«آکبز، آخرین قلعه» کتاب تازهای درباره سال 1915 در ترکیه به چاپ رسیده است
«آکبز، آخرین قلعه»
عبدالله گازل
ترجمه: ورژیک محمودی
مأخذ: روزنامه «آلیک»، مورخه 25 نوامبر 2014
«آکبز،-آخرین-قلعه»-کتاب-تازهای-درباره-سال-1915-در-ترکیه-به-چاپ-رسیده-است
عبدالله گازل، نویسنده ترک، در کتاب جدید خود با نام «آکبز، آخرین قلعه» از داستان تبعید ارامنه از زادگاه خود واقع در استان ختای ترکیه می نویسد.
در این کتاب که دارای اطلاعات تاریخی پرباری است، با اشاره به رویدادهای واقع در آناتولی، درباره چگونگی حوادث اتفاق افتاده در روستای آکبز شرح می دهد.
نویسنده قول داده است سود حاصل از درآمد این کتاب را به کودکستان مدرسه اهدا کند.
او مینویسد: «آتش برافروخته امپریالیست ها در آناتولی به روستای ما هم رسیده بود. رویدادهای روستای خود را از سال 1900، یعنی دوران قبل از تبعیدها را مطالعه کرده ام. با شاهدان عینی آن روزها، یعنی اهالی روستای ما گفتگو کرده و یادداشت برداشته ام. این کتاب میراثی است که با آن میخواهم از توطئههای مداوم امپریالیستی سخن بگویم.
نویسنده کتاب برای پیدا کردن بستگان ارمنی خود تا بیروت رفته و با آن ها ملاقات کرده است. گازل می نویسد: «بر روی جلد کتاب عکس بسیار جالبی است. زنی که در سمت چپ ایستاده عمه ام سولطان است، اما در کنار او پدرم کوشو ممت است. مردی که سرپا ایستاده عمویم نرسس است و خانمی که کنارش ایستاده همسرش سولطان است. عمو و زن عمویم ارمنی هستند، مسیحی. اما پدرم و عمه ام مسلمان هستند. قهرمان اصلی این داستان عجیب پدر بزرگم خلیل آقا است که در سال های دهه 1900 با زنی ارمنی ازدواج کرد. آن زن از ازدواج قبلی خود دو پسر داشته، پطروس و نرسس. دو عموی من که در آن موقع خردسال بودند با حفظ دین خود در خانه پدربزرگم زندگی کردند. یعنی همه بستگان مسیحی و مسلمان من سالهای متمادی در خانه ما زندگی کردند».
او میگوید: «چه در سال 1909 در زمان حوادث شهر آدانا، و چه در تبعید ارامنه در سال 1915 در این روستا هیچ اتفاقی نیافتاده است».
او ادامه می دهد: «ساکنان مسیحی و مسلمان روستا یکدیگر را در آغوش گرفتند و اجازه ندادند که چنین حوادثی اتفاق بیافتد. آنها هنگامی جدا شدند که فرانسوی ها به منطقه آمدند. پس از آن، ارامنه مهاجرت کردند. من سال های سال بستگان ارمنی ام را جستجو کردم و سرانجام آنها را در بیروت پیدا کردم. بعد از آن تصمیم گرفتم که این حوادث تکان دهنده را در بستر واقعیات ارائه دهم».
گازل همچنان توضیح می دهد که چرا می خواهد سود حاصل از فروش کتاب را به مدرسه اهدا کند. می نویسد: «در سال 1901 چند مقام دولتی به روستای ما آمدند و می خواستند به مناسبت بیست و پنجمین سال سلطنت عبدالحمید مدرسه ای تاسیس کنند. اما ساخت مدرسه در روستا می بایست یک سال طول بکشد. وقتی پدربزرگم این را شنید آن بنا را به مدرسه اهدا کرد. این مدرسه حدود صد سال است که به روستا خدمت می کند و برای خانواده ما اهمیت بسیار دارد».