و به‌عنوان یک عامل زیبایی‌دهنده به فیلم از آن استفاده کردم. تأکیداتی که روی موسیقی یا دوربین روی سه‌پایه می‌کنم، منجر به این می‌شود که فیلمم متهم می‌شود به اینکه مدرن نیست و البته پیه آن را به تنم مالیده‌ام! اتفاقا دوست داشتم بگویم امروز متأسفانه فیلم‌هایمان به لوکیشن‌های کوچک و افراد کم و فرم‌های تکرارشونده و کاملا گرته‌برداری‌شده محدود شده! دوست داشتم مدل جدیدی را تجربه کنیم. مثلا در جاده و شهرستان لانگ‌شات ببینیم. نظاره‌گر شخصیت‌های بیشتری شویم. رنگ‌های مختلف چشم‌نواز چشم‌هایمان شود. موسیقی بشنویم و اصلا برایم مهم نیست این کار مد روز هست یا نه.
البته شکل آرمانی‌اش این است که خود فیلم‌ساز بتواند با فیلمش مد روز را به وجود بیاورد. جالب این است در فیلم، نگاه از بالا به پایین ندارید و کل ایران را تهران ندیدید. دوربین‌تان را به مهم‌ترین شهر ایران یعنی آبادان بردید که پالایشگاهش هزینه کل یک کشور را تأمین می‌کند. هر چند خود شهر نفت‌خیز نیست. اما نقش مهمی در اقتصاد ایران دارد. آن وقت این پرسش به وجود می‌آید مگر می‌شود ساکنان شهری به این مهمی که بار یک مملکت را به دوش می‌کشند، با معضل ریزگردها در معرض خطر قرار گیرند؟ در این فیلم می‌بینیم مشکلات در هر شهر و روستایی، روزی تبعاتش گریبان‌گیر تهران می‌شود. درواقع سفر پدر از آبادان به تهران، سراریزشدن مشکلات به پایتخت است.
واقعا ممنونم که این‌گونه دقیق به فیلم نگاه کردید.
 یکی از نکات درخشان فیلم، بازی‌هاست؛ به‌ویژه بازی آقای فرهاد اصلانی و خانم مریلا زارعی. در بازی‌گرفتن چطور عمل می‌کنید؟ آیا از آن دسته فیلم‌سازان هستید که انتخاب یک بازیگر را نیمی از بازی‌گرفتن می‌دانید؟
 پاسخ‌دادن به اینکه چطور بازی می‌گیرم، دشوار است. چون به خیلی چیزها بستگی دارد. شما باید تجربه و مهارت کارکردن با شخصیت‌های مختلف و موقعیت‌های گوناگون را داشته باشید. خوشبختانه من با بازیگران حرفه‌ای و غیربازیگر کار کردم که به من کمک می‌کند بتوانم در موقعیت‌های مختلف از متد مختلفی استفاده کنم. اما دو عامل بسیار مهم وجود دارد که شما را سر صحنه از سردرگمی در هدایت بازیگر نجات می‌دهد؛ اول شناخت درست از شخصیتی که قرار است خلق شود، به این معنا که آن‌قدر از آن شخصیت اطلاعات داشته باشید که بخش اندکی از آن در فیلم‌نامه آمده باشد، یعنی بخش‌هایی که در فیلم هم نمی‌بینیم را بتوانید ترسیم کنید. وقتی این‌قدر شناخت داشته باشید، دومین مسئله انتخاب درست است. وقتی کاراکتر مناسبی را درست انتخاب کنید ٨٠ درصد راه را رفته‌اید و سر صحنه کار سختی ندارید. چون جواب سؤال‌ها را می‌دانید و انتخابی که کرده‌اید آن‌قدر مناسب است که خیلی زود قلابش به نقش‌ گیر می‌کند و جلو می‌رود. طبیعی است اگر به همه اینها استعداد خوب بازیگری اضافه شود، فوق‌العاده است. یعنی اگر پدیده‌ای مثل فرهاد اصلانی که به نظرم فوق‌العاده است و هوشمندی زیادی دارد همراهت باشد، برده‌ا‌ی. بازیگری را به اندازه ایشان ندیده‌ام که با خودش ایده بیاورد. ایشان وقتی آفیشش تمام می‌شود فردا صبح که می‌آید، مشخص است که مدام به نقش فکر کرده. اینکه یک نفر بر شاخ‌وبرگ پیداکردن شخصیتی که خلق می‌کند تسلط داشته باشد امتیاز است که در تولید فیلم مشارکت کند. درباره مریلا زارعی چیز زیادی به او اضافه نکردم. چون درکل بازیگر فوق‌العاده‌ای است. حتی یکی از نگرانی‌هایم در انتخاب ایشان که به خودشان هم گفتم این بود که نمی‌دانم چه چیزی به تو اضافه کنم. چون تو بهترین بازی‌هایت را انجام داده‌ای، فقط تلاش می‌کنم در نقشی که قرار است اجرا کنی، یکدست بازی کنی و در اینکه تو بازیگر توانایی هستی شکی نیست. به‌نظرم کارش را هم درست انجام داده.
 خانم ماهور الوند، فرزند سیروس الوند، را چگونه برای نقش ستاره انتخاب کردید؟
 خانم ماهور الوند، دختر آقای سیروس الوند، اصلا به‌واسطه نسبت فامیلی‌اش انتخاب نشد، بلکه تست داد و از بین صدها دختر انتخاب شد. او خیلی باهوش بود.
 این فیلم را به سفارش جایی ساختید؟
 خیر. فیلم‌نامه‌ای داشتم و به جاهای مختلف مراجعه کردم تا منابع مالی‌اش را تأمین کنم. یک بانک چند ماه وقتم را گرفت و متأسفانه بدعهدی کرد. بعد قرار بود بنیاد سینمایی فارابی کمک کند که مشکل مالی داشت. درنهایت خوشبختانه با مشارکت خودم که کمک فارابی هم همراهم بود و سهم زیادی که منطقه آزاد اروند متقبل شد، این فیلم ساخته شد و سفارش و دخالتی در روند کار نبود، چون اساسا فیلم‌نامه قبلا نوشته شده بود.
 
کارگردان :
رضا میرکریمی : متولد سال 1345 در زنجان می باشد و فارغ التحصیل رشته گرافیک از پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. میرکریمی یکی از شناخته شده ترین کارگردانان پس از انقلاب ایران می باشد که بیشتر با آثار موفقی نظیر « خیلی دور ، خیلی نزدیک » ، « زیر نور ماه » ، « به همین سادگی » و « یه حبه قند » در سینما شناخته می شود.
 
درباره فیلم « دختر » :
میثم کریمی             
 
 
جدیدترین ساخته رضا میرکریمی برخلاف آثاری که در چند سال اخیر از او به نمایش درآمده، دارای لوکیشن های بیشتری است و لانگ شات های فراوانی نیز دارد که باعث شده تصاویری بدیع و چشم نواز ثبت شود. استفاده از هلی شات و قاب بندی های زیبا، از « دختر » اثری ثبت کرده که حداقل در ظاهر زیباست و تصاویرش می تواند تماشاگر را به وجد بیاورد؛ هرچند که این تصاویر زیبا بی ارتباط با محتوای داستان هستند و اصولاً کارکردی هم در جریان فیلم ندارند.
اما برخلاف قاب بندی های زیبا، « دختر » در بخش فیلمنامه کاستی های فراوانی دارد که باعث طرد شدن مخاطب از خود می شود. داستان درباره پدری سخت گیر و مستبد است که قصد احاطه بر زندگی دخترش را دارد و ستاره از این وضعیت ناخرسند است. اولین مشکل فیلمنامه در این بخش است که پرداخت مناسبی نسبت به شخصیت ستاره انجام نمی دهد و تصویری کلیشه ای از او ترسیم می کند، تصویری از دختری که در کافی شاپ حضور دارد و دیالوگ های به شدت ضعیفی بر زبان جاری می سازد، در جریان ماشین سواری فریاد می زند، جیغ و هورا می کشد و هیچ ایده هوشمندانه دیگری درباره این شخصیت توسط فیلمساز به تماشاگر داده نمی شود. این پرتره پر ایراد باعث می شود تا مخاطب خیلی علاقه ای به همراهی با ستاره نداشته باشد.
فیلم سپس برای تشریح گذشته و حال درباره احمد، شخصیت عمه با بازی مریلا زارعی را وارد داستان می کند که تقابلش با احمد و گلایه هایش از بد رفتاری های احمد در قبال او، تماشاگر را به گذشته احمد آشنا می کند که رفتاری مستبدانه با خواهرش نیز در پیش گرفته بود. اما رابطه میان احمد و فرزانه هرگز باعث پیشبرد داستان نمی شود و صرفا به بگو مگوهایی با انتشار اطلاعات بی ارزش منجر شده که زمان فیلم را کِش داده اند.
دو پاره بودن داستان نیز باعث شده تا قصه گویی در « دختر » با کیفیت حداقلی مواجه شود و تماشاگر نتواند تمرکزی بر اتفاقات فیلم داشته باشد. فیلم در ابتدا مقدمه نسبتاً قانع کننده ای درباره رابطه ستاره و پدرش مطرح می کند و درست در شرایطی که تماشاگر انتظار دارد این داستان پرورش داده شده و به نقطه اوج برسد، ناگهان سر و کله عمه در داستان پیدا می شود و داستان حول محور این دو به جریان می افتد. متاسفانه در ادامه داستان نیز با اضافه شدن چند خرده داستان بی ارزش نظیر چک و شوهر خواهر و خانم همسایه و همچنین داستان سرایی احمد از دوران کودکی اش برای تماشاگر، این چند پارگی افزایش می یابد تا داستان نصفه و نیمه فیلم گنگ تر شود.
با اینحال بهترین بازیگر و شخصیت فیلم فرهاد اصلانی است که به خوبی توانسته با اتکا به توانایی های بازیگری اش، تندخویی و استبداد پدری را به تصویر بکشد و اینکار را نه با دیالوگ، بلکه با بازی بدن و سکوت های تلخش ارائه کرده است. اصلانی در میان انبوه نکات منفی فیلم، یک وزنه مثبت در بخش بازیگری فیلم است که چنانچه پرداخت بهتری می داشت، می شد که ارزش به مراتب بیشتری نیز داشته باشد. اما دیگر بازیگران فیلم توفیق چندانی بدست نمی آورند و مخصوصا ماهور الوند که حرکات دست عجیب و غریبش در صحنه ای که با پدرش مواجه شده، این نکته را تداعی می کند که وی هنوز نیاز به کسب تجربه در سینما دارد و شاید در این راه می بایست تجربیات بیشتری از طریق پدرش بدست بیاورد.
« دختر » فارغ از نماهای زیبا اما بی کارکردی که میرکریمی ثبت کرده، اثری نه چندان منسجم است که نمی تواند داستانش را پرورش دهد. فیلمنامه « دختر » سردرگم و آشفته است و قادر نیست ابتدا و انتهای مشخصی برای شخصیت هایی متصور شود تا مخاطب آنها را درک کرده و با آنان همراه شود. فیلم بطور عیان به کلیشه های شخصیت پردازی پایبند است و از این جهت مخاطب بروز سینما نمی تواند جز تعریف یک خطی از « استبداد پدر علیه دختر » همذات پنداری بیشتری با آدمهای فیلم داشته باشد.
 
دختر هشتمین فیلم رضا میرکریمی در مقام کارگردان است. این فیلم به‌تازگی جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر مرد را از جشنواره مسکو دریافت کرد. با زومجی و بررسی فیلم همراه باشید.
دختر، لاک قرمزی به دستش زده و سراغ مادر می‌رود. از مادر می‌خواهد تا ماجرا را به‌ پدر بگوید اما مادر قبول نمی‌کند. پدر رسیده و دختر حسابی هول شده، استکانی چای برای پدر می‌برد اما متوجه می‌شود که پدر چای دارد. با ترس و لرز کنار پدر می‌نشیند و زیرچشمی به اون نگاه می‌کند. بلاخره تصمیم می‌گیرد تا حرفش را بزند. میان کلام موبایل پدر زنگ می‌خورد و او به شدت عصبانی می‌شود. ترس و اضطراب دختر همینطور بیشتر شده و مخاطب هم همراه با او اضطراب دارد که چه خواهد شد. دختر بلند می‌شود و آرام می‌رود که تلفن پدر تمام شده و او را برای گفتن ادامه حرف نگه می‌دارد. دختر ماجرای مهمانی دوستش در تهران را می‌گوید و از پدر می‌خواهد که اجازه دهد تنهایی به تهران برود. پدر پس از کمی فکر آنچنان با دختر مخالفت می‌کند و سرش داد می‌زند که دختر گریه‌اش می‌گیرد.
تاکید فیلم بر هوای آلوده آبادان خود یکی از فاکتورهای مهم در خلق فضاسازی است.
میرکریمی در فیلم «دختر» کماکان به دنبال فضاسازی است. خلق یک موقعیت با استفاده از فضا و بازی بازیگران با کمترین حرکت دوربین در محیط‌های داخلی و استفاده از تدوین «دختر» را در شروع داستان تبدیل به فیلمی پر استرس کرده است. این فضاسازی در چند لایه قابل‌بررسی است. اول از همه خَلق محیط قابل‌باور برای مخاطب از فاکتورهای فضاسازی در فیلم است. در داستان همه چیز در کلمات خلاصه می‌شوند. هنگامی که نویسنده با استفاده از کلماتِ توصیفی محیط داستانش را تعریف می‌کند خواننده در یک اتمسفر شریک می‌شود. اما در سینما این قابلیت وجود دارد تا فضا با استفاده از تصویر به مخاطب منتقل شود. تاکید فیلم بر هوای آلوده آبادان خود یکی از فاکتورهای مهم در خلق فضاسازی است. تقریباً در هیچ جای فیلم در آبادان آسمان آبی دیده نمی‌شود و این موضوع حسی از خفگی را برای مخاطبان فیلم به وجود می‌آورد. آبادان در فیلم به علت آلودگی‌اش رنگ زردی به خود گرفته است که این رنگ در نماهای هلی شات (نمایی که توسط هلی کوپتر یا هر وسیله دیگری از ارتفاع گرفته می‌شود. امروزه از وسیله ای به نام کوادراتور برای گرفتن این شکل نماها استفاده می‌گردد.) با استفاده از خاک و گرد و غبار بیشتر جلوه می‌کند. به علاوه ارتباط این گرد و خاک با یکی از نقاط عطف داستان یعنی زمانی که پرواز برگشت ستاره به علت آسمان آبادان لغو می‌شود حائز اهمیت است. علاوه بر این فضا استفاده از لنج و کارون که جز جدایی ناپذیر آبادان هستند و عمه در تلفنی که به ستاره می‌زند به خوبی آن را تعریف می‌کند کمک زیادی به فضای فیلم می‌کند.
 
