Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9374

دیوار

$
0
0

دیوار

ترجمه از گارگین فتائی

.

روزی روزگاری شهر کوچکی وجود داشت که در آن گروه کوچکی از مردم با صلح و هم آهنگی زتدگی می کردند . آنها کشاورزی می کردند و غذای خوبی داشتند . یک رودخانه بزرگ از میان این شهر زیبا  جاری بود . بنابراین مردم از آن ماهی می گرفتند و غذای خوبی داشتند .

اما همچنان که سالها می گذشت ، شهر شلوغ تر میشد بنابراین برخی از مردم به طرف دیگر رودخانه نقل مکان کردند . آنها از اینکه آنجا را ترک می کنند غمگین بودند اما این بهتر بود زیرا آن سوی رودخانه سرزمینهای بیشتری وجود داشت بنابراین در این زمالن آنجا دو تا شهر وجود داشت . شهر قدیمی در کناره غربی رودخانه و شهر جدید در کناره شرقی آن .

اوائل،  مردم کناره شرقی رودخانه در موقع تعطیلات از مردم کناره غربی دیدن می کردند . هر کسی آواز می خواند و می رقصید و موقعی که زمان رفتن به خانه بود با ناراحتی برای خداحافظی دست می داد . اما بعد از پنجاه سال ،  آنها این کار را متوقف کردند علتش چه بود ؟ زیرا مردم کناره شرقی ، رقصها و تعطیلات خود را داشتند با غذاهای مخصوصشان . کناره های شرقی و غربی بیش از پیش با هم تفاوت پیدا کرده بودند . در طی صد سال ، مردم کناره شرقی با زبان متفاوتی حرف می زدند . آنها از کلمات متفاوتی استفاده کرده و به زودی صاحب عقائد متفاوتی شدند . با گذشت صد سال ، مردم کناره شرقی نمی توانستند زبان مردم کناره غربی را بفهمند  . آنها دارای زبان ، تعطیلات و هقائد متفاوتی در باره خداوند بودند . کودکان کناره شرقی ، کودکان کناره غربی را دوست نداشتند . وقتی کودکان بزرگ شدند گمان بردند که کودکانشان نباید با کودکان کتاره غربی حرف بزنند یا بازی کنند . "آنها با ما فرق دارند . آنها باهوش نیستند و دوست دارند  چیز بدزدند "در کناره غربی ، والدین می خواستند بچه هایشان پیش بچه های کناره شرقی نروند "آنها مردم خوبی نیستند . آنها خطاکار و بی تمدن هستند " .

به زودی بچه های هر کناره شروع به انداحتن شسگ به سمت بچه های کناره دیگر نمودند . بعد از اینکه یک بچه چشمهای خود را از دست داد ، والدین عصبانی شدند . آنها در کناره غربی دیواری ساختند و در کناره شرقی نگهبانانی گماشتند که دورتا دور روستا با خود اسلحه حمل می کردند .

یک روز نجاری آمد و این در حالی بود که نفرت همه جا را فرا گرفته بود . این یک وضعیت خطرناک بود . او نزد رهبران هر دو کناره شرقی و غربی رفت . او گفت "من می دانم چگونه پلهائی بسازم  . پلها بهتر از نرده ها هستند اگر شما بتوانید به همدیگر اعتماد کرده و همدیگر را بفهمید ، آنگاه به خاطر خواهید آورد که  همگی از نیاکان  واحدی هستید و شما دوباره به همدیگر عشق خواهید ورزید " .

به زودی او پلها را تمام کرد و رهبران هر دو کناره مزد او را پرداخت کردند و به او گفتند که آنجا را ترک کند . به محض اینکه او آنجا را ترک کرد ، او دید که یک دیوار در وسط پل ایجاد شد . این یک دیوار ضخیم بود و محافظین مسلح ،  پشت هر دو طرف دیوار ایستاده بودند و سر بازان هم در سمت شرق و غرب رودخانه ایستاده بودند .

نجار گفت "مردم به من گوش دهید "او به سمت عقب برگشته و شروع به قدم زدن در عرض پل کرد "بیرون بیائید چرا که  یا سربازی تیراندازی می کند  یا اینکه ما تیراندازی  خواهیم  کرد  " .

 

 

 

 

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9374

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>