عبور عاشقانه
گارگین فتائی
.
به گاه راه رفتن ، دو دلشده بدیدم
به جای حس عشقی ، حقارتی کشیدم
پس آتشی به پا گشت ، به حسرتی فراوان
تاسفی از این روی ، به بغض خود کشیدم
خدای را گواهیست ، گناه من چه بوده است
که دلشدن بدون عزیز دل خریدم
به روح خود بگفتم ، چرا بمانده ام تک
چانگزیر این بخت ، برای خود گزیدم
به سرنوشت خود بس ، بخورده ام تاسف
که با رهائیش باز ، به سوی آن پریدم
بمانده در دل خود ، چه حسرت از نگاری
که بینم از ته دل ، به سوی آن رسیدم