ماهور الوند بازیگر نقش ستاره
مسئله دوم در فضاسازی به طراحی صحنه‌ و‌ لباس فیلم باز می‌گردد. این مسئله نیز همواره از نقاط قوت در فیلم‌های میرکریمی بوده است. محسن شاه ابراهیمی به عنوان یکی از با‌تجربه‌ترین طراحان صحنه سینمای ایران در فیلم «دختر» توانسته با استفاده از رنگ و پر یا خالی نگه داشتن فضا تمایز درستی بین فضاهای مختلف ایجاد کند. برای مثال کافی است که فضای خانه ستاره در آبادان را با خانه عمه‌اش در تهران یا خانه مدرن‌تر دوست ستاره مقایسه کنید. در آبادان همه چیز شلوغ است و فضای خالی کمی دیده می‌شود. خانه فضایی گرم دارد که اشاره‌ای به گرمای خانه پدری است. اما در مقابل آن خانه عمه (با بازی مریلا زارعی) فضای خالی زیادی دارد و بیشتر از رنگ‌های سرد در آن استفاده شده‌ است. این فضای خالی و سرد به خوبی بیانگر شکل رابطه خواهر و برادر و وضعیت فعلی زندگی خواهر است. دیدگاه فیلمساز در مورد مسئله مهاجرت به شهر تهران و مسئله خانواده در فضاسازی اثر به سادگی قابل پیگیری است. ستاره که حال در نقطه تصمیم گیری قرار دارد بین ماندن و رفتن از خانه پدری در تردید است و فیلمساز و نویسنده موافق ماندن او هستند.
 
 
فضای خالی و سرد خانه عمه به خوبی بیانگر شکل رابطه خواهر و برادر است.
بازی و ظاهر بازیگران فاکتور دیگری است که به خلق فضا کمک می‌کند. میرکریمی در تمامی فیلم‌هایش بازی‌های ماندگاری از بازیگران گرفته‌ است. هنگامه قاضیانی شاید در هیچ فیلم دیگری نتوانست بازی مادر مردد و دلسوز «به همین سادگی» را تکرار کند. مسعود رایگان در «خیلی دور، خیلی نزدیک» و ریما رامین فر در «یه حبه قند» هم یکی از بهترین نقش‌هایشان را بازی کردند. در فیلم «دختر» هم شخصیت آرام، با غیرت و متعصب پدر (با بازی فرهاد اصلانی) تبدیل به یک شخصیت درونی می شود که مخاطب به راحتی می‌تواند او را بپذیرد و در انتهای داستان حتی به او حق بدهد. اولین تجربه ماهور الوند در سینما هم تجربه قابل‌قبولی است اما تغییر لهجه او در مواقعی از داستان کمی اذیت‌کننده است. در مقایسه با الوند، مریلا زارعی در تمام مدت فیلم لهجه زنی آبادانی که چند سالی است به تهران آمده را حفظ می‌کند. کنترل دقیق مریلا زارعی بر ادای کلمات، لحن و ریتم دیالوگ‌ها بخش زیادی از بار فیلم در تهران را به دوش می‌کشد. درست جایی که داستان افت می‌کند با وارد شدن شخصیت عمه و فضای غریب رابطه‌اش با برادری که مدت‌ها با هم حرف نزده‌اند اما الان مجبور شده‌اند که با هم همراه شوند دوباره مخاطب را همراه می‌کند. در همین نقطه فیلم از یک فضای ماجراجویی تبدیل به یک ملودرام خانوادگی می‌شود.
 
رضا میرکریمی مشغول هدایت ماهور الوند
یکی از موئلفه‌هایی که در کارگردانی فیلم «دختر» تبدیل به یک فرم می‌شود استفاده مداوم میرکریمی از کات محور است. کات محور یکی از تکنیک‌های کارگردانی وابسته به تدوین است که در آن بدون عوض شدن زاویه دوربین، اندازه نما با نزدیک شدن دوربین به سوژه تغییر می‌کند. برای مثال در یک نما لانگ شات در یک کات به یک نمای مدیوم شات یا کلوزآپ می‌رود تا تاکید بیشتری بر سوژه، موقعیت و شخصیت شود. محتوای فیلم به بررسی یک مسئله مهم و تاریخی در ایران می‌پردازد. حق انتخاب دختر در یک خانواده ایرانی که به لحاظ تاریخی همواره با پدر بوده است و حال با عوض شدن شرایط جامعه این حق در حال تغییر است. موضوعی که کیانوش عیاری در فیلم «خانه پدری» به شکلی هنرمندانه در چند دهه و در چند نسل از یک خانواده به بررسی آن می‌پردازد که به علت خشونت بیش از حد و موضوع آن چند سالی است که توقیف است. میرکریمی در «دختر» با بیانی نرم‌تر و منعطف‌تر این مسئله را بررسی می‌کند. نگاه پدر به اتفاقاتی که برای دختر می‌افتد در شروع داستان نگاهی متعصبانه و از بیرون است. او بدون آن که بداند دخترش به چه چیز فکر می‌کند به او جواب نه می‌دهد و هیچ حق انتخابی به دختر بالغ خود نمی‌دهد اما زمانی که دختر با فرارش دست به اقدام می‌زند پدر مجبور می‌شود وارد داستان شود و از درون با یک واقعیت مواجه می‌شود. شخصیت فرعی داستان یعنی عمه که سرنوشتش تا حد زیادی مشابه ستاره بوده است به عنوان یک نیروی مخالف (آنتاگونیست) در مقابل برادرش قرار می‌گیرد و او را وادار می‌کند تا در مورد دخترش تصمیمی دیگر بگیرد. استفاده از کات محور به عنوان تکنیکی که موضوعی را از بیرون به درون کنش انتقال می‌دهد نوعی انتخاب هوشمندانه برای رسیدن به فرم مشخص در فیلم به حساب می‌آید اما متاسفانه در مسیر داستان علی رغم پیگیری مداوم فیلمساز در استفاده از آن به سر انجام مشخصی نمی‌رسد. این به سرانجام نرسیدن تا حد زیادی به زاویه دید داستان در کارگردانی و فیلمنامه هم باز می‌گردد. فیلمساز علی رغم آن‌که به طور مشخصی همراه شخصیت پدر است اما نمی‌تواند قضاوت را به عهده مخاطب بگذارد و در این میان نوعی تأکید مداوم در خوب نشان دادن شخصیت پدر و استفاده از دیالوگ‌های شعاری به‌خصوص در پایان داستان مخاطب را دلزده می‌کند.
یکی از به یادماندنی ترین سکانس های فیلم جایی است که خواهر و برادر با کمک هم مشغول آماده کردن غذا هستند. خواهر مشغول خرد کردن سبزی با چاقو و برادر مشغول شستن ماهی است. در این میان با اشاره به داستان چکی که برادر آن را پاس کرده است ریشه‌ای‌ترین اختلاف خواهر و برادر سر باز می‌کند و دعوا بالا می‌گیرد تا به پیرنگ اصلی فیلم یعنی سرنوشت ستاره پرداخته شود. انتخاب آشپرخانه برای این بحث و عمل‌هایی که برای هر یک از شخصیت ها انتخاب شده است تأثیر به‌سزایی در پیشبرد سکانس دارد. جایی از سکانس که خواهر عصبانی می‌شود برمی‌گردد و با عصبانیت دوباره مشغول خرد کردن سبزی‌ها می‌شود و در میانه‌اش دوباره دیالوگ می‌گوید و بلند می‌شود و کنار برادر می‌آید و تا می‌تواند او را تحقیر می‌کند تا زخمی که مدت‌هاست در او ریشه دوانده را التیام بخشد. حرکت‌ شخصیت‌ها وابسته به میزانسن دقیقاً بیانگر شخصیت آن‌ها است. برادر آرام است و در تمام طول سکانس مکانش را تغییر نمی‌دهد اما خواهر که عصبی و خشمگین است مدام حرکت می‌کند تا تنش صحنه را بالا ببرد. مریلا زارعی در این سکانس یکی از ماندگارترین سکانس‌های دوران بازیگری‌اش را به نمایش می‌گذارد. بازیگری که در تمام نقش‌هایش از حد استاندارد خود پایین‌تر نیامده و بازی‌اش در اغلب مواقع چشم نواز بوده است.
 
مریلا زارعی در فیلم دختر
در مجموع «دختر» در کارنامه میرکریمی فیلم شاخصی است. ایرادات زیادی دارد که اغلب به فیلمنامه باز می‌گردد. اصرار بیش از حد میرکریمی به این مسئله که جهان بینی و نگاهش به زندگی همواره از فیلمش بیرون می‌زند شاید جدی‌ترین ایراد فیلمساز در خلق یک اثر هنری به حساب بیاید اما این مسئله در طول زمان و در آثار او تبدیل به یک جز و مولفه جدانشدنی از شخصیت میرکریمی شده است. مسئله حق انتخاب برای دختر در فیلم «وارونگی» ساخته بهنام بهزادی از فیلمهای بخش مسابقه امسال جشنواره فجر نیز بررسی شد که به نظر نگارنده پرداختِ قابل قبول‌تر و بهتری نسبت به «دختر» داشت و در نهایت فیلم به سرانجام بهتری رسید. اما بی شک نوع فضاسازی که در فیلم «دختر» اتفاق می افتد پارامتری است که به سادگی نمی‌توان از کنار آن گذشت و میرکریمی را به عنوان یک فیلمساز صاحب سبک در سینمای ایران حفظ می‌کند. باید چشم به راه بود تا دید آیا ممکن است در آثار بعدی نتیجه و هدف فیلمساز آشکارا از اثرش بیرون نزند تا فیلمی ماندگار‌تر خلق شود که با گذر زمان ارزش‌اش را از دست ندهد؟
 
