نقطهء پایان
گارگین فتائی
در زندگی خود
خیلی وقتها به جایی می رسی
که گویی هیچ راه گریزی نداری
گویی نقطهء پایانت فرا رسیده است
دیگر بعد از نقطه، سر خطی نیست
به نقطهء دیگری پناه می آوری
به قطعهء دیگری از دنیا
اما این نقطه های کور
همواره در زندگیت هستند
تو را احاطه کرده اند
و دست از سر بر نمی دارند
تنها جایشان عوض شده است
تو می مانی و این نقطه های کور
انبوه ناکامیها
بغض ها و حسرتها
و کسانی که هیچ درکی از تو ندارند
دائماً ساز خود را می زنند
آنها چه می دانند که درون تو چیست
آنها از دیار دیگری هستند
متعلق به عالمی دیگر
افعیها نیز
مدام در زندگیت سرک می کشند
تا زهر خود را بریزند
و تلخی زندگیت را برایت دوچندان سازند
برای خیلیها زندگی هیچ معنایی ندارد
می دانم که بارها آرزوی مرگ کرده ای
گویی مرگ برای تو
بسان بهشتی است
تا از جهنم زندگی رهایی یابی
هر چه در انتظارش بودی نثار تو نگشت
آنچه نصیبت شد
صحنه های بی ربط بود
و تو در ابهامی مایوسانه
با اشکهایی گریان
گرفتار آمدی
در سکوت تنهایی خود
حتی یک نفر نبود
که نوازشت کند
و به تو عشق بورزد