فردیناند ، گاو نر Ferdinand the Bull
معروف ترین اثر نویسندهء آمریکایی مانرو لیفMunro Leaf(1936)
ترجمه از گارگین فتائی
.
روزی روزگاری در اسپانیای آفتابی ، یک گاو نر کوچکی وجود داشت
که نامش فردیناند بود
گاوهای نر دیگر نی دویدند ، جست و خیز می کردند و سرهایشان را با هم جفت می کردند
اما نه در مورد فردیناند
او پاتوق مورد علاقه خود را داشت ، چراگاهی زیر یک درخت بلوط
و او ساکت هر روز زیر این درخت می نشست و گلها را می بوئید
برخی اوقات مادرش که یک گاو بود از دست او ناراحت میشد
مادرش از این می ترسید که او در خود فرو رفته و افسرده و تنها شود.
"چرا تو با همهء گاوهای نر کوچک بازی نمی کنی و سرت را به سرشان نمی چسبانی ؟"
اما فردیناند سرش را تکان می داد
"من اینجا را بیشتر دوست دارم . جایی که بتوانم کاملاً به آرامی بنشینم و گلها را بو کنم"
چون او مادری فهمیده بود حتی گر چه یک گاو بود
بنابراین اجازه داد کگ فردیناند آنجا بنشیند و خوش حال باشد
چنانکه سالها سپری می شد ، فردیناند هم بزرگ تر و بزرگ تر میشد
تا اینکه بسیار بزرگ و نیرومند شد
اکثر گاوها دوست داشتند که با گاوهای دیگر در مادرید زور آزمایی کنند
اما فردیناند این گونه نبود او هنوز دوست داشت به آرامی زیر درخت بلوط بنشیند و گلها را بو کند
یک روز پنج مرد با کلاه های خنده دار آمدند تا تندترین گاو نر را برای جنگ در میدان گاوبازی مادرید انتخاب کنند
همه گاوهای دیگر به این طرف و آن طرف می دویدند ، جست و خیز می کردند و سرهایشان را به هم جفت می کردند طوری که مردان گمان می کردند همینها نیرومتد و درنده هستند و آنها را باید انتخاب کنند
اما نه فردیناند را . اومی دانست که آنها او را انتخاب نمی کنند و او در این مورد بیمی نداشت
بنابراین او رفت زیر درخت بلوط مورد علاقه اش و نشست اما جائی را که می نشست ندید و اشتباهی روی یک زنبور نیش دار نشست.
فردیناند پف کرده و غران به این طرف و آن طرف می دوید گوئی او دیوانه شده بود
آن پنج مرد او را دیدند و همه با خوشی فریاد زدند
این همان است
بنابراین او را با یک ارابه به میدان گاوبازی بردند
.چه روزی ! پرچم ها برافراشته و شبکه ها نمایش می دادند
آنها به این میدان شکوه داده بودند
اول باندریلوسها و سپس سواران نیزه دار امدند
سپس گاوباز آمد مغرورتر از همه
سپس گاو نر آمد و تو میدانی او که بود این طور نیست؟
اسمش فردیناند بود ، غرنده ای که همه باندریلوسها از او می ترسیدند
و سواران نیزه دار از او وحشت داشتند
و گاو بازی که از ترس ، سیخ جایش ایستاده بود
وقتی فردیناند گلهای دوست داشتنی را دید او وسط رینگ دوید
همه مردم فریاد زدند زیرا آنها گمان می کردند که او می خواهد با خشونت بجنگد
وقتی او به وسط رینگ آمد فقط نشست و بو کشید
باندرلیوسها ناراحت و سواران نیزه دار ناراحت تر و گاوباز هم از همه ناراحت تر بود
گاوباز از خود قیافهء خیلی زشتی نشان داد اما فردیناند تنها نشسته و بو می کشید
"بیا بجنگ چه شده؟ قوی باش بیا بیا"
گاوباز خشمگین بود او شمشیر خود را ریز ریز کرد و آنها را با پاهای خود له کرد
او موهایش را کشید اما هنوز فردیناند آرام نشسته بود و گلها را می بوئید
او از فردیناند خواهش کرد اما او تنها نشسته بود و گلها را می بوئید
گاوباز بسیار نارحت بود و گریه می کرد
آنها مجبور شدند فردیناند را به خانه ببرند
برای همه روشن است او همچنان اینجا تنها و به آرامی نشسته است . زیر درخت بلوط مورد علاقه اش و گلها را بو می کشد
او بسیار شادمان است
کتاب فردیناند گاو نر
مونرو لیف
نویسندهء اثر
کارتونی که بر اساس این نوشته توسط ریچارد لاوسن ساخته شد