«دختر»، حاصل اعتماد به نفس بالای میرکریمی است. میرکریمی که در فیلم‌های ابتدایی کارنامه‌اش قصه‌هایی کلاسیک را با شکوه و دقت و جزئیات شگفت‌انگیزی تعریف می‌کرد، از «به همین سادگی» روند دیگری را پیش گرفت. حذف قصه و تاکید بر جزئیات روزمره زندگی.
این روش هم هربار به دلیلی انجام می‌گرفت، در به همین سادگی برای روایت یک روز از زندگی زنی ساده و معمولی که در آستانه یک تصمیم سخت قرار گرفته است. در «یه حبه قند» این حذف عامدانه قصه و تاکید بر جزئیات زندگی روزمره برای میرکریمی حالت نوستالژیک داشت. بازسازی یک گذشته و یک مدل از زندگی که در چنبره زندگی تکنولوژی زده امروز دارد به دست فراموشی سپرده می‌شود. در «امروز» هم این حذف قصه و تاکید برجزئیات برای نشان دادن عمل قهرمانانه یک مرد ساده انجام می‌گیرد. دختر هم از این قاعده مستثنی نیست. داستان فیلم این‌قدر ساده و روی کاغذ پیش‌پا اُفتاده است که کمتر کارگردانی حاضر می‌شود سراغ آن برود. اما میرکریمی همین داستان به ظاهر ساده را به چالشی عظیم و واقعی میان پدری سنت‌گرا و دختری طالب آزادی بدل می‌کند.
میرکریمی با حذف قصه تاکید بسیاری روی فضا می‌کند. فضاسازی حوزه تخصصی میرکریمی در فیلمسازی است. در به همین سادگی این فضاسازی در خدمت بازنمایی ملال در زندگی زنی خانه‌دار است. در یه حبه قند بار نوستالژیک پیدا می‌کند و مارا به گذشته‌ای می‌برد که شاید به لحاظ زمانی خیلی دور نباشد، اما به لحاظ تعییر سبک‌زندگی مردم خیلی دور به نظر می‌رسد.
همین فضاسازی در امروز در خدمت ایثارگری یک مرد قرار می‌گیرد. ایثاری که سویه‌های عرفانی پیدا می‌کند. سویه‌های عرفانی که در سکوت مرد تجلی پیدا می‌کند. در دختر اما، نه خبری از ملال به همین سادگی هست، نه شکوه نوستالژیک یه حبه قند و نه ایثار امروز. این فضاسازی منحصربه‌فرد قرار است بدل به چالشی اخلاقی میان فرزند و پدر تبدیل شود.
پدری ساده، سنتی و وابسته به ارزش‌های پدرسالاری که در مقابل دختر خواهان آزادی‌اش قرار می‌گیرد. میرکریمی سطح این کشمکش را خیلی بالا نمی‌برد. فرار دختر از خانه را به حضور در یک مهمانی دورهمی محدود می‌کند. میرکریمی اصولا اهل نشان‌دادن فاجعه و رفتارهای خارج از عرف نیست. در به همین سادگی هم طاهره گاهی برای فرار از ملال به زندگی مرد همسایه دقت می‌کند تنها چیزی که نظرش را جلب می‌کند عدم توانایی مرد در طبخ ماکارونی است. این دقت و کنجکاوی از این فراتر نمی‌رود و طاهره هم با دادن یک دستور عمل دقیق به مرد برای طبخ ماکارونی در سوپر مارکت مشکل او را حل می‌کند. همین.
سطح چالش‌ها در آثار میرکریمی از این فراتر نمی‌رود. در دختر هم با چالشی در این سطح مواجهیم. چالشی که قرار است دختر و پدر را به نقطه تعادل برساند تا بتوانند گفت و گو را آغاز کنند. اوج این فضاسازی را زمانی می‌بینیم که آقای عزیزی دنبال ستاره می‌آید. از لحظه‌ای که ستاره از خانه دوستش پونه بیرون می‌آید تا همراه پدرش(آقای عزیزی) به خانه برگردد ما با فضاسازی بی‌نقصی مواجه هستیم که با کمترین کنش ترس ستاره را به ما منتقل می‌کند.
شاید با دیدن فیلم خیلی‌ها بخواهند میرکریمی به ایستادن کنار پدر متهم کنند. بخواهند او را سنت‌گرایی معرفی کنند که برای از دست‌رفتن ارزش‌های سنتی جامعه دل می‌سوزاند و حل معضلات جامعه را منوط به بازگشت ارزش‌های سنتی می‌داند. در حالی که واقعیت امر چیز دیگری است. میرکریمی دل در گرو سنت دارد، اما آن را یک‌سره نمی‌پذیرد. او معتقد است که سنت و مدرنیته باید به فهمی مشترک از وقایع و پدیده‌های جاری در جامعه برسند. در دختر آقای عزیزی راه‌حل ماجرا نیست. بلکه او خودش بخشی از ماجراست، اگر نگوئیم معضل اصلی است.
آقای عزیزی انقدر بی‌حواس است که نمی‌بیند دخترانش بزرگ شده‌اند و به جای سخت‌گیری، احتیاج به همراهی دارند. برای همین هم هست که از اقدام ستاره بیش از آن‌که عصبانی باشد، شگفت‌زده است. او باورش نمی‌شود دخترش بدون اجازه او برای حضور در یک مهمانی دورهمی از خانه برود. برای همین سفری به تهران را آغاز می‌کند. سفری که در ظاهر برای بازگرداندن ستاره است، اما در پایان این سفر خود آقای عزیزی است که تغییر می‌کند. سفری درونی که او را مجبور می‌سازد با خواهر طرد‌شده‌اش ملاقات کند و اشتباهات گذشته‌اش را به یاد بیاورد. سفری که باعث می‌شود مهربان‌تر شود، محکوم شود و بدل به انسان دیگری شود. آقای عزیزی راه‌حل نیست، بخشی از ماجراست.
میرکریمی در کنار فضاسازی، اُستاد درآوردن رابطه‌های دخترانه/زنانه است. در یه حبه قند ثابت کرده بود که چقدر این جزئیات را خوب می‌شناسد. در دختر هم صحنه حضور دخترها در کافی‌شاپ بسیار جذاب از کاردرآمده است. ذره‌ای شعاری نیست. پر از تک لحظه‌های درخشان و جذاب است. مثل آن‌جایی که یکی از دخترها از هیز بودن اُستادشان حرف می‌زند و یا زمانی که مسئله خواستگاری یکی از دخترها پیش می‌آید. در همین‌جا میرکریمی بزرگترین اشتباهش را مرتکب می‌شود. در نسخه جشنواره دو سکانس کافی‌شاپ در ابتدا و انتهای فیلم استفاده شده بود. جایی که پرسش از رفتن و ماندن ستاره بدل به نقطه کلیدی فیلم می‌شد و رفتار ستاره و بازگشتش برای برداشتن سپرتاس(ظرف غذاخوری اهدایی پدربزرگ)پاسخ تمام پرسش‌های فیلم بود. اما، در نسخه فعلی اکران‌شده فیلم، سکانس دوم کافی‌شاپ به ابتدای فیلم منتقل شده است و عملاً رفتار ستاره را بی‌معنا کرده است. با این تغییر میرکریمی خودش را از پایانی درخشان محروم کرده است.
در اکثر دقایق، فیلم از ورطه شعار دادن فرار می‌کند و می‌تواند با نشانه‌گذاری‌های ظریف مضمون فیلم را منتقل کند. اما در قسمت‌هایی از فیلم این ظرافت از بین می‌رود و ما با شعارهایی طرفیم که بیشتر مناسب سریال‌های تلویزیونی است. مثل تاکید نالازم دوربین روی عکس ماشین لکنته قرمز به دیوار خانه خواهر که یادآور خاطرات گذشته است. یا دیالوگ خواهر آقای عزیزی در ستایش خانواده. فیلم تک لحظه‌های طنزآمیز درخشانی دارد که باعث می‌شود سنگینی فضای فیلم تعدیل شود. مثل حضور خانم همسایه برای برداشتن ابرو و واکنش‌های آقای عزیزی از حضور او که طنز شیرینی خلق می‌کند. یا نحوه خداحافظی دخترها با ستاره در آستانه پلکان فرودگاه. دختر میرکریمی بازگشت به نقطه تعادل است. هدف اصلی‌اش همین است. یک دستورالعمل برای پدرخوب بودن. تمام حرف فیلم دختر این است که باید با یک‌دیگر حرف بزنیم، این حرف زدن باعث می‌شود تا به هم حق بدهیم و هم‌دیگر را درک کنیم. این چیزی است که آقای عزیزی در پایان سفر درونی‌اش متوجه می‌شود. این‌‌که باید حرف بزند و به دیگران هم اجازه بدهد تا حرفشان را بزنند. حاصل چنین رفتاری بازگشت به نقطه تعادل است و آغاز یک زندگی بهتر.
 
یاسمن خلیلی فرد 
«دختر» این بار به سراغ جامعه ی مدرن و دغدغه های انسان مدرن می رود، اتفاقی که در «خیلی دور، خیلی نزدیک» فیلم محبوبِ من نیز رخ داد. شخصیت اصلی فیلم میرکریمی یک دختر جوان شهرستانی است که مشکلات بسیاری با پدر بسته و سنتی خود دارد. فیلمساز فیلم را از زاویه دید دختر ساخته است و سعی می کند به دنیای درون او وارد شود.توجه میرکریمی به عنصر «تنهایی» در فیلم هایش امری بدیهی است؛ همان طور که در «خیلی دور خیلی نزدیک» فیلمساز ما را به دنیای خلوت و تنهاییِ انزواطلبانه ی دکتر عالم (مسعود رایگان) می کشاند و در «به همین سادگی» ما را با طاهره ی تنها آشنا می کند در «دختر» نیز ما را به سفری درونی می برد منتها به دنیای یک دختر نوزده بیست ساله و البته پدر او. میرکریمی در فیلم هایش از «زیر نور ماه» گرفته تا «امروز» به مضامینی همچون رابطه ی انسان ها با یکدیگر علاقه نشان می دهد. روابط اعضای خانواده با یکدیگر، خصوصاً رابطه ی والد با فرزند از مضامین همیشگی فیلم های اوست. شخصیت پدرِ فیلم «دختر» با دیگر پدرهای فیلم های او فرق دارد. با این که فیلم از زاویه دید دختر روایت می شود اما آنچه درام را قابل توجه می سازد نوع و شیوه ی برخورد اطرافیان با پدر (فرهاد اصلانی) است. آنچه در ابتدا از شخصیت پدر قابل دریافت است این است که پدر فردی خشک، مستند و زورگوست که می خواهد همه چیز را خودش اداره کند و شخصیت سرکوبگری دارد که این را همان ابتدا از محیط کارش متوجه می شویم که سپس به خانواده اش نیز منتقل می شود. پدر در ضدیت با همه چیز است تا جایی که شخصیت عمه (مریلا زارعی) وارد داستان می شود. عمه، به وضوح آینده ی ستاره (ماهور الوند) است. عمه یکی از قربانی های سرکوب های برادرش است و حالا می خواهد مانع آن شود که آینده ی برادرزاده اش همچو او شود. فیلم به زیبایی سیر تحول پدر را به تصویر می کشد. این بدان معنا نیست که شخصیت سرکوبگر پدر به شخصیتی رام تبدیل می شود بلکه پدر از لاکِ درون گرایی خود خارج می شود. او که در ابتدا تنها سکوت می کند به مرور لب به سخن می گشاید. شخصیت سخت او به مرور تلطیف می شود. این تحول به زیبایی با تغییر موقعیت مکانی کاراکتر امکان بروز می یابد. او وقتی از آبادان به سمت تهران حرکت می کند، پس از گم شدنِ ستاره و پیدا شدن او، پس از ورود به خانه ی خواهری که ده سال با او قطع رابطه کرده است و پس از هم صحبتی با خواهر و آگاهی از موقعیت کنونی زندگی او به مرور دچار تغییر می شود، گویا آن چه می بیند و آن چه می شنود، تصمیم های اشتباه گذشته اش را به یادش می آورد. شخصیتی خارج از مکان ثابت وارد درام می شود و نه تنها شخصیت پدر بلکه شخصیت دختر را دچار تغییر می کند. عنصر «تحول» در آثار میرکریمی همواره جایگاه ویژه ای دارد؛ چه در فیلم های موفق ترش مثل «زیر نور ماه» یا «خیلی دور ...» چه در فیلم های نسبتاً متوسطش همچون «یک حبه قند» و «امروز». به دلیل شخصیت محور بودن عمده فیلم های میرکریمی و اهمیت کاراکترها در فیلم های او، فیلمساز در اجرا توجه خاصی به اندازه نماهایش دارد. فیلم، متشکل از تعداد زیادی کلوزآپ است که واکنش های درونی و برونی شخصیت ها را به نمایش می گذارند و تماشاگر را به کاراکتر نزدیک می کنند. در عین حال به باور من خط روایت در «دختر» پررنگ تر از فیلم های قبلی فیلمساز است و تحولات شخصیتی کاراکترها در راستای پیشرفت روایت معنا می یابند و این رویدادها هستند که به تحولات آدم های قصه منجر می شوند.
تقابل سنت و مدرنیته در فیلم به چشم می آید. سختگیری های پدری سنتی و قدیمی با طرز فکری کهنه (که تلاشی هم برای تغییر آن نمیکند) در تقابل با باورهای دختر کم سن و سالی قرار می گیرد که میل به تجربه گرایی، هیجان و زندگی آزاد دارد. به عقیده من، عمه، کاراکتر کلیدی کار است. عمه به عبارتی پیوند دهنده ی پدر با دختری ست که هرگز او را درک نمی کند (پیوند سنت با مدرنیته). عمه زبان گویای ستاره است و به رغم تمام ضربه هایی که خورده است همچنان با قدرت تمام از برادرزاده اش دفاع می کند، گویا ورود ستاره به خانه ی عمه این جرئت را به او می دهد که کینه ی خود از گذشته را خطاب به برادر به زبان آورد.
از ایرادات وارد بر فیلمنامه کشدار بودن مقدمه آن است؛ به عبارتی فصل معارفه فیلم کمی طولانی است و فیلم می توانست با ضرباهنگ تندتری به گره اصلی برسد.
به باور من حجم دیالوگ های فیلم کافی اند. خوشبختانه میرکریمی در فیلمهای خود از پرگویی پرهیز می کند و این نکته ی مثبتی در آثار او بشمار می رود. نماهای فیلم حساب شده اند. کات ها دقیق و بجا و کافی اند. حجم موسیقی فیلم به اندازه است و موسیقی با فیلم همخوان و فیلم بازی های درخشانی دارد. ماهور الوند اولین تجربه بازیگری خود را با موفقیت پشت سر گذاشته است. بازی درخشان او در نقش ستاره باورپذیر و همجنس با بافت فیلم است. مریلا زارعی یکی از بهترین بازی های خود را در این فیلم ارائه می کند و ضعف حضور کمرنگ و منفعل خویش در «بادیگارد» را این جا جبران می کند. نقش او را شاید نتوان یک نقش اول به حساب آورد اما تأثیر آن شاید از هر نقش اولی بیشتر باشد؛ و فرهاد اصلانی مثل همیشه درخشان است، ابن بار با یک بازی درونی، حساب شده و دشوار که امیدوارم دیده شود.
بازیگران فرعی فیلم درست انتخاب شده اند و برخلاف بسیاری از فیلم های امسال جشنواره، باعث ناهمگونی در سطح بازی ها نمی شوند.
درباره ی «دختر» باید مفصل نوشت اما همین یادداشت کوتاه را این گونه به پایان برم که آخرین ساخته میرکریمی فیلمی امیدبخش و بازگشتی خوشایند به فیلم های خوش ساخت کارنامه ی اوست پس از دو فیلم که دوستشان نداشتم.
 
