زندگی شیرین ، فریب و فرایندی مصنوعی
گارگین فتائی
.
وقتی مطلبی می نویسی و اونو تو اینترنت میزاری احساس می کنی برای خودت کسی هستی و یا وقتی درسی رو تموم می کنی و مدرک می گیری و حتی کاری برای خودت دست و پا می کنی.
اما وقتی پای خیلی چیزها میاد وسط اون وقته که تازه احساس می کنی تا چه حد حقیر و بی ارزشی.
به عنوان نمونه به خواستگاری میری و جواب رد می شنوی اما علت رو بهت نمیگند . کم کم انقدر سیریش میشی تا طرف از کوره در میره و واقعیت رو بهت میگه و همه می دونیم که آدم توی عصبانیت همیشه اونچه ته دلش هست رو میگه.
تو اول خیلی ناراحت میشی اما وقتی میری تو بهر حرفهای طرف می فهمی چندان هم دور از واقعیت نیستند.
وقتی نگاه می کنی کسانی که همسطح تو بودند الان برای خودشون کسی شدند و دستشون به دهنشون می رسه اما تو هیچی نشدی تازه عقب گرد هم پیدا کردی.
وقتی می بینی همونها تا کجا رسیدند از رو به رو شدن باهاشون احساس شرم می کنی . نه تنها تو بلکه هر کسی که تو رو میبینه این سوال براش مطرح میشه که اونها کجاها رفتند و این کجا مونده و مدام این طرز فکر تو رو آزار میده.
توی کتابهاا و اینترنت می خونی که خودتو با دیگران مقایسه نکن اما ته تهش می فهمی این ها همش حرفه و حرف باد هواست.
می فهمی همونهائی که نصیحتت می کنند خودشون توی همین نصیحتهاشون موندند و حتی بدبخت تر و بیچاره تر از تو هستند.
مدام می خونی که اونهائی که در باره تو حرف می زنند لابد خیلی دوستت دارند و یا در دهن همه رو نمیشه بست و حرفهائی از این دست که ظاهراً زیبا هستند و برای دل خوشی خودت میری سراغ اونها اما خودت می دونی که داری خودتو گول می زنی.
هزار بار خودتو با این حرفها تسکین میدی اما حرفها و موقعیت های تحقیر کننده بیشتر و بیشتر میشند و تو تا یه حدی می تونی دوام بیاری .
تحقیر بدجوری آدمو خورد می کنه حالا چه با حرف باشه یا عمل و یا از هر راه دیگری.
هر بار احساس می کنی باز رنجیدی اون هم بیتشر از قبل ، اون وقت به این نتیجه می رسی که این حرفها واقعاً اگه فایده ای داشت که با شنیدن و عمل کردن بهشون هر بار نباید با یک تحقیر برنجی اما این واقعیته که راه فراری ازش نیست.
واقعیت اینه که تو ممکنه پیش خودت و برای خودت کسی باشی اما برای دیگران از زباله هم پست تری و انقدر حقیری که از مواجه شدن با این حقارت احساس رنجش روحی فراوان می کنی ولی باید به خودت بقبولونی که هیچی نیستی و باید خرد شدن شخصیت خودتو قبول کنی .
باید قبول کنی که مهم نیستی نه از اون مهم بودنهائی که توی قیس بوک و کوفت و زهرمارهائی مثل اون میزارند که مثلا به سلامتی خودم که برای هیچ کس مهم نیستند این فقط جلب توجهه .
باید قبول کنی که واقعاً هیچی نیستی حتی از علفهای بیابون هم پست تری و مثل خیلیهای دیگه متولد شدی که به زندگی انگل وار خودت توی این دنیای گند و کثافت برای مدتی ادامه بدی و بعد بمیری و زیر خروارها خاک دفن بشی . چون وجود و زندگی تو خود به خود به معنی تعارض و ضدیت با زندگیهای دیگره و از این هم نمی تونی فرار کنی.
حرف حقیقت همیشه تلخه برای همینه امید شیرینه چون امید و خوش بینی حقیقت نیستند تنها دروغهائی هستند برای دل خوش کردن آدم .
برای همینه که وقتی عصبانی و خسته ای روراست تری و برای همینه که وقتی می بینی یه عده دارند الکی خودشون خوش نشون میدند و ریا می کنند ازشون بدت میاد.
به هر حال من انتظار ندارم کسی حرفهامو گوش کنه هر چند که حرفهای من نه خریدار داره نه طرفدار و اینو میشه به راحتی از تعداد خوانندگان و کامنتگزاران بسیار کمی که توی وبلاگ و تلگرام و شبکه های اجتماعی دارم احساس کرد . در واقع من دارم برای خودم می نویسم یعنی از فرط تنهائی تنها دلمو خوش می کنم که می نویسم و فرض می کنم یه عده دارن می خونند که این هم دل خوشی الکی دادن به خودمه چون می دونم در نهایت یکی دو نفر میان و کامنت میزارند اون هم برای دلخوش کردن من اما چه باید کرد به هر حال باید یه طوری خودمو گول بزنم یا نه مثل دیگران که هر کدوم به نحوی دارن خودشونو فریب میدن و با این فریبه که زندگی خودشونو به طور مصنتوعی شیرین نگه داشتند .