Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9359

سخن عشق

$
0
0

سخن عشق

 

معلم گفت فعل را صرف کن

گفتم : رفتم رفتی رفت و سکوتی کلاس را فرا گرفت ...

بغض گلویم را فشرد ، بغضم را شکستم و گفتم :

دلم را شکست و رفت ، غرورم را له کرد و رفت

عشقم را بی رحمانه رها کرد و رفت ...

او برای همیشه رفت ، رفت ، رفت ...

 

 

"زندگی مثل یک بستنی است،از داشتن آن لذت ببرید پیش از آن که آب شود"

 

از يه جايي به بعد...

به همه چيز و همه کس بي اعتنا مي شي ،

ديگه نه از کسي مي رنجي ،

نه به عشق کسي دل مي بندي !

روزی همچون روزهای دیگر

گارسیا مارکز

 

 

مانده‌ام که چطور هنوز

عاشق تو مانده‌ام...

عاشق تو

که نه مثل من مانده‌ای،

و نه مثل خودت

نمانده‌ای...

 

کامران رسول زاده

 

 

می شود باز

با همین دلخوشی های ساده

زندگی ها کرد

 

 

ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ

ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺴﺖ

ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ

ﺍﺯ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﻘﺎﺏ ﻫﺎ

 

 

عشق یک واژه ی زلال است ، تو باید باشی

قلب من زیر سوال است ، تو باید باشی

فال حافظ زدم آن رند غزلخوان هم گفت...

زندگی بی تو محال است ، تو باید باشی...

 

 

قلبم این روزها سخت درد میکند !

کاش یک لحظه می ایستاد تا ببینم دردش چیست ؟

 

 

تمام روابط عاشقانه با این جمله شروع میشه:

تو با همه فرق داری

و با این جمله تمام میشه:

تو هم مثل بقیه هستی

 

تمام عروسک‌های تاریخ

یتیم می‌ماندند

 

اگر خدا

دختر را نمی‌آفرید!

 

 

نگران فردایت نباش!!!!

خداوند دیروز و امروز خدای فردا هم هست...

ما اولین بار است بندگی میکنیم ولی او قرنهاست که خدایی میکند! اعتماد کن به خدایی او...!!!

 

دنیا پـر از آدم هایی است که همدیگر را گــم کرده اند..

 

آدم دوسـت دارد ، چـون دوسـت دارد ؛ هميـن ؛ هيــچ دليلـی بـرای دوســت داشتـن وجـود نـدارد .

٠•●پــــائولو كـــوئيلو ●•

 

داشـتن دوسـتی کـه آدم نسـبت بـه او احسـاس آرامـش کنـد بهتریـن چیـز اسـت .

٠•●مـــیلان کونـــدرا ●•

 

 

آﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﺯ ﺑﺮﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﺯ ﻟﺐ ﺭﻓﺖ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺯ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻃﺮﺏ ﺭﻓﺖ

ﺩﺭ ﺗﺎﺏ ﻭ ﺗﺒﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺸﻤﺮﺩﻡ

ﺑﺮ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺁﻥ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ

ﺻﺒﺤﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﯾﺪﻡ ﺳﺮ ﻧﺨﻠﯽ ﺛﻤﺮﺕ ﺭﺍ

ﻋﻤﺮﻡ ﺯ ﭘﯽ ﭼﯿﺪﻥ ﺁﻥ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﻃﺐ ﺭﻓﺖ

ﺑﺎﺯﺁ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻮ ﮐﻨﻢ ﺍﯼ ﮔﻞ

ﺁﺧﺮ ﺯ ﺳﺮ ﻋﺎﺷﻘﯿﻢ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺍﺩﺏ ﺭﻓﺖ

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮊﺭﻓﺎﯼ ﺩﻟﻢ ﺟﻠﻮﻩ ﻧﻤﻮﺩﯼ

ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻇﻠﻤﺖ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺷﺐ ﺭﻓﺖ

ﺩﺭ ﻭﺍﺩﯼ ﺳﺮﻣﺎﺯﺩﻩ ﻫﺎ ﻣﻨﺠﻤﺪﻡ ﮐﻦ

ﺩﯾﮕﺮ ﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﺁﺗﺶ ﺗﺐ ﺭﻓﺖ

ﺑﯽ ﺧﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺴﻞ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺎﺯﻡ

ﺑﺮ ﺩﺍﻣﻦ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻃﻠﺐ ﺭﻓﺖ

 

فکر می کنم هنرِ اصلی هنرِ فاصله ها باشد. زیاد نزدیک به هم می سوزیم.

زیاد دور از هم یخ می زنیم. باید یاد بگیریم جای درست و دقیق را پیدا کنیم و همان جا بمانیم. این یادگیری هم مانند بقیۀ چیزهایی که واقعا یاد می گیریم، فقط با تجـربۀ دردناـک میسـر است. باید قیمتش را بپـردازیــم تا بفهمیـم. رنج را دوست ندارم هرگز دوست نخواهم داشت اما باید قبول کنم آموزگار خوبیست.

"دیوانه وار - کریستین بوب









 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9359

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>