 
 
 
محمدرضا کردلو
شاید اگر رضا میرکریمی در ماه‌های اخیر در قدوقواره یک مدیر دولتی خود را با حاشیه‌های پر رنگ‌تر از متن سینما و فیلمسازی- که پیشه اصلی اوست- درگیر نمی‌کرد، امروز بیشتر درباره آخرین ساخته او که روی پرده است، سخن به میان می‌آمد و بیشتر درباره «دختر» حرف زده می‌شد. بعضی می‌گویند میرکریمی که «دختر» را با حمایت منطقه آزاد اروند ساخته است، بدش نمی‌آمد در سینما بیشتر «مدیر» باشد تا «کارگردان». البته این روزها و با استعفا از مدیرعاملی خانه سینما فرصت بیشتری برای فیلمسازی دارد. اگرچه به خاطر مواجهه اخیر برخی سینماگران با اهالی نقد و تاب نیاوردن در برابر انتقادات، اصحاب نقد نیز دست به عصا شده‌اند و کمتر نقد می‌نویسند اما «دختر» واجد ویژگی‌های فراوانی است که حتما باید درباره آنها حرف زد.  درباره «دختر» خیلی حرف‌ها را می‌شود زد و از کنار خیلی حرف‌ها باید گذشت. اینکه چرا کارگردانانی مانند میرکریمی نگاه متوازنی به جامعه ندارند و سوژه‌های‌شان را از میان لایه‌ای خاص و با نگاهی خاص انتخاب می‌کنند، نکته‌ای است که محلی از اعراب ندارد، چرا که کارگردان حق دارد، دوست دارد و اصلا دلش می‌خواهد سراغ خیلی از سوژه‌ها نرود. البته در جای دیگری جدا از نقد فیلمی خاص از یک کارگردان می‌توان از او سوال کرد یا حتی به او معترض شد چرا سوژه‌های بکر اجتماعی که فقط در ایران اتفاق می‌افتد و با رویکرد مثبت می‌تواند مورد پرداخت قرار بگیرد را سانسور می‌کند و برایش فیلم نمی‌سازد‍! اما این موضوع را نباید با نقد فیلم خلط کرد.  درباره «دختر» می‌توان گفت مانند بیشتر فیلم‌های سینمایی در ژانر اجتماعی، با تاخیر ساخته شده است، چرا که فیلم‌های اجتماعی باید هشدار دهنده باشند، نه روایتگر. اگر سینمایی ادعای اجتماعی بودن دارد، باید فارغ از آنچه در ادبیات سینمایی به سیاهنمایی موسوم شده، پیش از فراگیر شدن یک آسیب یا خلل اجتماعی درباره آن صحبت کند. با قبول این گزاره «دختر» می‌توانست قبل از «امروز» و «یک حبه قند» ساخته شود. این تاخیر البته ناشی از فضای اجتماعی نیز هست، چرا که زمان همه چیز را تغییر می‌دهد و انگار سعه‌صدر و تحمل جامعه نیز به مرور و سال به سال بالاخواهد رفت و امکان گفتن و شنیدن در گذر زمان بیشتر فراهم خواهد شد. پس فقط کارگردان مقصر نیست. اگرچه به اعتقاد نگارنده مزیت میرکریمی این است که حداقل در روایت اغراق نکرده و سعی نکرده واقعیت را غیر از آنچه هست نشان دهد.  «دختر» روایت ستاره است که تلاش می‌کند از میان هراس‌ها و واهمه‌هایی که البته معلوم نیست با کدام پیش‌زمینه، شخصیتش را فراگرفته، جسارت به خرج دهد و دست به تصمیمی مهم بزند. اینکه «برای یک بار هم که شده خودش برای خودش تصمیم بگیرد» و برای دورهمی خداحافظی دوستش پونه- که قرار است از ایران برود- به تهران بیاید. احمد عزیزی پدرستاره که در پالایشگاه آبادان شخصیت مهمی است و در «دوران پرتلاطم تحریم»، «مدیر» خوبی بوده با پیش‌فرض‌های میرکریمی اصلا پدر خوبی نیست. بی‌منطق، لجوج و عصبانی که هیچ کس نمی‌تواند با او حتی همکلام شود، حتی «دخترش». ستاره که سن و سالی دارد و کارشناسی ارشد را هم قبول شده و قرار است ادامه تحصیل هم بدهد، به اجبار پدر فقط در محل کار و زندگی خانواده‌اش باید انتخاب رشته کند. اینجای کار کمی شوخی به نظر می‌رسد. اگرچه برای جفت و جور شدن قصه شاید ایرادی نداشته باشد. از ۵/۴میلیون دانشجو که بیش از نیمی از آنان دختر هستند، درصد زیادی برای تحصیل به شهرهای مختلف می‌روند و حتی سنتی‌ترین خانواده‌ها، کمتر با این موضوع مشکل پیدا می‌کنند. شاید از این جهت خانواده عزیزی یک استثنای نامتعارف باشد! احمد عزیزی که نقشش را فرهاد اصلانی بخوبی ایفا کرده است، پدری است که در لایه دیگر، نگران، مواظب و هواخواه دخترش نیز هست. سفر او به تهران برای بازگرداندن ستاره روایتی از این شوریدگی پدرانه است. پدری که هنوز معلوم نیست چرا «عصبانی» است. از ساخت جامعه مدرن می‌ترسد؟ غیرتی است؟ شخصیت نگران دارد؟ و اصلا دلیل مشخص مواجهه‌های تندش با ستاره چیست؟ او حتی سنتی هم نیست که مانند خیلی از پدرهایی که سینما آنها را «بد» نشان داده است، متهم به «دگم» شود!  میرکریمی تلاش می‌کند در پایان قصه از میان مجادله‌های میان عمه ستاره (مریلا زارعی) و احمد، پیش‌زمینه‌ای را برای این عصبانیت و نگرانی توامان «پدر» شرح دهد اما آنچنان که باید موفق نیست. دختر تصمیم می‌گیرد و به تهران می‌آید و در دورهمی کوچک کافه‌ای با دوستانش شرکت می‌کند. همه چیز خوب پیش می‌رود. به فرودگاه می‌آید و می‌خواهد بازگردد و شاید اگر گردوخاک اهواز و آبادان نبود و پرواز با موفقیت انجام می‌شد همه چیز خیلی مرتب ادامه پیدا می‌کرد. او بازمی‌گشت، پدر هم متوجه غیبتش نمی‌شد. اما ریزگردها کار بزرگی می‌کنند. قرار است یک بار برای همیشه تکلیف رابطه میان دختر و پدر مشخص شود. پدر هنوز نمی‌داند دوران کنترل تمام شده است اما باید بداند. البته ندانستن این موضوع به خاطر نداشتن پیش زمینه درباره شخصیت احمد، برای مخاطب کمی غیرقابل فهم است. «کنترل آزاردهنده است» یا لفظی شبیه این را یکی از دختران در دورهمی به زبان می‌آورد و البته درباره همین هم میان یک نسل اختلاف است. هرکدام حرفی می‌زنند و انگار از پس این حرف‌ها این‌طور برمی‌آید که «کنترل» خیلی هم بد نیست. کنترل خوب یا کنترل بد، البته فرقی نمی‌کند. همه حرف میرکریمی در «دختر» این است که دوران کنترل تمام شده و باید مدیریت کرد. شخصیت پدر
 پونه- دوست ستاره- که اتفاقا انسان سالم و موجهی است، شاید استعاره‌ای از همین «مدیریت» است. طبیعی است میرکریمی خود با شخصیت‌پردازی که برای پدر پونه دارد این گزاره را تقویت نیز می‌کند.  «دختر» اگرچه روایتی درباره ستاره است اما توامان روایتی برای «پدر» نیز هست. پدری که اشتباهاتی داشته است و البته هنوز نمی‌دانیم این اشتباهات چیست تا پای فرزانه (مریلا زارعی) به میان می‌آید. فرزانه قرار است آینه گذشته احمد باشد. فرزانه اما احمد را در ماجرای ازدواج ناموفق خود مقصر می‌داند، چرا که به جای اینکه در کنارش باشد (مدیریتش کند) می‌خواسته کنترلش کند و این موضوع چون به مستقل بودنش لطمه می‌زده، با آن مخالفت کرده است. فرزانه به احمد می‌گوید تو هیچ‌وقت کنار من نبودی! این به این معنی است که موضوع شخصیت احمد به عنوان یک پدر برای ستاره، صرفا شکاف نسلی با او نیست، چرا که پیش‌تر با خواهر خود که هم‌نسلش هم بوده، درباره تصمیمات زندگی به توافق نرسیده است.  فرزانه تلاش می‌کند با تعمیم ماجرای خود به ستاره، شخصیت احمد را به چالش بکشد. اما واکنش ستاره به مجادله فرزانه با احمد قابل تامل است. ستاره که در میان انتخاب رشته‌هایش «آبادان» را هم انتخاب کرده است، می‌گوید: بابا گناه داشت! در واقع ستاره که در سکانسی به پونه  گفته بود: «وقتی بچه بودیم همه چیز خوب بود»، از پدرش دفاع می‌کند. انگار فیلم در دقایق پایانی به این نتیجه می‌رسد که «پدر»ی که در ابتدا معرفی کرده، زیاد هم واقعی نیست. عبارت «بابا گناه داشت» شاید پاسخ همه تصاویر کج و معوجی است که از «پدر ایرانی» در سینما به نمایش درآورده است. «بابا گناه داشت» یعنی به پدر این اجازه را بدهیم از حق پدرانه‌اش ولو حداقلی و ولو در کنترل استفاده کند. البته پیشنهاد میرکریمی این نیست. به نظر می‌رسد پدر آرمانی برای فیلمساز پدر پونه است که موجه و متشخص می‌نماید.  در این میان اشاره‌های اجتماعی فیلم مانند تعدیل نیرو در شرایط تحریم و نماهای تبلیغاتی که به خاطر اسپانسر فیلم طبیعی به نظر می‌رسد، نیز جالب است و البته زیاد توی ذوق نمی‌زند. گنجاندن تصویری از لحظه توافق ظریف در تلویزیون که به نظر سفارشی می‌آید، هم وصله ناجوری است. شاید همان حرفی که عزیزی در لحظه پخش این تصاویر از تلویزیون به زبان می‌آورد درست‌تر است: «تلویزیون رو خاموش کنید».  میرکریمی در «دختر» اغراق نمی‌کند. کارگردان با روایت ناکامی زندگی فرزانه نشان می‌دهد، راهی که ستاره با رفتار خودسرانه در پیش گرفته و مدل مواجهه‌ای که احمد دارد اشتباه است. زندگی امروز فرزانه آیینه‌ای از این اشتباه است. از این جهت ورود میرکریمی دقیق است. معرفی مدل شیوه صحیح تعامل در زندگی پونه- اگرچه شاید در نگاه برخی یک مدل حداقلی است- هم نشان می‌دهد «دختر» دنبال نق زدن نیست، چرا که جایگزین و راهکار را- ولو حداقلی- ارائه می‌دهد.  درباره «دختر» و میرکریمی باز هم می‌شود حرف زد. مثلا اینکه «دختر» هم در محتوا و فیلمنامه و هم در ساخت و اجرا  به مراتب بهتر از «امروز» پیش برده شده است. بازی‌ها در دختر تحسین برانگیز‌تر از «امروز» است و در نهایت توجهی که میرکریمی به نهاد «خانواده» دارد، هنوز متعهدانه است.
 
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -سیدسجاد حسینی؛ نامِ فیلم، دختر است. فیلم با چندنما از دختر آغاز می‌شود. این شروع، نویدبخش فیلمی شخصیت پرداز  است که کاراکتر اصلیش را از میانِ جمعی «عام» برمی‌گزیند و نتیجتاً به آدمی «خاص» می‌رسد. به اینها اضافه کنید بازی خوب نقشِ دختر را در ابتدای فیلم. قصه این است که با یک خانواده جنوبی طرف هستیم که در آن همچنان پدر، پدرسالاری می‌کند و از مادر تا کوچک‌ترین عضو خانواده، مطیع امر او هستند. پدر (با بازی فرهاد اصلانی) را در پالایشگاه می‌بینیم که گویا سرپرست قسمتی است. با یک دختر سربه‌زیر طرف هستیم که به شخصیتی مستقل بدل می‌شود. کسی که سلطه پدر را نمی‌پذیرد. این حرکت از نقطه آ به نقطه ب مسیری است که منجر به شکل‌گیری شخصیت می‌شود. دختر طی گفت‌وگویی طولانی، برای پدر از رفتن به تهران می‌گوید. (این قسمت، جدا از تلویزیونی بودنش، فیلم را از ریتم می‌اندازد). پدر به او اجازه رفتن نمی‌دهد.
 کات به: دختر در هواپیما است و راهی تهران! این تغییر و تحول ناگهانی چگونه صورت گرفت؟ باید حداقل پیش زمینه‌ای، هرچند ناچیز، از این تغییر می‌دیدیم. ما با دختری طرف هستیم که  می‌خواهد علیه وضعیت جاری شورش کند. باید ببینیم که این روحیه، آن هم به صورت خلق‌الساعه، از کجا آمده. در سینما نمی‌شود چیزی را بدون نشان دادن و تصویر کردن باوراند اما می‌شود تحمیل کرد. اولین مشکل جدی قصه از اینجا شروع می شود. یعنی آدم اصلی فیلم را نمی‌فهمیم.
هرچه جلوتر می‌رود، بازی نقش دختر، بدتر می‌شود. او مدام بغض میکند، صدایش خفه است و  کلماتش را هنگام ادا کردن می‌خورد. سرانجام او به تهران می‌رسد. راننده تاکسی از او درباره اصلیتش می‌پرسد. دختر با مکثی طولانی پاسخ می‌دهد. مگر او از جنوبی بودن خود احساسِ حقارت می‌کند، بله یا خیر؟ چرایی این مسئله تا انتها مبهم باقی می‌ماند.
 اصل قصه اما در تهران می‌گذرد. بنابراین آبادان بهانه است. اصلا به جای آبادان می‌شد هر شهر دیگری را قرار داد. تنها دلیل انتخاب این شهر وجهه توریستی و کارت پستالیش بوده. به اینها اضافه کنید، رنگ زرد (که پیشتر هم مورد علاقه فیلمساز بود در فیلم یه حبه قند) و آبی شب‌های بندر و پالایشگاه را. انتخاب لوکیشن به صرفِ زیباشناختی و نه دلایل دراماتیک، فیلم را دچار گسست می‌کند. چرا که اجزای اثر با هم جور نمی‌شوند. به راستی چه دلیل دیگری می‌تواند وجود داشته باشد؟
دختر در کافه در جمع دوستان است. همه دخترها، در هم سخن می‌گویند؛ صحبت‌هایی بی سر و ته با جان‌مایه‌های اخلاقی. فیلم‌ساز از وقت کمال استفاده را می‌کند و به مسئله فرار مغزها و مهاجرت هم گریزی می‌زند! دخترها مدام پُرگویی می‌کنند و دوربین هم مستندگونه همه را بی کم و کاست ضبط می‌کند. در تمامِ طولِ این مکالماتِ طولانی «دخترِ» قصه ما غایب و خارج کادر است. کارگردانی در این صحنه غایب است و  دوربین کار خودش را می‌کند. نهایتاً هنگامی سوال اصلی مطرح می‌شود که «آیا باید ماند یا رفت آن سوی مرزها» دختر وارد قاب می‌شود اما جواب روشنی ندارد. همانطور که در مورد جنوبی بودن خودش تفکر روشنی ندارد. دخترها کافه را ترک می‌کنند. دوربین اما مدتی در کافه می‌ماند و منفعل عمل می‌کند.
مرامِ و خط مشی کلی دوربین در بیشتر صحنه‌ها منفعل است. صحنه عصبانی شدن پدر را به یاد بیاورید. بعد از این که می‌فهمد دخترش به تهران رفته دوربین از پشت دیوار تراولینگ می‌کند و پس از طی یک مسیر طولانی به خانواده و پدر می‌رسد. نمای دیگر هلی‌شات است که پدر را در اکستریم لانگ شات می‌گیرد. رعب عجیبی در این نما هست. آن عظمت پالایشگاه و کوچکی خودروی پدر. آفرین بر تکنیسین فیلم برداری که نما را بسیار خوب از کار درآورده! اما این نما از اثر بیرون می‌ایستد. اگر هیچکاک در «پرندگان» آن نمای معروف را از بالای شهر می‌گیرد، معنا دارد. او از دید پرندگان آشوبگر (دیدِخدا)، که پیشتر به ما معرفی کرده بود، می‌بیند. اما اینجا، این نما، صرفِ زیبایی بصری است. نمای مشابه  در شب از پالایشگاه است که دوربین از لانگ شات به کلوز آپ پدر می‌رسد. معلوم هم نیست چه می‌کند و کات می‌شود به نمایی بی‌ربط. آیا جز این است که رنگ آبی شب و زرد چراغ‌ها، دل فیلمساز را برده؟ به نظر می‌آید مرامِ کلی فیلم در این دو نما گنجانده شده است. قربانی کردن روایت قصه و آدم‌ها به نفعِ نماهای زیبا. بنابراین می‌شود نتیجه گرفت که فیلمساز تکنیک را اصل گرفته و به فرم نرسانده است. از تکنیک، بستن قاب‌های زیبا و «عکس گرفتن» را می‌داند و پاشیدن نورهای زرد و آبی روی آدم‌ها. باید دانست که سینما از تصاویر متحرک خلق می‌شود و نه از عکس‌ها. آن دینامیسم و پویایی از آزاد شدن انرژی بر اثر تصادم نماهای متحرک است که به کالبدِ بی جان و پلاستیک اثر، جان می‌بخشد.
پدر به سمت تهران حرکت می‌کند. سفر او به تهران، تقلیدی -آگاهانه و یا غیر آگاهانه- از فیلم «خیلی دور، خیلی نزدیک» است. در  آن فیلم  پدر سفر ادیسه‌وارش را در کویر آغاز می‌کرد و ما کُلی نمای کارت پستالی از دشتِ شن و کویر می‌دیدیم. به طور کل این دو فیلم مشترکات بسیار دارند: سفر در کویر، طوفانِ شن، تمام شدن بنزین، در جست‌وجوی گمشده و... با این تفاوت که این مشکلات در «خیلی دور خیلی نزدیک» فوری حل و فصل نمی‌شدند، ولی در اینجا همه چیز، بازی و شوخی است. میزانسن انسانی باز هم غایب است. به این معنی که در طول این سفر از آبادان به تهران، باید به درون این آدم و خلوتش سَرَک بکشیم. در این سفر اودیسه وارِ پدر، چیز جدیدی از او نمی‌فهمیم. مدام او را در ماشین در حال جست‌وجو می‌بینیم. گزافه نیست اگر بگوییم آقای میرکریمی اینجا دارد ادای خودش را در می‌آورد؛ مانند آن منتقد خارجی که گفته بود: «فلینی از یک مدت به بعد ادای خودش را در می‌آرود.»
از زمانی که دختر از ماشین پدر می‌گریزد تا مدتی طولانی غایب است. فیلم  راه آسان‌تر را برمی‌گزیند و با پدر می‌ماند. درستش این بود که همراه دختر می‌شدیم تا مسئله فرار و ادعای استقلالش را کندوکاو می‌کردیمو در این مسیر با پدر هم آشنا می‌شدیم. اما حالا چه؟ پدر همچون «پوآرو» در جست‌وجوی دختر گم شده‌اش است. بگذریم که گره‌های داستانی در این قسمت به غایت سردستی و مضحک است. پدر از دوستان دخترش پرس‌وجو می‌کند. نزد پلیس می‌رود و مدت زمان زیای هم تلف می‌شود. پلیس هم نهایتاً به اولین شماره ذخیره شده در لیست تماس‌ها اشاره می‌کند. با یک پلان ساده می‌شد کل این قضیه را بست.
همچنان قصه پیش نمی‌رود. نهایتاً به خانه «عمه» می‌رسیم. باید اعتراف کرد که که مریلا زارعی در اجرای نقش عمه مهربان تا حدی موفق عمل می‌کند. ای کاش از اوایل فیلم وارد این قصه می‌شد. قصه‌ای سروشکل‌دار که به خلق شخصیت عمه و پدر کمک می‌کند. اما متاسفانه «دختر» همچنان رها شده باقی می‌ماند و دوباره غایب می‌شود. پدر از این هراسان است که آینده دخترش شبیه به خواهر بشود که زندگی مستقل در تهران را انتخاب کرده بود و حال به بدبختی افتاده. این قصه بدون شعارزدگی و با ادمی معینی مثل عمه درست از کار در می‌آید. اصولا سینما از خلال آدم‌ها و زیستشان درون فضا و اتمسفرِ فیلم می‌توان مسائل را مطرح کرد. عمه همچنان در گذشته مانده، در آن زیست می‌کند و از همین روست که نمی‌تواند خود را با شرایط حال وفق بدهد.
اوج فیلم اما در آشپزخانه می‌گذرد. خواهر سفره دلش را باز می‌کند و سرسختانه برادرش را نقد می‌کند و او را عامل بدبختی خود می‌داند. عمه لحظه‌ای کنترلش را از دست می‌دهد و آوار می‌شود بر سر برادر. این مجادله تماشاگر را از خواب یک ساعته بیرون می‌آورد. مشکل اما این جاست که موقعیت دوربین خنثی است و فعال رفتار نمی‌کند، چه در اندازه قاب و چه در زاویه. به راستی قصه چرا این قدر دیر شروع می‌شود. چرا در انتهای فیلم شاهد این مسئله هستیم و نه زودتر؛ مثلا دقیقه 20.
 
 می‌شود مشکلات این فصل از فیلم را لیست کرد: جزئیاتِ بی‌ربط بسیاری که جا‌به‌جا ما را یاد «به همین سادگی» می‌اندازد. خواهر، چاقوی بسته‌بندی‌شده را باز می‌کند. چند وسیله آشپزخانه از کابینت بالایی می‌آورد. میوه‌ها را  می‌شوید و ما شاهد دقیق همه این وقایع هستیم. در سیلِ این جزئیات بی‌ربط، مختصات و جغرافیای خانه را درک نمی‌کنیم. به طور کل با خانه مخوفی طرف هستیم. چند بار رعد و برق می‌زند و به ناگه دختر کوچکی در آستانه در ظاهر می‌شود. این مخفی‌کاری‌ها، تماشاگر را از فرآیند تجربه کردن و زیستن در اثر باز می‌دارد و آنها را وا می‌دارد تا مشغول پازل‌چینی شوند، بی‌آنکه حس کنند و از فرآیند لذت ببرند. در ادامه این جزئیات دو نمای بسیار بد در فیلم هست که بسیار غیرانسانی می‌نماید. خانه تکانی می‌خورد (!) تکه‌ای از سقف خانه می‌ریزد. جالب است که بسیار دقیق هم اجرا شده. اینجا فیلمساز داعیه ناتورالیستی‌اش گُل می‌کند. تکه‌ای از سقف می‌ریزد. پدر آن تکه را بر می‌دارد و سپس کات به POV او از سقف ریخته شده. مرحبا! چه نگاه شریفی است به فقر و بدبختی! آدم را یاد سریال فقرزده «دارا و ندار» می‌اندازد.
مجادله خواهر و برادر با آمدن برف تمام می‌شود و آنجا که باید به عمق می‌رسید، به پایان می‌رسد. باید گشت و دید این برف آمدن می‌تواند استعاره از چه باشد؟ ما که هر چه گشتیم و اندیشیدیم نتوانستیم رمزگشایی کنیم. برادر پس از یک مجادله جدی، به پشت بام می‌رود. دوربین در لانگ شات، میان برف‌ها، او را می‌گیرد. کات به صفحه سیاه عنوان‌بندی! گویا این نوع رها کردن فیلم در اوج، فیلم‌سازان «مثلا» مدرنیست را خوش آمده. اعتقاد این سینماگران بر این است که هرچقدر دورتر بهتر و پُز روشنفکری بیشتر.
این پایان‌بندیِ باز، یکی از بی‌اخلاقی‌ترین پایان‌بندی‌هاست. این که تزکیه یا کاتارسیس (پایان بخشیدن به نیروها و بارهای عاطفی نمایش) را از مخاطب دریغ کنیم و او را گیج و منگ میان سیلِ حوادث و اتفاقات جاری رها کنیم، سلامت روحی مخاطب را به مخاطره می‌اندازد. این فشار و بارهای منفی باید جایی تخیله شود. آیا قرار است در نمایی دور این اتفاق بیفتد؟ متاسفانه چنین عقیده بسیار سادومازوخیستی است. مازوخیستی است از آن جهت که مانع از انجام کاتارسیس می‌شود که طبق نظر ارسطو از نتایجِ لذت بردن از هنر است، یعنی صاحب اثر، خود را از این لذت محروم می‌سازد و در قدم بعدی سادیستیک است چون که با فروننشاندن بارهای منفی ناشی از ترس و شفقت، مخاطب را می‌آزارد. این اوج بی‌اخلاقی در هنر است.
دست آخر می‌شود گفت که فیلم دختر، ضربه اساسی را از فیلمنامه خورده و نه از کارگردانی. به این معنی که کارگردانی آشفته معلولِ علتی دیگرست که از  فیلمنامه منشا می‌گیرد. فیلمنامه جا‌به‌جا، عقیم عمل می‌کند و فاجعه به ندرت شکل می‌گیرد و درست همان زمان فروکش می‌کند. فیلم بسیار دیر آغاز می‌شود و بسیار زود به پایان می‌رسد؛ پایانی زودهنگام بر آغازی دیرهنگام.
 
 
 
 
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، رضا میرکریمی: شناخت دنیای نسل مقابل در فیلم «دختر»برایم بسیار اهمیت داشت و به همین دلیل دستم را به لحاظ فرم و اجرا باز گذاشتم. برخی دغدغه‌‌هایم در دو سه فیلم اخیرم به سینمایی نسبتا آرام با کمترین پلان و اتفاق بیرونی  منجرشده بود اما حالا که می‌خواستم وارد دنیای دیگری شوم که متعلق به نسلی دیگر است، مجبور بودم سبک و سیاق قبلی‌‌ام را تا حدی کنار بگذارم و فرم جدیدی را تجربه کنم که تا جای ممکن به دنیای دختران نزدیک باشد. به نظر خودم «دختر» نسبت به دیگر فیلم‌‌هایم می‌تواند بیشترین ارتباط را با مخاطب برقرار کند.
احمدعزیزی( فرهاد اصلانی) که سرپرست بخش تعمیرات و نگهداری پالایشگاه آبادان است برای مراسم خواستگاری دخترش آماده می‌شود و ستاره (ماهور الوند) دختر دیگرش در همان روز قصد سفر به تهران برای شرکت در جشن خداحافظی یکی از دوستان هم‌دانشگاهی‌اش را دارد. پدرش به دلایلی به این سفر مشکوک است و رویارویی ستاره با عمه اش فرزانه(مریلا زارعی) آغاز ماجراست...
 
* گره خوردن سرنوشت ستاره و فرزانه
 
رضا میرکریمی پس از ساخت آثار تحسین‌برانگیزی همچون «زیر نور ماه»، «خیلی دور، خیلی نزدیک»، «به همین سادگی»، «یه حبه قند» و «امروز» به سبک و سیاق شخصی خود در فیلمسازی رسیده است. تجربه‌گرایی او در کنار دغدغه‌های اجتماعی و اهمیتی که به شیوه‌های مدرن داستانگویی با تکیه بر قهرمانان غیرکلیشه‌ای در فیلم‌هایش می‌دهد، تماشای آثارش را تبدیل به تجربه‌ای شیرین کرده است.وی در جدید ترین ساخته اش «دختر»سراغ دغدغه های مدرن جامعه معاصرمی رود  وبه محدودیت های نسل جوان و تصویر کردن آزادی های پنهانی جوانان امروز می پردازد.«دختر» در مقایسه با «امروز» ساخته پیشین کارگردان ،به خاطر  تمرکز بر روایت وگسترش خط داستانی و  همچنین شخصیت های باور پذیر گامی به پیش  در کارنامه اش به شمار می آید واز مناسبات جامعه  امروزدور نیست. گره خوردن سرنوشت ستاره(ماهور الوند) و عمه اش فرزانه(مریلا زارعی) و ایجاد موقعیتی موازی این فرصت را برای تماشاگر فراهم می کندتا کنش ها و باور های احمد(فرهاد اصلانی)  را  ارزیابی کند و به رابطه پیچیده دختر و پدر بپردازد. اگر چه پایه های اخلاقی و سنتی خانواده همچنان در فیلم جاری است ولی تلاش میر کریمی  برای نمایش گسست نسل ها  تا حد زیادی به فرجام رسیده است. میر کریمی اگر چه  در «دختر»ازتفاوت نسل‌ها و نبود درک مشترک   میان آدم‌های جامعه امروزمی گوید اما فیلمش تلنگری است برای لحظه‌ای  درنگ.
 
* سکوتی سرشار از ناگفته ها
کارگردان درسکانس آغازین جمعی از دختران را در کافی  شاپی گرد هم  می آوردتااز هر دری سخن بگویند و سکانس پایانی نیز با ادامه همین دورهمی شکل می گیرد. کادربندی های چشم نواز، نماهای طولانی و حرکت آرامش بخش  دوربین خضوعی ابیانه و موسیقی دلنشین محمدرضا علیقلی «دختر» رادرسینمای میرکریمی متمایز کرده و استفاده از فضاهای خارجی  همچون پالایشگاه ،جاده ،شخصیت‌ها و مکان‌ها در لانگ‌شات‌های متوالی و… به آن هویتی متفاوت داده است. فیلم به دور از پیچیدگی و اغراق، مخاطب را با خود همراه می کند. سکوت احمد(فرهاد اصلانی) برخلاف سکوت یونس(پرویز پرستویی) راننده تاکسی فیلم «امروز»،  منطقی و توجیه پذیر و کنش مند و سرشار ازناگفته هاست. چرا که «ستاره»اش را گم کرده و اکنون در آستانه ویرانی، دختر و خواهرش را که در سال‌هایی دور گم کرده  یک جا یافته است. سکانس صحبت های خواهر(فرزانه) و برادر(فرهاد اصلانی) در آشپزخانه که پس از چندین سال همدیگر را دیده اند، (با بازی  تحسین بر انگیزمریلا زارعی و  بازی درخشان فرهاد اصلانی)  وسکانسی که احمدو فرزانه در کنار چراغ خوابی متعلق به خاطرات پدری شان، گذشته ها را مرور می کنند از سکانس های تاثیر گذار و به شدت باور پذیر فیلم است.
 
* انتظاری که برآورده نمی شود
فیلم «دختر»از همان دقایق ابتدایی مخاطب را با خود همراه می‌کندو ایده درگیرکننده‌ای دارد اما نمی‌تواند به انتظار مخاطبش پاسخ دهد. فیلمی که اساس درام و روایت خود را بر رابطه‌ بین پدر و دختر قرار داده  و از جایی ادامه‌ کار را بر پایه رابطه‌ پدر با خواهر می گذارد؛ و  تلاش‌ کارگردان در توجیه این دوپارگی و پیوند این دو خط داستانی برای بیان تنهایی به عنوان درد مشترک دخترش« ستاره»  و خواهرش«فرزانه»به جایی نمی رسد. میر کریمی در جدید ترین ساخته اش دقت همیشگی‌اش را  به کار  نگرفته ومخاطب را بر سر این دو راهی قرار می دهد که  آیا «دختر»در تقدیس و ستایش خانواده است یا  قصد دارد الگوهای سنتی خانواده را نقد کند. فیلم آغازنسبتا خوبی دارد اما در ادامه به لکنت می افتد. «دختر» به سیاق بسیاری از آثار میرکریمی ریتمی کند دارد  ودیالوگ ها به شعاری ترین شکل ممکن عنوان می شود. دیالوگ هایی چون:« تو تو زندگیت هیچ اشتباهی نکردی؟ از هیچی پشیمون نیستی؟»یا«هیچکی خونواده خود آدم نمیشه». فیلم برداری موزون و نماهای قاب گرفته به شدت زیبا  و چشم نواز متاسفانه به هیچ عنوان در خدمت پیشبرد  داستان  نیست .  سکانس آغازین  با حضور دختران دور یک میز در کافی شاپ شلوغ،  با چاشنی شوخی و شعار های  گل درشت هیچ تناسبی با فیلم ندارد. سکانس پایانی  نیزهمچون میز گردی مطبوعاتی با گفت و گو های مستقیم و به شدت شعاری دختران درباره مهاجرت وخانواده به فیلم سنجاق شده است. با وجود برخی امتیازات«دختر» از پایان‌بندی فیلم نمی‌توان چشم پوشید. پایان‌بندی ضعیفی که به شکل میزگردهای تلویزیونی قرار است همه‌ گفته‌های تصویری فیلم را یکبار دیگر به صورت شفاهی و گل‌درشت مرور کند.
 
.
منابع
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_(%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85_%DB%B1%DB%B3%DB%B9%DB%B4)
http://anamnews.com/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%B1%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C/
http://moviemag.ir/cinema/movie-reviews/iran/14590-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1
 
http://www.zoomg.ir/2016/7/30/151503/daughter-review/
http://banifilm.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%B1%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C/
https://www.salamcinama.ir/naghd/article/534/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-daughter-%D8%AAD8%AD%D9%88%D9%84
http://www.haftmag.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1/
http://www.snn.ir/detail/News/523884/177
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/04/20/1125857/%D9%86%D9%82%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%87-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%B1%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C

jتبریک سال 2017 میلادی

$
0
0

 

ستل 2017 میلادی شروع شده

و این روزها  محله های مسیحی نشین ایران و کلا در بین مسیحجیان دنیا حال و هوای عید و جشنه  چرا که هم سال نوی میلادی و هم ایام تولد عیسی مسیحه

 

سال نوی میلادی را به

مسیحیان ایران و جهان

و همچنین به غیر مسیحیان ایران  و کل دنیا تبریک می گویم

امیدوارم امسال سالی سرشار از

برکت و صلح و

به دور از جنگ و خون ریزی

و سالی آکنده از عشق و دوستی و مهربانی

و البته رونق در کسب و کار و وضع بهتر اقتصادی باشد

 

تبریک سال نو به زبان ارمنی

 

 

تبریک سال نو به انگلیسی

 

 

امسال درطالع بینی سال خروس است

 

 

چرا سال میلادی در زمستان تحویل می‌شود؟

آرش شهنواز

 دوهفته نامه "هویس"شماره 161

http://farsi.hooys.com/?p=1673

 

شاید این سؤال به ذهن شما هم خطور کرده باشد که چرا سال میلادی در آغاز فصل زمستان نو میشود؟ جهت یافتن پاسخ این پرسش باید به دوران روم باستان رجوع کنیم. تقویم رومیان که در ابتدا بر اساس تغییرات ماه تنظیم شده بوده خود متأثر از تقویم یونانیها بوده است. به باور رومیها ماههایی که سی روز داشتند خوشبختی میآوردند و ماههای بیستونهروزه نشانه بدبختی بودند. مورخان عقیده دارند که این تقویم در حدود سال ۷۵۳پیش از میلاد، دچار تحولاتی شده است؛ دیگر از تغییرات ماه پیروی نکرده و به طور ثابت از ده ماه که برخی ۳۰روزه و برخی دیگر ۳۱روزه بودند تشکیل شده است. این تقویم دارای ۳۰۴روز بوده، و ۶۱روز دیگر را به علت قرار گرفتن در اوج سرما و نداشتن محصول، نامگذاری نکرده بودند. در سال ۷۱۳قبل از میلاد، پادشاه وقت روم تغییراتی را در آن تقویم به وجود میآورد و با کم و زیاد کردن تعداد روزهای برخی از ماهها، دو ماه دیگر را نیز نامگذاری میکند؛ ژانویه و فوریه. به این ترتیب در تقویم رومیان باستان نه تنها ژانویه نخستین ماه سال نبوده که یازدهمین ماه سال بوده است. فوریه ماه آخر بوده با ۲۸روز (که همچنان از بقیه ماهها کوتاهتر است) و ماه مارس که طلیعه آغاز بهار را با خود داشته، ماه اول سال به شمار میآمده است. ۱

پرسشی که مطرح میشود این است که چرا رومیان بعدها ماه مارس را رها کردند و ژانویه را به عنوان نخستین ماه سال برگزیدند؟ برای پاسخ به این سؤال عمدتا دو دیدگاه مطرح میشود؛ برخی معتقدند در عصر امپراتوری روم، روال کار بر این بوده که کلیه مقامات مملکتی روز ۱۵مارس (۲۶  اسفند خودمان) را روز آغاز خدمت قرار میدادند، حتی قیصرها و کنسولهای رومی نیز در این روز وارد عرصه کار میشدند، اما از آنجا که کنسول فول دیویس نوبیلیور به دلایلی چند موفق نشد در روز ۱۵مارس زمام امور را به دست بگیرد و این کار پس از مدتی تعویق در روز اول ژانویه میسر شد، آن روز را آغاز کار اعلام کردند. ژولیوس سزار هم به اول ژانویه وفادار ماند . به این ترتیب در سال ۴۶قبل از میلاد، تقویم ژولیانی به دستور ژولیوس سزار تنظیم شد. در این تقویم نه فقط اول ژانویه اول سال شناخته شد، بلکه خود سال نیز به ۳۶۵روز تقسیم شد، چون همین مدت لازم بود تا زمین یک بار به دور خورشید گردش کند. ۲

اما برای پرداختن به دیدگاه دوم بهتر است ابتدا به تشریح معانی نامهای ژانویه و مارس بپردازیم. ژانویه از نام ژانوس Ianuarius به معنی ایزد دروازهها و درها گرفته شده است. اما ماه مارس (Martis) از روی نام ایزد رومی، مارس یا آرس، خدای جنگ در یونان گرفته شده است. ۳

به باور گروهی از پژوهشگران مسائل تاریخی، در میان رومیها مدتی بحث بوده که چرا باید نخستین ماه سال به نام مارس باشد که ایزد جنگ است. در مقابل، ژانوس را هم داریم که ایزد گشودگی و صلح است، پس چرا به آن توجهی نمیشود. نتیجه مباحثه این میشود که نخستین ماه سال را ژانویه اعلام میکنند، با این امید که سراسر سال در صلح باشند.۴

به هر روی تقویم ژولیانی که از گاهشماری رومی گرفته شده بود بعد از آن که مسیحیت در روم پذیرفته شد با مبدأ قرار دادن سال میلاد حضرت عیسی(ع) پذیرفته شد. در واقع چون مسیحیان، میلاد آن حضرت را عمدتا ۲۵دسامبر میدانند (بخشی از ارتدکسها مثل ارامنه و روسها میلاد مسیح را روز ۶ژانویه جشن میگیرند)۵  نزدیکیِ یک هفتهایِ این تاریخ با اول ژانویه، مقبولیت جشن سال نو را برای آنها مضاعف کرد.

اما تقویم مورد اشاره، کاستیهایی داشت که باید اصلاح میشد. این گاهشماری ۳۶۵روز بود که برای هر ۴سال یک روز به روزهای سال اضافه میشد (سال های غیر از آن، ۲۵/۳۶۵روز بود). به علت دقیق نبودن کسر سال نسبت به سال اعتدالی، هر ۱۲۸سال یک روز عقب میافتاد. در سال ۱۵۸۲میلادی جهت تصحیح آن، گاهشماری گرگوری (میلادی جدید) ایجاد شد. در گاهشماری ژولیانی، اعتدال بهاری در سال ۳۲۵میلادی که شورایی تشکیل شده بود، در ۲۱مارس صورت گرفته بود، و در سال ۱۵۸۲میلادی به ۱۱مارس افتاده بود و ده روز عقب مانده بود. در تقویم گرگوری ده روز از تاریخ حذف شد و کبیسهگیریهای یکنواخت چهارساله نسبتا کاهش یافت. بدین گونه که آن سالهای قرن که غیر قابل قسمت به ۴۰۰هستند(مانند ۱۷۰۰، ۱۸۰۰و ۱۹۰۰) بدون کبیسهگیری باشند. در نتیجه با احتساب سال گرگوری (۲۴۲۵/۳۶۵روز) نسبت به سال حقیقی(۲۴۲۱۹۸۷۹/۳۶۵روز) میزان دقت گاهشماری میلادی را به عقب ماندگی یک روز در هر ۳۳۲۰سال رساند.۶

 

 

منابع:

۱ـ ویکیپدیا فارسی

۲ـ روزنامه ایران، مقالهی چرا سال میلادی از اول ژانویه آغاز میشود، شماره ۱ دی ۱۳۸۹

۳ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم، مایکل گرانت و جان هیزل، ترجمه رضا رضایی، تهران، نشر ماهی

۴ـ جشنهای کلیسای ارمنی، آرداک مانوکیان، تهران، انتشارات نائیری

۵ـ روزنامه شرق، مقالهی چرا ارامنه ۶ ژانویه را کریسمس میدانند، به قلم نگارنده، شماره ۱۵ دی ۱۳۹۰

۶ـ گاهشماری ایرانی، موسی اکرمی، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی

 

 

 

ترانهء نفلیس Nefelis ایزد ابرها

$
0
0

ترانهء نفلیس Nefelis ایزد ابرها

جمع آوری و ترجمه از اضافات از گارگین فتائی

.

نفلیس نام یک ترانه قدیمی و بسیار زیبا و و مشهور یونانی است که هر کسی اگر با کلام آن را  با زبان اصلیش یعنی یونانی نشنیده باشد قطعاً بی کلامش و همچنین متن فارسی آن را به نام "گل ارکیده "از ایلیا شنیده است .

جالب است بدانید ریشه  این ترانه بسیار زیبا بر می گردد به افسانه های یونان باستان

سازنده این ترانه  "هاريس الكسيو Haris Alexiou  "نام دارد .

 

 

معنی و اصلیت  نام نفلیس Nefeli

این نام به معنی « ابری » در زبان یونانی است .بر اساس یک افسانه  یونانی "نِفِل Nephele  (Νεφελη)"از یک ابر توسط  زئوس و به شکلل  ابری شبیه یک قهرمان به منظور  فریب شاه ایکسیون   که فرد فناپدیر و دنیوی بود که خاطر نفلی  را می خواست آفریده  شد . نفلی مادر صورت فلکی قنطورس centaursاز ایکیسون و همچنین مادر "فریکسوسPhrixus"و هِل Helle"از"  آتاموس Athamus"بود . او الههء  یا ایزد ابرها بود چنانکه زئوس او را از ابرها آفرید . بر طبق این اسطوره زئوس او را به شکل یک قهرمان آفرید زیرا می خواست به مردی که خاطرش را می خواست کلک بزند .

در کلیسای ارتودکس یونانی ، نفلی نام روزی است که صعود مسیح به اسمان سی و نه روز بعد از عید پاک جشن گرفته می شود که با این عبارت  توصیف می شود "مسیح از میان ابرها به آسمان رفت"

نفی زنی بسیار شکننده و حساس است . او مورد علاقه دوستان خود است زیرا او بسیار مهربان و نگران همه است

 

 

.

منبع

http://www.agia-marina-donkeyrescue.com/Nefeli.html

 

 

 

 

متن ترانه به زبان اصلی یونانی

To tango tis Nefelis - Greek Lyrics

 

Το τανγκό της Νεφέλης - Χάρις Αλεξίου - Ελληνικοί Στίχοι

.

Το χρυσό κουρέλι

που στα μαλλιά της, φόραγε η Νεφέλη

να ξεχωρίζει απ'όλους μες στ'αμπέλι

ήρθανε δυο μικροί μικροί αγγέλοι

και το κλέψανε

.

Δυο μικροί αγγέλοι

που στα όνειρα τους, θέλαν τη Νεφέλη

να την ταΐζουνε ρόδι και μέλι

να μην θυμάται, να ξεχνάει τι θέλει,

την πλανέψανε

.

Υάκινθοι και κρίνα

της κλέψαν τ'άρωμα και το φοράνε

κι οι έρωτες πετώντας σαϊτιές

την περιγελούν

.

Μα ο καλός ο Δίας

της παίρνει το νερό της εφηβείας

την κάνει σύννεφο και την σκορπά

για να μην την βρουν.

 

 

 

منبع

http://www.greeksongs-greekmusic.com/to-tango-tis-nefelis-greek-lyrics/

 

.

متن تانه با آوانویسی انگلیسی

 

 

 

To hriso koureli

pou sta mallia tis, forage i Nefeli

na ksehorizei ap’ olous mes st’ abeli

irthane dio mikroi mikroi aggeloi

kai to klepsane

.

Dio mikroi aggeloi

pou sta oneira tous, thelan ti Nefeli

na tin taizoune rodi kai meli

na min thimatai, na ksehnaei ti thelei,

tin planepsane

.

Iakinthoi kai krina

tis klepsan t’ aroma kai to forane

ki oi erotes petontas saities

tin perigeloun

.

Ma o kalos o Dias

tis pairnei to nero tis efiveias

tin kanei sinnefo kai tin skorpa

gia na min tin vroun.

.

معادل اانگلیسی ترانه

Two little angels

came and stole

the golden rag

Nefeli used to wear on her head,

so as to differ from us all in the vineyard.

.

Two little angels

who were dreaming of Nefeli and wanted

to feed her pomegranate and honey,

so that she could not remember, so that she would forget what she wanted,

they managed to seduce her.

 

Hyacinths and lilies

robbed her of her scent and wear it

while flying love gods laugh at her,

throwing their arrows towards her.

 

But the benevolent Zeus

takes the adolescence water away from her,

turns her into a cloud and disperses her

so that they could not find her.

 

منبع

http://www.greeksongs-greekmusic.com/to-tango-tis-nefelis-english-lyrics/

 

 

 

 

.

ترجمه به فارسی

 

دو فرشتهء کوچک

آمدند و دزدیدند

روسری طلایی را

نِفِلی  آن را روی سرش می بست

متفاوت از همهء ما در تاکستان

.

دو فرشته کوچک

که  در رویای نفلی بودند و خواستند

او را با انار و عسل خوراک  دهند

طوری که او نتواند به خاطر بیاورد  ، طوری که او فراموش کند چه می خواهد

آنها او را به سوی گمراهی بردند

.

سوسن ها و سنبلها

بوی عطرش را دزدیدند  و روی آن پوشاندند

در حالی که عاشقانه به سوی خدایانی که به او لبخند می زدند  پرواز می کردند

و خارهایشان  را به سوری او می انداختند 

 

.

 

اما زئوس نیک اندیش

شباب جوانی را از او می گیرد

او را به سوی ابرها باز می گرداند و می پراکند

طوری که آنها  نتوانند او را بیابیند

 

 

 

 

اجرای تصویری

http://www.greeksongs-greekmusic.com/to-tango-tis-nefelis-english-lyrics/

 

لینک دانلود ترانه

http://s2.picofile.com/file/7187423224/Haris_Alexiou_To_Tango_Tis_Nefelis.mp3.html

 

 

 

 

 

 

 

روز کریسمس ارامنه

$
0
0

روز کریسمس ارامنه

جراورهنک  jrorhnekششم ژانویه ، روز کریسمس ارامنه

شب پنجم و صبح ششم ژانویه در نزد اکثر مسیحیان جهان روز غسل تعمید مسیح می باشد یعنی روزی که مسیح توسط یحیای تعمید دهنده تعمید یافت ولی ارامنه علاوه بر جشن غسل تعمید مسیح ، روز تولد وی را هم به جای بیست و پنجم دسامبر روز ششم ژانویه می گیرند در حالی که سایر مسیحیان ، ششم ژانویه را تنها به عنوان  روز تعمید مسیح در نظر می گیرند .

سال نو میلادی هم چون بین این دو تاریخ است میلادی نامیده شده است.

ارامنهء پیرو کلیسای حواری ارمنی ( کلیسای گریگوری) که اکثریت ارامنه را تشکیل می دهند به جای بیست و پنجم دسامبر ، روز ششم ژانویه را به عنوان روز تولد مسیح جشن می گیرند .

همچنین اکثر شعبات و فرقه های کلیسای ارتودکس یعنی علاوه بر ارامنه ، روسها ، یونانیان و تعدادی دیگر هم در ششم ژانویه تولد مسیح را جشن می گیرند

گفته می شود که اروپائیان که البته منظور کاتولیکهاست هم قبلاً روز ششم ژانویه را به عنوان روز تولد مسیح می گرفتند ولی از آن جائی که روز بیست و پنجم دسامبر در اروپا مصادف با روز تولد الههء خورشید بود و در این روز برای خورشید جشن می گرفتند و با وجود اینکه اروپا مسیحیت را پذیرفته بود ولی باز مردم ، این جشن را فراموش نکرده بودند لذا به منظور فراموشی این جشن ، روز تولد مسیح را به بیست و پنجم دسامبر آوردند .

در شب پنجم ژانویه و روز ششم ژانویه کلیساهای حواری ارمنی ، دارای مراسم ویژه ای هستند شب پنجم ژانویه کلیسای ارمنی دارای مراسم جراکالویس به ارمنی    و به ճրակալոյսانگلیسی jrakaluis ( نور چراغ)که در آن شب تمامی چراغهای کلیسای به نشانه خبر خوش و تولد مسیح روشن شده و در واقع کلیساها چراغانی می شوند و

این روز در نزد ارامنه به « جراورهنِک » به ارمنیջրօրհնեք  به انگلیسی jrorhnek می باشد که خود متشکل از دو واژهء « جور» jur که به ارمنی به معنی آب است و « اورهنلِل » که به معنی تقدیس کردن است می باشد و روی هم به معنی« جشن  تقدیس آب » است زیرا در روز ششم ژانویه  طی مراسمی نسبتاً طولانی کشیش کلیسا صلیب را در آبی که از قبل در کلیسا تهیه شده انداخته و به اصطلاح آن را تقدیس می کند که یادآور تعمید مسیح است .

در این روز افرادی حدود یک سال در نوبت می ایستند که به اصطلاح وقتی کشیش صلیب را به آب می اندازد او آن را از آب در بیاورد که عمدتاً کودکان برای این کار در نظر گرفته می شوند  که به آنهاխաչքաւորبه فارسی خاچ کاوُر و به انگلیسی khachkavor گویند که به معنی ساغدوش یا پدرخوانده صلیب است.

در ایام جراورهنک که معمولا بعد از جشن اصلی تا یک هفته پس از آن صورت می گیرد کشیش با همراه خود به منازل ارامنه رفته و در این منازل آب و نان و نمکی را که اهل منزل از قبل بر روی میز چیده طی دعای ویژه ای با صلیب و کتاب مقدس تقدیس نموده و آروزی توفیق و برکت برای اهالی خانه می نماید.

.

چرا خاری را که در چشم دیگران است می بینی ولی چوبی را که در چشم خودت است نمی نگری ؟

از گفته های مسیح در اناجیل

 

 

چون به سخت نوبت عیسی رسید

عیب رها کرده به معنا رسید

عیب کسان منگر و احسان خویش

دیده فرو بر به گریبان خویش

نظامی

 

 

این جشن فرخوانده را به تمامی ارامنهء ایران و جهان تبریک می گوئیم .

 

 

 

Շնորհաւոր  լինի  հունւարի վեց ,   Ջրօրհնեքի  և  հայկական  թւային  Սուրբ  Ծնունդը  և  հոյսով  եմ  այս տարի բոլորհայության համար  բարի  և  հաջող տարիլինի

.

 

 

 

 

آداب و رسوم دینی ارامنه

$
0
0

آداب و رسوم دینی ارامنه

جهان مسیحیت طی این روزها آغاز سال جدید، عید میلاد و غسل تعمید حضرت مسیح را جشن می گیرد. اکثر کلیساهای جهان و مخصوصأ کلیسای کاتولیک بیست و پنجم ماه دسامبر را به عنوان روز میلاد و ششم ماه ژانویه را به عنوان روز غسل تعمید جشن می گیرند. کلیسای رسولی ارامنه ششم ژانویه را هم به عنوان روز میلاد و هم به عنوان روز غسل تعمید حضرت مسیح جشن می گیرد. ارامنه عقیده دارند که تمامی مسیحیان جهان تا سال 336 میلادی ششم ژانویه را به عنوان روز میلاد جشن می گرفتند. طی این سال کلیسای مسیحی لاتین یا کاتولیک این جشن را به 25 دسامبر که در آن زمان یک جشن بت پرستی بنام تولد الهه میترا بود منتقل کرد تا بر اهمیت جشن میلاد مسیح بیافزاید. به عبارت ديگر ، 25 دسامبر تاريخ تولد ميترا بود ، پس از ظهور مسيحيت ، ميترائيسم همچنان رواج داشت حتي وارد مسيحيت گشت ، مسيحيان در ظاهر به اين منظور روز تولد مسيح را در 25 دسامبر جشن مي گرفتند تا مردم به جاي ميترا براي مسيح جشن بگيرند .

در سال 451 ميلادي ، كنگره مشهور كالدون گشايش يافت . در اين كنگره جهاني تاريخ تولد مسيح رسما در 25 دسامبر مقرر گرديد و از آن پس پرستش ميترا رفته رفته به فراموشي سپرده شد.در برخي از مراكز مشرق زمين نيز از آن پس 25 دسامبر به جاي شش ژانويه مورد قبول واقع گشت . بدين ترتيب اكثريت مسيحيان جهان در 25 دسامبر تولد مسيح را جشن مي گيرند و ششم ژانويه را به عنوان تاريخ تعميد مسيح ، برگزار مي كنند .

ارامنه جشن میلاد را از بعد از ظهر روز پنجم ژانویه با مراسم عشای ربانی آغاز کرده و سپس شمع های خود را با چراغ بزرگ کلیسا روشن کرده و به خانه می آورند. آنان با این شمع تولد حضرت مسیح را به همگان نوید می دهند.روز بعد مراسم ویژه غسل تعمید عیسی مسیح در رود اردن تکرار گردیده و مردم این بار آب تقدیس شده را به خانه می برند.مسیحیان عقیده دارند که این آب آفت های روحی و جسمی بیماران را شفا می بخشد.روز هفتم ماه ژانویه به یادبود اموات اختصاص یافته و آنگاه مراسم تقدیس منزل که توسط روحانیون انجام می گیرد آغاز می گردد. مقامات روحانی طی روزهای جشن میلاد به یکایک منازل حوزه دینی خود رفته و با اعضای خانواده دیدار می کنند. این مراسم طی دوران حکومت شوروی در ارمنستان به فراموشی سپرده شده بود و اکنون بار دیگر احیا می گردد. دیدار روحانیون از منازل مؤمنین سالی دو بار در اعیاد میلاد و رستاخیز انجام می گیرد. روحانیون در صورت درخواست افراد، از محل کار آنان نیز بازدید کرده و دعای مخصوص بجا می آورند. اعیاد تولد و غسل عیسی مسیح و سال نو روز سیزدهم ماه ژانویه با برپایی مراسم تقدیم عیسی نوزاد به کلیسا و نام گذاری وی به پایان می رسد

.

منبع:رادیو عمومی ارمنستان

 

 

روزهای ناگوارՁԱԽՈՐԴ ՕՐԵՐ

$
0
0

 

روزهای ناگوار

ՁԱԽՈՐԴ ՕՐԵՐ

Dzakord orere

اثر

عاشق جیوانی

ԱշուղՋիվանի

Ashugh Djivani

جمع آوری ، آوانویسی و ترجمه از گارگین فتائی

.

 

 

 

 

 

متن اصلی ارمنی

 

 

ՁԱԽՈՐԴ  ՕՐԵՐ

Աշուղ  Ջիվանի

.

Ձախորդ  օրերը ձմռան  նման կուգան  ու կերթան,

Վհատելու չէ,  վերջ  կունենան,   կուգան ու  կերթան։

Դառն  ցավերը  մարդու  վերա չեն  մնաերկար,

Որպես  հաճախորդ շարվե -շարան կուգան ու  կերթան։

.

Փորձանք, հալածանք  նեղություն ազգերի  գլխից,

Ինչպես  ճանապարհի կարավան կուգան  ու  կերթան,

Աշխարհը  բուրաստան  է  հատուկ,  մարդիկը ծաղիկ,

Որքան  մանուշակ,  վարդ, բալասան կուգան  ու  կերթան։

.

Ոչ ուժեղը  թող պարծենա, ոչ  տկարը  տխրի,

Փոփոխակի  անցքեր զանազան,  կուգան ու  կերթան ,

Արևը առանց վախենալու  ցայտում է լույսը,

Ամպերը  դեպի  աղոթարան  կուգան  ու կերթան։

.

Երկիրը ուսյալ  զավակին է փայփայում մոր պես,

Անկիրթ  ցեղերը  թափառական,  կուգան ու  կերթան,

Աշխարհը հյուրանոց  է, Ջիվան, մարդիկ հյուր  են,

Այսպես է կանոնը  բնական,  կուգան  ու կերթան։

 

 

آوانویسی انگلیسی

Dzakord orere

Ashugh Djivani

 

Dzakhord orere dzmran nman ku gan u gerdan

Vhadelu che , verch gunenan ku gan u gerdan

Darn tsavere mardu vra chen man yerkar

Vorbes hajakhord , sharve sharan kugan u gerdan

.

Portsank , halatsank , neghutiubn azgeri glkhits

Inch bes djanaparhi caravan kugan u gerdan

Ashkharhe burastan e , haduk mardike tsaghik

Vorkan manushak , vard balasan kugan u gerdan

.

Voch ujeghe togh partsena , voch dkare tkhrii

Popokhaki antsker zanazan kugan u gerdan

Areve arants vakhenalu tsaytum e luyse

Ambere debi aghotatan kugan u gerdan

.

Yrgire usyal zavakin e paypayum mor bes

Angirt tseghere taparakan kugan u gerdan

Ashkharhe yuranots e Djivan , mardik yur en

Ayspes e kanone bnakan kugan u gerdan

 

.

 

ترجمه به فارسی

.

روزهای ناگوار

عاشق جیوانی

.

روزهای ناگوار همچون زمستان خواهند آمد و رفت

جای نگرانی نیست  آنها پایانی خواهند داشت  خواهند آمد و رفت

دردهای تلخ  بر انسان زیاد نخواهند ماند

چنان مشتری پشت سر هم خواهند آمد و رفت

.

رنج و ستم  و تنگی  از میان  ملتها

همچون کاروان راه خواهند آمد و رفت

دنیا بوستانی خاص است و انسانها گلهای آن

چقدر شکوفه های بنفشه خوشبو خواهند آمد و رفت

.

بگزار نه قوی افتخار کند و نه ضعیف غمگین شود

سرگذشت های گوناگون زیادی خواهند آمد و رفت

خورشید بدون واهمه نورش را پخش می کند

ابرها به سمت کلیسا خواهند آمد و رفت

.

دنیا همچون مادری فرزند دانای خود را نوازش می کند

نسلهای جاهل،  چونان ولگردان خواهند آمد و رفت

جیوان ! دنیا مهمان خانه است و مردم مهمانند

این قانون طبیعی استآنها  خواهند آمد و رفت

 

 

 

 

ترجمه انگلیسی

.

 !THE mournful and unhappy days, like winter, come and go.

We should not be discouraged, they will end, they come and go.

Our bitter griefs and sorrows do not tarry with us long;

Like customers arrayed in line, they come, and then they go.

.

Over the heads of nations persecutions, troubles, woes,

Pass, like the caravan along the road; they come and go.

The world is like a garden, and men are like the flowers;

How many roses, violets and balsams come and go!

.

Let not the strong then boast themselves, nor let the weak be sad,

For divers persons of all kinds pass on, they come and go.

Fearless and unafraid the sun sends forth his beaming light;

The dark clouds, toward the house of prayer float past they come and go.

.

Earth to her well-taught son belongs, with motherly caress,

But the unlettered races like nomads come and go.

Djivan, a guest-room is the world, the nations are the guests;

Such is the law of nature; they pass—they come and go.

.

 

لینک دانلود آهنگ

http://mp3stune.org/mp3/dzaxord-orer

 

.

منابع

 

http://javakhkmusic.com/Javakhk_Music_l​yrics_Jivani.html

http://javakhkmusic.com/Javakhk_Music_a​rticles_Jivani.html

http://javakhkmusic.com/Javakhk_Music_l​yrics_Jivani_fairytales.html

http://javakhkmusic.com/Javakhk_Music_a​udio_Jivani.html

http://javakhkmusic.com/Javakhk_Music_l​yrics_Jivani_translations.html

http://javakhk.livejournal.com/709398.html

https://erkaran.wordpress.com/tag/%D5%A1%D5%B7%D5%B8%D6%82%D5%B2-%D5%BB%D5%AB%D5%BE%D5%A1%D5%B6%D5%AB/

ايت الله هاشمى رفسنجانى درگذشت

$
0
0

ايت الله هاشمى رفسنجانى درگذشت

هیات دولت سه روز عزای عمومی و روز سه شنبه را تعطیل عمومی اعلام کرد

اطلاعیه هیئت دولت جمهوری اسلامی ایران به مناسبت درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی

▪️در پی درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هیئت دولت بیانیه ای را بدین شرح صادر کرد:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

 

عالم مجاهد، انقلابی نستوه و یار دیرین حضرت امام رضوان الله تعالی علیه که عمر پر برکت خود را در شکل گیری انقلاب اسلامی، استقرار نظام جمهوری اسلامی و ایفای مسئولیت های خطیر در اداره کشور و دفاع مقدس سپری کرد به دیدار معبود شتافت . نام، یاد و آموزه های آن یار سفر کرده همواره بر تارک ایران و انقلاب اسلامی در درخشش و الگوی وفاداران به آرمان های انقلاب اسلامی خواهد بود .

هیات دولت جمهوری اسلامی ایران این ضایعه بزرگ را به حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله العالی ، علما و مراجع بزرگوار تقلید، خانواده گرامی ایشان و ملت شریف ایران تسلیت عرض می کند و به مناسبت تجلیل از این یار دیرین امام و رهبری سه روز عزای عمومی و روز سه شنبه 21 دی ماه 1395 را تعطیل عمومی اعلام می کند و ملت قدر شناس ایران را به شرکت باشکوه و تاریخی در مراسم تشیع پیکر پاک ایشان دعوت می نماید ل زندگی مشترک

 

 

هاشمی رفسنجانی و عفت مرعشی در اوائل زندگی مشترک

 

تصویری کمتر دیده شده از هاشمی رفسنجانی در کنار برادرانش

 

 

هاشمی رفسنچجانی و خانواده در زمان جوانی

 

 

طرح زیبای گرافیست لبنانی در سوگ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی

 

 


توییت رسمی وزارت خارجه ارمنستان

$
0
0

 

 

توییت رسمی وزارت خارجه ارمنستان

از ارسال پیام تسلیت "سرژ سرکیسیان"رییس‌جمهوری این کشور

به حسن روحانی به مناسبت فوت آیت الله هاشمی رفسنجانی خبر داد

 

 

 

تاثیر ساعات خواب شب بر سلامت بدن

$
0
0

تاثیر ساعات خواب شب بر سلامت بدن

 

ساعت 11 تا 1 شب

 عملیات از بین بردن مواد سمی در کبد ادامه دارد و شما باید در خواب عمیق باشید

ساعت 1 تا 3 نیمه شب

 عملیات سم زدایی در کیسه صفرا ، در طی یک خواب عمیق به طور مناسب انجام می شود

ساعت 3 تا 5 صبح

 عملیات از بین بردن مواد سمی در ریه اتفاق می افتد. بعضی مواقع دیده شده که افراد در این زمان، سرفه شدید یا عطسه می کنند

 

 

Article 7

تجلیل از مسیحیان تهران در برج میلاد

$
0
0

تجلیل از مسیحیان تهران در برج میلاد

.

http://www.tehranprelacy.com/farsi/11-content-fa/news-fa/868-2017010905

 

.

بیش از یکصد نفر از همشهریان پیرو دین مسیح (ارامنه و آشوریان) استان تهران به مناسبت آغاز سال نو میلادی جهارشنبه 15 دی ماه میهمان برج میلاد تهران شدند و از بخش‌های مختلف یادمان ملی ایرانیان بازدید کردند.

در این برنامه که با حضور جمعی از مسئولین و جانبازان مسیحی دفاع مقدس برگزار شد با سخنرانی  مدیر عامل برج میلاد تهران  آقای درویش پور، نماینده آشوریان و کلدانیان ایران آقای بت کولیا و از قهرمانان جانباز  عرصه دفاع مقدس آقای شاکری، همچنین نایب اسقف کلیسای شرق آشوری  وانیا سرکیس ادامه یافت و طی آن از خانواده های شهدای اقلیت ها و هنرمندان و ورزشکاران مسیحی تجلیل به عمل آمد.

آقای درویش پور ضمن تبریک سال نو و خوشامدگویی، وجود تنوع فرهنگی در جامعه را سرمایه ای برای همه ایرانیان  دانست و  یاد شهدای اقلیت ها را گرامی داشت. وی در ادامه از مادران این شهدا یاد کرده و گفت: حتی کاری که این مادران مسیحی با اهدای فرزندان خود برای ایران عزیز  کردند بالاتر از هر نوع خدمتی می دانیم.

بت کولیا، نماینده جامعه آشوریان نیز با بیان اینکه ایران امن ترین کشور برای حضور و زندگی اقوام و پیروان ادیان دیگر بوده و هست از سرگذشت تلخی که بر جامعه آشوریان، ارامنه، شیعیان و یونانیان در  ترکیه عثمانی که توسط دولت ترکیه  در نسل کشی سال 1914م اتفاق افتاد، یاد کرد.

سردار جانباز مجتبی شاکری، از قهرمانان عرصه دفاع مقدس  نیز با ذکر اینکه ارامنه بیش از یکصدوبیست شهید تقدیم امر مقدس دفاع از کشور کرده اند همبستگی و وحدت اقوام را بالاترین سرمایه کشور دانست که توسط جوانانی بدست آمده که تربیت این مادران شهید  را  توشه راه خود کرده بودند.

طی این برنامه فیلمی گزارش گونه از فعالیت دومین روزنامه قدیمی درحال انتشار کشور  با نام "آلیک 85 ساله"به نمایش درآمد که طی آن مصاحبه ای با آرا  شاه نظریان، مدیر داخلی روزنامه آلیک نیز پخش شد. آرا شاه نظریان  همزمانی عید دو میلاد را  فرصتی برای تبریک سال نو میلادی و هفته وحدت دانست که خود نمادی از همزیستی مسالمت‌آمیز  همه جوامع و اقوام مختلف ایرانی است.

برگزاری جشن سال نو میلادی ، که با شرکت جمعی از خانواده های شهدای ارامنه و آشوری، و همچنین هنرمندان و ورزشکاران این جوامع برگزار شد  از ویژه برنامه‌های شهرداری تهران به مناسبت آغاز سال نو میلادی بود که این برنامه با میزبانی و مشارکت برج میلاد تهران و همت و کوشش مهدی عباس نژاد که خود به عنوان مجری  برنامه جشن را همراهی می کرد اجرا شد. پس از مراسم رسمی و برنامه تجلیل  میهمانان برنامه از بخش‌های مختلف برج میلاد، به عنوان یادمان ملی ایرانیان بازدید کردند.

دکتر رازمیک اوهانیان – رهبر گروه کر ارکستر سمفونیک وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی، رهبر گروه کر ارکستر سمفونیک صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، دارنده دیپلم درجه 1 هنری از شورای ارزشیابی هنرمندان وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی، خانم آناهید زرگریان – رئیس انجمن خیریه بانوان ارمنی، آقای شانت عیسی قلیان – صخره نورد از مجموعه فرهنگی ورزشی سیپان، آقای داویت مومجیان – بسکتبالیست از مجموعه فرهنگی ورزشی رافی

خانواده های شهدای ارمنی رازمیک خاچاطوریان ، واهیک باغداساریان، آلن آبکار شاه نظری، ویگن کاراپطی ورازمیک داوتیان، جانباز ارمنی آلبرت محمودلو و آزاده ارمنی آیواز خداوردیان، همچنین مدیر داخلی روزنامه آلیک نمایندگانی ازارامنه بودند که دراین جشن شرکت داشته و تجلیل شدند.

اعضای هیئت پاسداشت ارزشهای دفاع مقدس جامعه ارامنه ایران و نمایندگانی از کارکنان روزنامه آلیک نیز دراین جشن شرکت داشتند.

.

 

 

ریشه و تبار خانوادگی مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی

$
0
0

ریشه و تبار خانوادگی مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی 

از مهدی صفریان

.

نوه خواهر مرحوم هاشمی

آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی ازتبار شاهوردی خان آخرین اتابک لرستان بود که در سال ۱۰۰۶هجری قمری به دستورشاه عباس کبیر  کشته شد .طایفه میربخصوص میرهاشمی ها ازنسل شاهوردی خان هستند .

وبنا به مطالبی ازقول حسین مرعشی و کتاب «حاج هاشم ازلرستان تا رفسنجان»نسب نامه آیت الله هاشمی رفسنجانی به طایفه میر ازطوایف بالاگریوه لرستان می رسد . پسر شاهوردی خان فردی به نام اصلان خان بوده و از نوادگان او شخصی بوده به نام ملا اسماعیل و او فرزندی داشته به نام ملاحسین و این فرد نیز فرزندی به نام کریم داشته و فرزند کریم هم فردی بوده به نام هاشم لر ، وی به یزد و سپس روستای شریف آباد کشکوییه رفسنجان مهاجرت کرد و در سال 1284 قمری  فوت شد. هاشم فرزندان زیادی داشت و از جمله فرزندانش کسی به نام احمد بوده که وی پدر میرزا علی بهرمانی بوده و میرزا علی بهرمانی پدر اکبر هاشمی رفسنجانی است.

 

 

Viewing all 9359 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>